این مقاله را به اشتراک بگذارید
نگاهی به ۶ فیلمِ اکرانِ ٩۶
از گشتِ ۲ تا مالاریا
پژمان الماسینیا
۱- «گشت ۲» محصولِ ۱۳۹۵ ● اکران: اسفند ۱۳۹۵
در سینمای کمبضاعت ما که با فلاکت از پس خنداندنِ مخاطباش برمیآید، «گشت ۲» یک استثناست؛ فیلمی که داستانِ -بخوانید: مجموعهْ داستانکهایِ- تا حدّ امکان استانداردْ نوشتهشدهاش را عاری از لکنت تعریف میکند. «گشت ۲» همچنین از قسمتِ اول، یکدستتر است و خیلی بامزهتر. در «گشت ۲» علاوه بر اینکه -خوشبختانه- تنها به طنزِ کلامی بسنده نشده، شوخیها نیز در طول ۹۰ دقیقه بهخوبی پخش شدهاند. «گشت ۲» فیلمِ فرخنژاد است؛ او -که برای ایفای چنین نقشهایی خلق شده- بیاغراق، یکتنه فیلم را جلو میبرد. ساعد سهیلی و پولاد کیمیایی هم بیشتر از «گشت ارشاد» [محصولِ ۱۳۹۰] در نقش حسن و عطا جا افتادهاند. دیگر المانِ نظرگیر، فیلمبرداریِ مسعود سلامی است که به «گشت ۲» رنگوُلعاب بخشیده. «گشت ۲» بهانهی خوبی برای یک ساعت و نیم خندیدن است. و سرآخر… ذکر این نکتهی مهم، ضروری بهنظر میرسد که مرغی که انجیر میخورد، نوکاش کج است!
پینوشت: وقتی این یادداشتِ کوتاه را با "سینمای کمبضاعت ما" کلید میزنم و «گشت ۲» را مناسبِ اوقات فراغت -البته بزرگترها!- توصیه میکنم؛ منظورم دقیقاً همان سینمایی است که نجاستی مثلِ «آسوُپاس» [کارگردان: آرش معیریان، تهیهکننده: محمدحسین فرحبخش و عبدالله علیخانی، محصولِ ۱۳۹۴] را بهعنوان فیلم کمدی به تماشاگر بینوا قالب میکند.
۲- «پرسه در حوالی من» محصولِ ۱۳۹۴ ● اکران: خرداد ۱۳۹۶
پس از عرضهی چند خزعبلِ تاریخمصرفگذشته از فیلمسازانِ باسابقه و پرمدعا در شبکهی نمایش خانگی، جا دارد اذعان کنم که غزاله سلطانی با اولین ساختهی بلندِ داستانیاش حسابی غافلگیرمان کرد. «پرسه در حوالی من» قصهی زنی درگیرِ بحران سیسالگی را پرجزئیات و باطمأنینه به تصویر میکشد طوریکه ریتم کُندش آزارنده نیست و با روزمرگیهای این زنِ تنها کاملاً انطباق دارد. سلطانی توفیق یافته تا بدون نفرتپراکنی علیهی عناصر ذکور جامعه(!)، یک زنانهی باورکردنی و اینزمانی بسازد. فیلم همچنین واجدِ کنترلشدهترین بازیِ مهراوه شریفینیا تا به حال است که خودِ همین نقشآفرینیِ متفاوت، مبدل به یکی از غافلگیریهای مهمِ «پرسه در حوالی من» شده. «پرسه در حوالی من» شعور مخاطب را محترم میشمرد و به واقعگرایی پشت نمیکند. فیلمساز، داستان برههای از زندگیِ کاراکتر مؤنثِ بهروزش را بیهیچ گافِ بزرگی بر پرده آورده است. خوشبختانه خانم سلطانی «پرسه در حوالی من» را دچار آفت همهگیر پایان باز نکرده و تماشاگر و شخصیت اولِ فیلماش را اسیرِ دایرهی بستهی بلاتکلیفی و ابهام نمیسازد. «پرسه در حوالی من» ساختهای صاحبِ دغدغه و احترامبرانگیز است که توانسته سوژهای جهانشمول را در بستر جامعهی امروزِ ما به سینما بیاورد. خانمها! «پرسه در حوالی من» را ببینید حتماً.
