این مقاله را به اشتراک بگذارید
در ستایش انسان
مترجم: فریبا ارجمند
آیزاک باشویس سینگر که مثل بسیاری از یهودیهای لهستان، تعدادی از اعضای خانواده و دوستانش را در جنگ دوم جهانی از دست داد و بااینکه دنیای کودکیاش با جنگ از بین رفت، اما او آن دنیاهای قدیمی را در داستانهای بسیاری که برای کودکان نوشت خلق کرد. او داستانهایش را به زبان ییدیش (ترکیبی از آلمانی، روسی و اسلاوی با حروف عبری از راست به چپ) مینوشت که مخاطب چندانی نداشت، بااینحال این شانس را داشت که داستانهایش به زبان انگلیسی و سپس به پنجاهوهشت زبان دنیا ترجمه شود و درنهایت برایش جایزه نوبل ادبیات ۱۹۷۸ را از آن او کرد. آثار زیادی از سینگر به فارسی ترجمه نشده، اما بااینحال، دو کتاب بزرگسال، یکی مجموعهداستان «یک مهمانی، یک رقص» با ترجمه مژده دقیقی، نشر نیلوفر، و دیگری رمان «دشمنان؛ یک داستان عاشقانه» با ترجمه احمد پوری، نشر باغ نو منتشر شده و دو کتاب کودکونوجوان: «احمقهای چلم و تاریخشان» و «دوباره احمقهای چلم» (ترجمه پروانه عروجنیا و خدیجه روزگرد، نشر آسمان خیال). آنچه میخوانید نگاه تد هیوز شاعر انگلیسی و ملکالشعرای بریتانیا و همسر سیلویا پلات به جهان داستانی سینگر به ویژه رمان «خانواده موسکات» است که به تازگی با ترجمه فریبا ارجمند از سوی نشر روزنه منتشر شده است.
آیزاک باشویس سینگر در سال ۱۹۳۵ به آمریکا مهاجرت کرد، همان سالی که اولین رمانش «شیطان در گورای» منتشر شد. از آن زمان او تقریبا فقط درباره دنیای یهودیان در لهستان پیش از جنگ جهانی دوم نوشته است، یا بهعبارت دقیقتر درباره دنیای یهودیان حسیدی لهستان پیش از جنگ جهانی دوم، دنیایی که سینگر، در سال ۱۹۰۴ در آن متولد شد. پدرش خاخام بود. به همین دلیل او نهتنها به ییدیش مینویسد، بلکه موضوع منتخبش به مکان، فرهنگ، و حالا دیگر به گذشته وابسته است. با اینهمه، آثار او از نظر ترجمه خوششانس بودهاند، و او را باید از چند نظر یکی از مهمترین نویسندگان برجسته دنیا بهشمار آورد.
