این مقاله را به اشتراک بگذارید
نگاهی به ۶ فیلمِ اکرانِ ٩۵
با خشم و هیاهو در مهمونیِ کامی
پژمان الماسینیا
۱- «خشم و هیاهو» محصولِ ۱۳۹۴ ● اکران: اسفند ۱۳۹۴
روایتی نو از ماجرای قدیمیِ ناصر و شهلا؛ گیرم که در تیتراژ آغازین تذکر داده شده باشد دنبال مابهازای واقعی نگردید! پیشتر براساس همین واقعه، مستندِ تکاندهندهی «کارت قرمز» [مهناز افضلی/ ۱۳۸۵] را داشتیم و روی صحنه نیز شاهد نمایش فوقالعاده درخشانِ «همهوایی» [افسانه ماهیان/ ۱۳۹۳] [۱] بودیم و حالا در سینمای داستانی، «خشم و هیاهو» را سراغ داریم. بههیچعنوان قصد زیر سؤال بردن کار خوبِ هومن سیدی [و گروهاش] را ندارم اما واقعهی مذکور بهقدری دراماتیک، پرخون و پرملات است که هرکسی پیاش برود، دستِخالی و پشیمان برنخواهد گشت. تاکنون نوید محمدزاده را این اندازه موفق ندیده بودم و طناز طباطبایی هم یکبار دیگر پس از «مرهم» [علیرضا داودنژاد/ ۱۳۸۹] غافلگیرم کرد؛ گرچه خانم طباطبایی ایفاگر رُلی است که درواقع اصلاً نمیتوانسته بد بازیاش کند! مرور مجموعهی فیلمهای سیدی ثابت میکند که او به اهمیت شروعهای ترغیبکننده و کنجکاویبرانگیز واقف است؛ استارت «خشم و هیاهو» نیز انرژیک و جاندار زده میشود. با «خشم و هیاهو» خوشبختانه خاطره و [حتی!] اسم ساختهی قبلی هومن سیدی [۲] از ذهنام پر کشید و دوباره مشتاق پیگیری کارنامهی فیلمسازیاش شدم؛ لطفا کار تازه کلید بزنید آقای سیدی!
پینوشت: تبریک به طناز طباطبایی، هومن سیدی، نوید محمدزاده، پیمان شادمانفر و صدالبته کارن همایونفر.
۲- «ابد و یک روز» محصولِ ۱۳۹۴ ● اکران: اسفند ۱۳۹۴
اگر از سرِ شکمسیری میخواهید ببینید، ببینید؛ اما اگر میخواهید دل بدهید به عمقِ تصاویر و دیالوگهایی که بر سرتان آوار میشود، نبینید! نبینید چون ویرانتان میکند این «ابد و یک روز»… فقط حیف که فرجامِ فیلم [با هیچ رقم مادهی چسبنده!] به دقایق پیشیناش جوش نمیخورد! از حواشی و مصاحبههای احتمالیِ کارگردان [و عواملِ] «ابد و یک روز» بیاطلاعام؛ شاید چنین پایانبندیای تحمیلی بوده باشد و یا اصلاً محصولِ خودسانسوری و مربوط به پیش از روی کاغذ آمدن. با هر توجیه و استدلالی، این سفیدِ کمرنگ با آن سیاهیهای غلیظ مچ نمیشود و نمیشود… باید احسنت گفت به تیم بازیگری [بالاخص: پیمان معادی، پریناز ایزدیار و شیرین یزدانبخش] بابت نقشآفرینیهایی متفاوت با حضورهای قبلیشان در قاب تصویر. ولی تبریکهای خیلیخیلی ویژه را قطعاً بایستی نثار نوید محمدزاده کرد؛ پدیدهی سه-چهار سال اخیرِ سینمای ایران که امیدوارم در سیلاب نقشهای یکسان غرق و مثلِ حامد بهداد، فِید نشود و به حاشیه نرود. «ابد و یک روز» کوبنده و تحسینبرانگیز است، منهایِ سه دقیقهی آخرش.
