این مقاله را به اشتراک بگذارید
درناهایی که خود پرواز آموختند
نگاهی به کتاب «پرواز درناها» اثر داوود غفارزادگان
احسان راسخی
داوود غفارزادگان از نویسندگان موفق حوزه کودک و نوجوان به حساب میآید. او به واسطهی تجربهی شغل معلمی و همچنین ارتباط نزدیکی که با کودکان داشت، توانسته با شناختی که از دنیای کودکانه آنها بدست آورده آثار موفقی خلق کند که نه در ایران بلکه در سایر کشورها هم ترجمه و خوانده میشوند. غفارزادگان، سالها قبل در مدارس روستاهای اردبیل به تدریس مشغول بود، تجربه همین سالها در داستانهای او به طور محسوسی خودنمایی میکنند و باعث شده خاطرات بکرش در این داستانها نمود عینی پیدا کند.
غفارزادگان یکی از نویسنگان پر کار سالهای اخیر حوزه داستان و ادبیات است، او با نوشتن رمان و چندین مجموعه داستان در دو حوزه مختلف ادبیات کودک و همچنین بزرگسال، توانسته جوایز ارزندهای از قبیل جایزه ۲۰ سال ادبیات داستانی برای کتاب «ما سه نفر هستیم» و همچنین نشان طلایی از جشنواره بزرگ برگزیدگان ادبیات کودک و نوجوان را از آن خود کند. از جمله مهمترین آثار او در این حوزه که به زبان کشورهای دیگر برگردانده شدند میتوان به خلبان کوچولو، سنگانداز غار کبود، آواز نیمه شب و پرواز درناها اشاره کرد.
داستان بلند «پرواز درناها» که به تازگی توسط نشر نیستان به بازار کتاب عرضه شده، از جمله آثار شناخته شده در حوزه ادبیات نوجوانان محسوب میشود که در چاپ جدید با اصلاحات و ویرایش جدید به مخاطبان ارائه شده است. این رمان با حال و هوای نوستالژی خود یادآور خاطرات روزهای تلخ و شیرین زندگی در مناطق محروم است. داستانی به دور از فضای شهری و با حال و هوای روستایی که درونمایه آن بر تلاش و کوشش کودکان و نوجوانان برای غلبه بر کمبود ها تاکید دارد و از این جهات میتواند برای خواننده آموزنده باشد.
داستان در یکی از روستاهای خیالی دامنههای سبلان به نام «خاتون کندی» و از زبان اول شخص یکی از بچههای روستا به نام ابراهیم روایت میشود. ماجرا از این قرار است که به دلیل دور افتاده بودن روستاهای منطقه از شهر و محرومیتهایی که اغلب در این گونه مناطق وجود دارد، بچههای روستای خاتون کندی که تعدادشان به تعداد انگشتان دست هم نمیرسد، باید برای تحصیل و شرکت در کلاسهای مدرسه هر روز به یکی از روستاهای مجاور به نام «گوی قلعه» بروند. اما مشکل اصلی از جایی شروع میشود که بزرگترهای این دو روستا بر سر آب با یکدیگر اختلاف پیدا کردهاند و به همین دلیل سایه نزاع بر سر دوستی و رفاقت بچههای این دو روستا افتاده است و طبیعی است که بچههای روستای گودی قلعه اجازه حضور خاتون کندیها را در کلاسشان ندهند. لجبازیهای بچه گانه تا جایی ادامه پیدا میکند که ابراهیم و دوستانش تصمیم میگیرند برای خودشان یک مدرسه بسازند تا دیگر مجبور نباشند برای درس خواندن هر روز مورد ضرب و شتم و آزار همکلاسیهای خود قرار بگیرند. مشقتهایی که بچهها برای راضی کردن بزرگترها و ساخت کلاس درس و … متحمل میشوند از قسمتهای خواندنی این داستان به حساب میآید. نگرانی بچهها برای جلب نظر بازرس آموزش و پرورش، بارندگیهای شدید نواحی کوهستانی و آسیب دیدن کلاس جدید، همه و همه باعث شده غفارزادگان دنیای بکری را بر پایه تجربیات شخصی خودش در این نوع مناطق پیش روی مخاطب ترسیم کند.
ماجراهای این داستان، برای کودکان دهه شصت و نسل قدیمیتر بسیار خاطرهانگیز جلوه میکند، چرا که یادآور روزهایی است که به دلیل نبود امکانات، سختیهای زیادی را برای گذران زندگی روزمره متحمل میشدیم. یکی از ویژگی های این کتاب استفاده نویسنده از کلمات و عباراتی بومی و مهجوری است که شاید امروز کاربرد گذشته را نداشته باشند، اما در فضای داستان نقش مهمی برای تاثیر گذاری برای خواننده بازی می کنند. نویسنده برای اینکه این واژه ها موجب دشواری خوانش و درک داستان نشوند،، معنی دقیق این کلمات را در پاورقی صفحات آورده است. کلماتی مثل فلاخن به معنای وسیلهای برای پرتاب سنگ و یا کلاغی به معنی روسری بزرگ و گلدار. او همچنین فهرستی از اسمهای استفاده شده در داستانش که ممکن است یادآوریشان برای خواننده سخت باشد در پایان کتاب قرار داده است.
توصیفات بکر و زیبایی که غفارزادگان از زندگی مردم روستایی در این کتاب ارائه کرده، از حال و هوایی سخن می گوید که شاید برای کودکان شهرنشین امروز که با محیط و زندگی روستایی بیگانه هستند، فرصتی مغتنم را به وجود آورده تا به شکلی ملموس نوع دیگری از زندگی را تجربه کنند.تجربهای که هم جذاب است و هم آموزنده.