او سه رمان دیگر نیز نوشته است، که هر سه به انگلیسی ترجمه شدهاند، و سه مجموعهداستان کوتاه نیز دارد. اگر به ترتیب زمان نوشتهشدن به کتابهای او نگاه کنیم (داستانهای کوتاهش را در فواصل آنها نوشته است، اما آنها نیز به رمانهایش وابستهاند) اولین چیزی که بهروشنی میبینیم رشد فوقالعاده و میتوان گفت موفقیتآمیز دیدگاه او است. به نظر میرسد دیدگاه لغت مناسبی باشد برای آنچه سینگر سعی در بیان آن دارد. مهمترین واقعیت درباره او، چیزی که استراتژی او را در رفتار با سوژههایش تعیین میکند، این است که تخیل او شاعرانه است، و به موقعیتهای نمادین تمایل دارد. ویژگی تمام آثار او تحلیل خونسردانه است، اما این ویژگی در اصل مقهور ذهنی است که درنهایت ژرفاندیش و رهاییبخش است. بدون نبوغ، او هم ممکن بود میانِ رویای نوستالژیکِ پارساییِ آیینیِ حسیدی از یکسو، و سرخوردگی ناشی از رسیدن به بنبستی عظیم از سوی دیگر درهم بشکند. اما جن (Demon) خلاق درون او در لایهای عمیقتر از این دو حد نهایی کار میکند. این جن درونی او را با هر دوی اینها درگیر میکند، چون صدای سرشت اوست، سرشتی که به هر قیمت باید در زندگی به رضایت برسد، و لذات طبیعی آن را به تمامی به ارث ببرد. همان چیزی است که از مشکلات دشوار رنج میبرد و رویای راهحل خارقالعاده را میبیند. همان چیزی است که در اغلب مردان ابلهانه از پشت میلهها خیره بیرون را نگاه میکند. در اساس امری غیراخلاقی است، همانقدر به نابودی علاقه دارد که به ساختن، اما چون جنِ سینگر روح هوشمندی است، با کشف اینکه چه کارهایی او را گرفتار عذاب، درد و پوچی میکند و قدرتی بیرحم را در وجودش برمیانگیزد، و چه کارهایی او را به آرامش، و تصاحب تاموتمامِ سرخوشترین تواناییهایش رهنمون میشود بهتدریج بهنوعی تعادل میان نیک و بد رسیده است. آثار سینگر گزارش روند بازآموزی این جن در طول دهههایی است که- بخصوص برای یهودیان- مدرسهای وحشتناک بودهاند. آنها پرسش «انسان به مثابه موجود انسانی چطور باید حقیقتا زندگی کند؟» را از مرکز ثقل طبیعت انسانی مطرح میکنند، نه از یک مرکز مدنی موقت یا از بابِ متافیزیک نظری یا از سرِ سرگشتگی روانپریشانه نامعمول. و با دردها و حکمتهای تاریخ و سنت یهود به آن پاسخ میدهند. آثار او استدلالی یا حتی در درجه اول مستند نیستند، بلکه مکاشفهاند- و ما ناچاریم به یافتههای او احترام بگذاریم چون قدرت و اعتبار او ما را به این کار وامیدارد.
تا سال ۱۹۴۵ این جن در آثار سینگر خود را مغلوب نشان میدهد. «شیطان در گورای» و «خانواده موسکات» راوی داستان شکست هستند. این دو کتاب از برخی جهات به هم مرتبط هستند… به نظر میرسد کلید آثار سینگر تجربه فروپاشی سبک زندگی حسیدی تحت فشار همه آن چیزهایی است که آن سبک زندگی برای اجتناب از آنها شکل گرفته بود. موضع اخلاقی شاعرانی که در دورانی انقلابی ظهور میکنند اما نیاز دارند به نظم احترام بگذارند باید چیزی شبیه همین باشد. سینگر در دورانی سربرمیآورد که سنتهای ژرف، غنی و قدرتمند حسیدی، همراه با تمامی سنتهای یهودیِ پشتِ آن، به هرجومرج ایدئولوژیک اواسط قرن بیستم مفری پیدا میکند. شاعران یادشده، در رویارویی با هر آنچه قانون قدیم منع کرده بود، بارِ مسئولیتِ یافتنِ قوانینِ تازه را بر دوش خود حس میکنند. اما وقتی شیطان نماد لشکر غرایز رهاشده و شوروشوق و ماجراجویی ذهنی و نیروهای هوا و کشف حقایق فیزیکی باشد، چنانچه معمولا برای یهودی حسیدی هست، و نماد نظم کهنه منسوخ زهد و آیینهای مذهبیای باشد که یگانه قدرت معنوی و تنها راه بقای یک قوم هستند، حفظ چنین موضعی مخاطرهآمیز خواهد بود. در کتاب بعدی سینگر، «خانواده موسکات»، میتوانیم کارکردهای این کشمکش را – هرچند بدون تاثیر نمادین شیطان- خیلی دقیقتر ببینیم.