۳- «دختر» محصولِ ۱۳۹۴ ● اکران: تیر ١٣٩۵
«دختر» بهطور خیلی خلاصه تشکیل شده است از: ۱. افتتاحیهای دمُده، شعارزده و عاری از جذابیت؛ ۲. تیتراژ ابتدایی؛ ۳. اوج گرفتنِ تدریجی [بهلطف درخشش بازیگر نویافتهی نقشِ دختر] تا برههی سفر به تهران و کنسل شدن پرواز و… مشاجره با پدر در اتومبیل؛ ۴. با کله سقوط کردنِ فیلم از لحظهی حضورِ فیزیکیِ عمهی آینهی دق و عبرت؛ ۵. تیتراژ انتهایی و خلاص! «دختر» علیالخصوص پس از باز شدن پای احمد (با بازی فرهاد اصلانی) به خانهی خواهرِ پایتختنشیناش، فرزانه (با بازی مریلا زارعی) بهکلی به امانِ خدا ول میشود؛ از اینجا بهبعد، ستاره (با بازی ماهور الوند) از متن به حاشیهی اثر میرود طوریکه انگار نه انگار «دختر» اصلاً از او نام گرفته است… در شرایط فعلی، اسم فیلم میتواند "خواهر"، "برادر"، "پدر" یا شاید: "عمه"، "برادرزن" و حتی: "شوهرخواهر"، "خواهرزاده" و "دامادِ آینده" هم باشد و آب از آب تکان نخورَد! البته لابد تصدیق میکنید که "خواهر" -یا بهتعبیر بهتر: "عمه"- عنوان مناسبتری بهنظر میرسد! عنوان فرعیِ فیلم را نیز [بهسبکِ استنلی کوبریکِ فقید] [۳] مثلاً میشود گذاشت: «چگونه یاد گرفتم دست از نگرانی بردارم و به ریزگرد عشق بورزم!» کاش آقای میرکریمی بالاخره از خوابوُخیالِ خوشِ رسیدن به جایگاه یک فیلمساز جهانی و اصغر فرهادی شدن و لمس مجسمهی عمو اسکار بیرون بیاید و به خلوص، طراوت و بیادعاییِ دورهی آغازین فعالیتاش در سینمای بلند بازگردد و «کودک و سرباز»ی دیگر بسازد. همین پاییزِ تازهگذشته بود که تلویزیون برای هزارمینبار «بچههای مدرسهی همت» را پخش میکرد؛ سریالی که [پس از گذشت نزدیک به ۲۰ سال] هنوز با مخاطب ارتباط برقرار میکند، بهراحتی حرفاش را میزند و بیشتر از «دختر» و «امروز» [محصولِ ۱۳۹۲] و «یه حبه قند» [محصولِ ۱۳۸۹] به دل مینشیند.
۴- «لانتوری» محصولِ ۱۳۹۴ ● اکران: مرداد ۱۳۹۵
تنها مشکلِ [یا درستتر بگویم اصلیترین مشکلِ] من با «لانتوری»، مصاحبههای گنجاندهشده لابهلای قصهی بدفرجامِ آشناییِ پاشا (با بازی نوید محمدزاده) با مریم (با بازی مریم پالیزبان) است. کاش دُرمیشیان بهجای تعبیهی این مصاحبههای اغلب بیجذابیت و گاه مخل، در دل روایت [که امیدِ بیهودهی تمام شدنشان، عاقبت به یأس مبدل میگردد] قالب دیگری برمیگزید و بیواسطه وارد قصهی بهخودیِ خود پرجاذبهی «لانتوری» و معرفیِ کاراکترها میشد. چنانچه قرار باشد به شیوهای دیگر فکر نکنیم و به این سبکوُسیاق رضایت دهیم؛ گزینهی بعدی، به حداقل رساندن تعداد و مدتزمانِ مصاحبههای کذایی است. در برهههای معدودی از «لانتوری»، هرگاه چنین اتفاقی افتاده، تأثیرگذاریِ فیلم، دوچندان شده است. بهعنوان مثال، بهیاد بیاورید برههای حدوداً ۲۰ دقیقهای از «لانتوری» را؛ از وقتی پاشا به اوین برده میشود تا زمانی که اسیدپاشی را اینبار از زاویهی دیدِ مریم مرور میکنیم و میبینیم. در اینکه کیهان کلهر از اساتید و نوادر موسیقیِ سنتیِ ماست، هیچگونه شکی وجود ندارد ولی حقِ این فیلم، موسیقی متنِ اثرگذارتری بود نه موزیکی که گویی [پیشتر] بهدفعات شنیدیماش و