سبک کتاب «خانواده موسکات» که ده سال پس از «شیطان در گورای» منتشر شده با آن کتاب تفاوت بنیادین دارد، این کتاب که در قالب پانورامیکِ تولستویی نوشته شده سرگذشت خانواده پدرسالار و ثروتمند موسکات- و بهطور ضمنی و به موازات آن- کل یک قوم را، از اولین روزهای قرن بیستم تا فروریختن اولین بمبهای هیتلر بر روی ورشو روایت میکند. شخصیت اصلی داستان مردی است به نام آسا هشل، مردی جوان و آزاداندیشی پیشرس، اما، در ابتدا بهظاهر یک یهودی حسیدی ارتدکس، پسر خاخامی شهرستانی، که در جستوجوی زندگی و حقایق الهی به ورشو میآید. سرنوشت او با خانواده موسکات گره میخورد. از آن پس، با داستان فروپاشی اخلاقی یهودیان سروکار داریم.
داستانی که، بدون حتی یک پاراگراف نابجا، تصویری بهیادماندنی و به شکلی برآشوبنده واقعی از زندگی یهودیان ورشو است. در این شهر، یهودیان زیر آسیاسنگ غرب قرار دارند، و انسجام درونیشان درحال درهمشکستن است. دو مرد سرچشمههای اصلی جریان کتاب هستند. آسا هشل و آبرام. آبرام لذتجویی پرشروشور است. فشارهای غیریهودیان از باورهای او چیزی جز تکان مختصر سر به نشانه تاییدِ ارتدکسی باقی نگذاشته، اما انرژی او را مرعوب نکرده است: او تمامیت حسیدی و سرخوشی خود را حفظ میکند. او «حسیدی واقعی» و «یهودی ذاتی» باقی میماند، هرچند کموبیش از هر نظر در گناه زندگی میکند، سرانجام در بستر زنی بدکاره از پا درمیآید و در تختخواب میمیرد. او یهودیگریِ تمامعیار است، و سادهلوحانه خیز برمیدارد. آبرام نوچهاش آسا هشل را بزدل خطاب میکند، و رفتار آسا هشل در مقایسهای سطحی واقعا بزدلانه است. اما آسا هشل پس نشسته است. او پیش از موعد، بیآنکه جسما بمیرد به برهوت داروین و فیزیکدانان، به میدانِ پنهانِ نبرد بیوقفه تمدن غرب پریده، و حالا پس نشسته است. او گمان نمیبرد که راه زندگی آن باشد. با اینهمه اجازه داده بادی که از آنسو میوزد او را از ایمان اجدادیاش و از معنای زندگیاش محروم کند. و آن اولین خیانت به خدا به تمام افکار و اعمال او بیایمانی و سنگدلی میبخشد. دو ازدواج او در شکنجه دستوپا میزنند و سکندری میخورند. جاهطلبیهای روشنفکرانه بزرگش به هدر میروند و به سترونی و کلبیمسلکی میرسند. به تمام امکانات زندگی با بیاعتمادیای یخزده نگاه میکند. برای او، خدا مرده است، با اینهمه او قادر نیست چیز دیگری را عاشقانه دوست بدارد. خلقت تودهای از اتم است، دماغهای سترون که امیال کور آن را خرد کردهاند. تردید عمیقش به و شاید نفرتش از زنان همسنگ شهوت سرد و یاسآوری است که تن آنان در او برمیانگیزد. پروژه بزرگ سالهای جوانیاش «آزمایشگاه خوشبختی»، همدم آوراگیهای بینتیجه، زوال تدریجی و تباهی نهایی اوست. گویی تمامی پیامدهای از دسترفتن ایمانِ قومش، و جستوجوی دنیایی نو و پرآشوب بهوسیله آنان، در مغز او متمرکز شده است. در پشت نقاب سردش، او هم به سوی همان مرگ رنجبار «نچله» جنزده و عقل از کفداده کتاب «شیطان در گورای» رهسپار است. آدل، زن اولش، وقتی با شنیدن اولین شایعات مربوط به هیتلر او را ترک میکند تا به اسرائیل بگریزد درباره آسا هشل میگوید: «یکی از کسانی بود که باید به خدا خدمت کنند یا بمیرند. خدا را از یاد برده بود، و به همین دلیل مرده بود- جسمی زنده با روحی مرده.» وضعیت آسا هشل معانی ضمنی