به گوشمان تکراری و بیرنگوُبو میآید. اما کستینگِ «لانتوری» از جمله المانهای فیلم است که نمیشود به آن کمترین خُردهای گرفت. مریم پالیزبان با «لانتوری» ثابت میکند که "بازیگر" است و «نفس عمیق» تصادفی نبوده. پس از او، باران کوثری و نوید محمدزاده و بهرام افشاری نیز حضوری درخورِ توجه دارند. الحق که فیلمساز کارش را در سکانسِ قصاص بهنحو احسن انجام داده است؛ طوریکه ما هم [درست مثل پاشا] نفسهایمان به شماره میافتد! سینماییترین فصلِ «لانتوری»، همین قصاصِ نفسگیرش است. «لانتوری» تماموُکمال، فیلم مورد علاقهی من بود اگر [در تدوینی مجدد] مصاحبههایاش تعدیل میشدند. «لانتوری» در شکل کنونیِ خود، بیشتر از جنبهی واکنشِ موقعیتشناسانه به یک معضلِ دردناکِ اجتماعی و جلبِ افکار عمومی نسبت به آن، حائز اهمیت است؛ بعید میدانم چندسال بعد، از «لانتوری» تحت عنوان فیلمی نوستالژیک یاد کنیم و دلمان برای دیدن دوبارهاش تنگ شود. «لانتوری» را از این حیث قیاس کنید با «ابد و یک روز» [سعید روستایی] و «خشم و هیاهو» [هومن سیدی] که آندو نیز از تولیداتِ سال گذشتهی سینمای ایراناند [۱۳۹۴] و دست روی معضلاتِ همین اجتماع گذاشتهاند.
۵- «سایههای موازی» محصولِ ۱۳۹۳ ● اکران: شهریور ۱۳۹۵
«سایههای موازی» را اصغر نعیمی کارگردانی کرده است که سومین و تا اینجا، قطعاً برترین ساختهی او محسوب میشود. فیلمنامهی «سایههای موازی» اقتباسِ سعید عقیقی از داستانِ فیودور داستایفسکیِ کبیر است. «سایههای موازی» هم بهلحاظِ اینکه عشقِ مردی میانسال و دختری جوان را به تصویر میکشد و هم بهخاطرِ عقیقی و داستایفسکی و شاعرانگی و کمشخصیت بودناش بیش از هر ساختهی دیگری، فیلمِ محبوب و نوستالژیکِ «شبهای روشن» [فرزاد مؤتمن/ ۱۳۸۱] را یادم آورد. «سایههای موازی» یک ویژگیِ قابلِ اشارهی دیگر نیز دارد و آن بهرهمندیاش از بازگشتِ باشکوه آقای بازیگر است: ابوالفضل پورعربِ عزیز و دوستداشتنی که در حال حاضر [اقلاً برای من یکی] اغلبِ اوقات، خاطرهی همیشه خوشایندِ عالیجناب خسرو شکیبایی را زنده میکند؛ بهخصوص در این فیلم که ایفاگرِ نقشِ مردِ میانسالی عاشق است. کاش حالا که دورهی بازیگر پرکاری مثلِ کیانیان سر آمده و چندسالی است در گردابِ تکرار و تکرار و تکرار غرق شده است؛ کارگردانها و تهیهکنندهها حضور دوبارهی پورعرب را مغتنم بشمارند. «سایههای موازی» عاشقانهای آرام با افتتاحیهی درگیرکننده است که البته کتمان نمیکنم همهپسند نیست و بیشتر به مذاق کسانی خوش میآید که در حالوُهوای عشقاند؛ شاید بههمین علت هم بود که در هیاهوی نورچشمیهایِ اکران گم شد. ورودِ «سایههای موازی» به شبکهی نمایش خانگی، مجالِ مناسبی برای دیدنِ این فیلمِ بیادعای دلنشین است. با همهی این تفاسیر، نمیتوانم به این نکته اشاره نکنم که بهنظرم پایانبندیِ کنونی [حتی اگر توجیهِ محکمهپسندش، وفاداری به منبعِ اصلی باشد] از جنسِ رئالیستِ دقایقِ قبلی نیست و به فیلم نمیخورد. «سایههای موازی» را میپسندم و پایاناش را فاکتور میگیرم! آقای نعیمی! بیشتر فیلم بسازید و لطفاً از صراط «سایههای موازی» منحرف نشوید!