دیدگاه سینگر را برمیتابانند. هرچه نباشد آسا هشل یهودی حسیدی است. او نمونه قهرمان امروزی است. اگر یادمان باشد که سینگر به ییدیش، و در درجه اول برای مخاطب یهودی مینویسد، هنوز میتوانیم ببینیم که او با چنان قدرت تخیل ذاتیای مینویسد که یهودیگری را تا حد کیفیتی نمادین بالا میبرد، و دیگر نه اختصاصا درباره یهودیان، بلکه درباره رابطه انسان و خدا مینویسد. و رمانها و داستانهای او- به استثنای چند داستان- تغییر و تحولات و رخدادهای این رابطه را، هرچند به زبان ملموس یهودیان، توصیف میکنند. این حرف تقریبا مثل این است که بگوییم در کتابهای سینگر، یهودیان در رنجکشیدن، در فهمیدن، و در محرومیت از میراث الهی، نماینده انسان امروزی هستند، حرفی که البته ابداع شخص سینگر نیست.
در پایان آسا هشل را میبینیم که زیر بمباران نازیها، با جدیدترین زن زندگیاش، که او هم یهودی اما کمونیست است، شتابان میگریزد. او میداند که سقوطش کامل است. کمونیسم، مخلوق یهودیانی که از فرامین خدا سرپیچی یا او را انکار میکنند، کسانی که مثل شیطان از بهشت عبودیت هبوط کرده و مغاک را شکل دادهاند، آنتیتز ایدئولوژیکِ زندگیِ پارسایانه است. در معیت آن زن، آسا هشل فیسلوف نابغه را میبیند، کسی را که روزی امید فرهیختگانِ یهودیِ از دینبرگشته بود، کسی که کتاب را با این جملات به پایان میرساند: «منجی موعود بهزودی میآید…. مرگ منجی موعود است. حقیقت همین است.» این منطقا نقطه پایانی راه آسا هشل است، همانطور که مرگ برای نچله بود. از یادبردن خدا، طرد زندگی به شیوه اصول مقدس جرم است، و از قرار معلوم جرمی نابخشودنی است، و چنان که ظاهرا تاریخ در این کتاب نشان میدهد، با کیفری گریزناپذیر، یعنی مرگ در گمنامی- مهم نیست نمادین باشد یا واقعی- در برهوت عبثِ ویرانی و اندوه به پایان میرسد.
دیدگاه سینگر، در سرخوردگیاش از پوچی دنیا، از حد نویسندگان امروزیِ همانندش فراتر میرود، نویسندگانی که علیرغم تلاش شایانی که برای گذشتن از آن نقطه بهخرج میدهند در آن ماندهاند. انتخاب اگزیستانسیالیستی، اگر مطلقا و با تمام وجود دنبال شود، ناگزیر تبدیل به مذهب میشود- زیرا انسان عمیقتر و پیچیدهتر از آن است که فقط مهارهای عقلانی بتوانند او را رام کنند. بنابراین انسان باید باورها، اصول، و ممنوعیتهایش را علیرغم همه دشواریها در درون خود بپروراند چنان که در دنیایی مسموم مواد مغذی را- خردمندانه- انتخاب میکند. سینگر آنجا در نقطهای است که تمامی دلائل منطقی و انسانی را برای ارزشدادن به ایمانی بازسازی کند که از دستدادنش مرگ او بود. بنابراین اینجا نیز سنت یهودی حسیدی معنایی جهانی پیدا میکند، مثل یک پارادایم اصلی حقیقتا اگزیستانسیالیستی، یعنی چیزی که احتمالا همیشه بوده. هسته ایمان یهودی، میتوان گفت در این زمینه، برخلاف اغلب نظریههای بزرگ دیگر انتخاب مدام نوشوندهای در شرایط بسیار دشوار است، که بر وجودِ راهی برای بقا علیرغم موانع عظیم تصریح میکند. چیزی است که طول سههزار سال در برابر مظالم و وسوسههایی که اقوام دیگر را در عرض چند دهه تحلیل برد به یهودیان قوت قلب داده است. بنابراین تعجبی ندارد که سینگر در کتابهایش آن را راه خروجی از بنبست امروزی میبیند، و همزمان معنویت و تمام فضائل بزرگ انسانی را نیز بازیابی میکند.