۶- «مهمونی کامی» محصولِ ۱۳۹۲ ● پخش: مهر ١٣٩۵
از آنجا که پَرِ ممیزی به فیلم نگرفته [۴]، در «مهمونی کامی» با تصویری روبهروئیم که به واقعیتِ جامعه [اقلاً قشری خاص از جوانانِ آن] بهمراتب نزدیکتر از اغلبِ فیلمهاست. و این همان مزیتی است که ساختهی علی احمدزاده را منحصربهفرد میکند. «مهمونی کامی» را [از جهتی که اشاره شد] میتوان با تصاویر منتشرشده در برخی پیجهای کاربرانِ اینستاگرام قیاس کرد؛ پستهایی که چهرهای بیسانسور از ایرانِ امروز [بالاخص پایتختنشیناناش] پیش چشم میگذارند. کستینگِ «مهمونی کامی» حرف ندارد؛ همهی بازیگران [اعم از شناختهشدهها و…] اصلاً اصلِ جنساند بهطوریکه بیبروبرگرد باور میکنیم کارشان صبح تا شب، شمال رفتن و پارتی گرفتن باشد! ولی از این جمع، دو تن برجستهترند: خانمها نازنین فراهانی و پگاه آهنگرانی. فراهانی که فیلم با او استارت میخورد، در «مهمونی کامی» میدرخشد بدون آنکه تلاش چشمگیری برای این کار بکند. پگاه آهنگرانی را هم تا به حال [در هیچ ساختهی سینمایی] اینقدر رها و با فراغِ بال رؤیت نکرده بودم. آنچه در «مهمونی کامی» از پگاه آهنگرانی شاهدیم، بهنظرم تکاملیافتهی نقشآفرینیِ پنج سال پیشاش بر صحنهی تئاتر است: «شرق، شرق است» به کارگردانی مسعود رایگان. اغراق نیست گفتن اینکه «مهمونی کامی» از معدود فیلمهای اصطلاحاً بیقصهی سینمای ماست که از موهبت همراهیِ مخاطباش تا انتها بهرهمند میماند.
پینوشت: قابلِ توجهِ دوستانِ مدافع کپیرایت؛ فیلم را بدون عذاب وجدان دانلود کنید! «مهمونی کامی» را خودِ علی احمدزاده (کارگردان و تهیهکنندهی اثر) در اینترنت منتشر کرده است.
[۰]: فیلمها بهترتیبِ تاریخِ اکران، مرتب شدهاند.
[۱]: «همهوایی» بهطور موازی، سرگذشت سه زن را روایت میکند که یکی از آنها، شهلا جاهد (با بازی بینظیرِ ستاره اسکندری) است.
[۲]: منظورم «اعترافات ذهن خطرناک من» است؛ یک فیلمِ کوتاهِ کشآمده و عقبگردی در کارنامهی فیلمسازی که «۱۳» را اقلاً تا نیمه، درخشان ساخته بود. کاش ایدهی «اعترافات ذهن خطرناک من» در ایام فیلمکوتاهسازی به ذهن سیدی رسیده بود تا کوپن فیلمی بلند را خرجاش نمیکرد! از «اعترافات ذهن خطرناک من» بهغیر از دو حضور کوتاه دلچسب -هومن سیدی و رؤیا نونهالی- و مقادیری رنگوُلعاب چیزی بهیاد نمیماند.
[۳]: اشاره به ساختهی معروفِ عایجناب کوبریک، تحتِ عنوانِ «دکتر استرنجلاو یا: چگونه یادگرفتم دست از هراس بردارم و به بمب عشق بورزم» (Dr. Strangelove or: How I Learned to Stop Worrying and Love the Bomb) محصولِ آمریکا، ۱۹۶۴.
[۴]: «مهمونی کامی» البته اکران نشد؛ به این دلیل اینجا آوردماش که بهنظرم انتشار گستردهی آن در فضای مجازی، از اتفاقهای قابلِ اعتنای سینمای ما در سال ٩۵ بود.