«خانواده موسکات» ساختاری است که کارهای بعدی سینگر از آن میرویند. دو رمان بعدی او، «جادوگر لوبلین» و «برده» مثل رویاهاییهایی هستند برآمده از پریشانیهای آسا هشل. یاشا مازور، که ایمانش را از دست داده، نوعی شیطان است، کسی که از فرصتهای ناشی از نبوغ سرشار خود استفاده میکند. اما برخلاف آسا هشل، ایمان او بهکلی نمرده است، صرفا مدفون شده است. ایمانش او را از سیاهچال بیرون میکشد، و او در حیاط خانهاش در سلولی با دیوارهای آجری مرتاض میشود، مردی مقدس. با این کار او دنیا را طرد نمیکند. یگانه شکلی از زندگی را میپذیرد که باعث بدبختی خودش و آشنایانش نمیشود.
داستانهای کوتاه سینگر از همین مضامین راهگشا سرشارند یا از موقعیتهای ملهم از این مضامین، به دهها شکل گوناگون بهرهبرداری میکنند، اما دستِ خلاقیت او در داستانهایش بازتر از رمانهایش است. بهترین داستانهای او را میتوان در زمره سرگرمکنندهترین آثار موجود بهشمار آورد. هر کدام از آنان کاربردِ منحصربهفردِ لحن، تمرکز، سبک، فرم علاوه بر بازآفرینی بهیادماندنی کاراکترها و زندگی هستند. در این داستانها دستِ بالا را حالتی کمیک، نوعی خرسندی وحشیانه، هرچند به شکل غریبی مخلوط با شفقت، سادگی، خداترسی دلپذیر و دهشت دارد که بهندرت در رمانهایش بهچشم میخورد. اینجا، بین شورِ حقیقیِ نمایش، و لذت فارغ از پیشداوری علیرغم همهچیز، و شوروشر سنتی حسیدی تا حدی ارتباط هست. ماده اصلی این داستانها بازگویی آرمانها و دستمایههای سنت یهودی است. از نظر معنا، ریشه در حکمت محافظهکارانه و بلندمرتبه فرزانگان یهودی دارند. با اینهمه اندک چیزی آنها را افسانههای عامیانه یا حتی خرافات به روایتِ هنرمند متمایز میکند. همه آنها لحن زنده و چابک سبک شفاهی را دارند. فضیلت بنیادین سینگر، صرفنظر از اینکه نوشتههایش چه حوزهای را اشغال کنند، از آتش زندگی و واقعیت شعلهورند. پاراگرافهای قدرتمند، خردمندانه، عمیق و تمامرخ او کاری میکنند تقریبا هر رمان و داستان امروزی در مقایسه ثقیل، سطحی و سنگین از بارِ خردهریزهای ناسازگار و نامفهوم، بیش از حد تفننی، سردرگم، و فاقد آمادگی برای نبرد با زندگی به نظر برسد.
به نقل از آرمان