۳- «رگ خواب» محصولِ ۱۳۹۵ ● اکران: خرداد ۱۳۹۶
الف: این فیلم، عاشقانه نیست! زمانِ نمایشِ عمومی، تبلیغاتِ گمراهکنندهی صداوُسیمایی، اینطور القا میکردند که انگار بایستی منتظرِ دیدنِ «برخورد کوتاه»ی ایرانیزهشده [۱] و دههی نودی باشیم ولی خوشبختانه خودِ «رگ خواب» ارتباطی به آن القائاتِ لوس و احمقانه ندارد. تا کِی قرار است کلاغ را جای قناری، قالب کنیم به خلقالله؟! چرا تقلا میکنیم همهچیزمان را گلوُبلبل نشان دهیم؟ «رگ خواب» را اگر آنجور که [حداقل تا دقیقهی ۹۶] تلخ و هشداردهندهست، به تماشاگر عرضه میکردید، تأثیرگذارتر و پربینندهتر نمیشد؟ ب: متأسفانه پایانبندیِ «رگ خواب» دچارِ همان عارضهایست که فیلمِ خوبِ اکرانِ ۹۵، «ابد و یک روز» [سعید روستایی/ ۱۳۹۴] هم از آن رنج میبرد؛ این امیدِ واهی، این دلخوشکنکِ الکی و نیمبند چه معنی دارد؟! از این بدتر و بیربطتر، قطعهی موسیقاییِ باکلامِ شادوُشنگولِ تیتراژِ انتهاییست! چنین پایانی چه تحمیلِ دولتِ فخیمهی "تدبیر و امید" باشد و چه ناشی از سلیقهی زوجِ "نعمتالله-بیات"، به بقیهی «رگ خواب» نمیچسبد که نمیچسبد. ج: اگر «رگ خواب» به پلانِ اعزامِ مینای لهشده و سرمازده (با بازی لیلا حاتمی) به گرمخانه ختم میشد، با فیلمی درخشانتر و بهیادماندنیتری طرف نبودیم؟ «نرگس» [رخشان بنیاعتماد/ ۱۳۷۰] را بهیاد دارید؟ ربع قرن از اکرانِ آن گذشته ولی هنوز که هنوز است، نحوهی تمام شدناش پشتتان را میلرزاند.
۴- «کارگر ساده نیازمندیم» محصولِ ۱۳۹۴ ● اکران: تیر ۱۳۹۶
جای شکرش باقی است که منوچهر هادی لابهلای «من سالوادور نیستم» [محصولِ ۱۳۹۴] و «آینهبغل» [محصولِ ۱۳۹۶]، «کارگر ساده نیازمندیم» هم میسازد؛ فیلمی شریف، متعلق به سینمای موسوم به اجتماعیِ ما که بهترینهای بعدِ انقلابیاش بهنظرم در اوایل دههی هفتاد اکران شدند. منظورم ساختههای خاطرهانگیزی نظیرِ «مجنون» [رسول ملاقلیپور/ ۱۳۶۹]، «آواز تهران» [کامران قدکچیان/ ۱۳۷۰] و «یکبار برای همیشه» [سیروس الوند/ ۱۳۷۱] است که هنوز جاندار و تماشاییاند؛ سینمایی دغدغهمند با مضامینی برآمده از کوهِ مشکلات قشر آسیبپذیرِ جامعه که در عین حال، سرگرم میکند و از گیشه نیز غافل نیست. پس از «لانتوری» [رضا درمیشیان/ ۱۳۹۴] این دومینباری است که فیلمی از بهرام افشاری میبینم؛ او از اتفاقهای خوشِ سینمای اخیر ایران است که امیدوارم قدرِ خود و موقعیتاش را بداند. چه خوب که پایانِ «کارگر ساده نیازمندیم» مثلِ «جادهقدیم» [محصولِ ۱۳۹۴] و «عاشقانه» [محصولِ ۱۳۹۵] [دوتا از سریالهایی که هادی برای صداوُسیما و شبکهی نمایش خانگی، ساخته و من دیدهام] ول و آبکی نیست و فیلم، ارزشِ وقت صرف کردن دارد.
۵- «نگار» محصولِ ۱۳۹۵ ● اکران: شهریور ۱۳۹۶
نه تغییرِ ژانرِ رامبد جوان برایم مسئلهای هیجانانگیز بود، نه مرعوبِ اتمسفرِ «نگار» شدم، نه حتّی گرهگشاییهایاش غافلگیرم کردند؛ آنچه «نگار» را برای من جذاب میکند، لذت بردن از حضورِ متفاوتِ سه بازیگرِ نقشهای مکملِ فیلم است: سرکارِخانمْ کامران، آقایانْ شجاعنوری و خطیبی. فریبا کامران با «نگار» یکبارِ دیگر، درستیِ نقلِقولِ معروفِ "نقشِ بزرگ و کوچک نداریم، بازیگرِ بزرگ و کوچک داریم" را اثبات میکند. او تنها در دو سکانس بازی دارد ولی نقشآفرینیِ باصلابت، پرجزئیات و بهیادماندنیای دارد. امیدوارم «کاناپه» [کیانوش عیاری/ ۱۳۹۵] از محاقِ توقیفِ دولتِ تدبیر و امید بیرون بیاید. باید اعتراف کنم که تا پیش از این، علیرضا شجاعنوری را فقط بهعنوانِ تهیهکنندهای میشناختم که گهگاه و از سرِ تفنن، فیلمی هم بازی میکند! «نگار» تمامِ معادلاتم دربارهی او را بههم ریخت. اما برسیم به اشکان خطیبی در نقشِ یک قاچاقچیِ اسلحه! خطیبی به یاریِ چهرهپردازی، حضورِ تکسکانسهی این اسلحهفروشِ خُردهپای بامزه را جوری ثبت میکند که اگر او را از روی صدایاش بجا نیاوریم، خیال میکنیم با پدیدهی نوظهورِ بازیگری طرفیم! «نگار» برای من تداعیکنندهی «دلشدگان» [علی حاتمی/ ۱۳۷۰] و یا اکثرِ قریب بهاتفاقِ فیلمهای بعدِ انقلابیِ مسعود کیمیایی بود؛ از این لحاظ که سکانسها، بازیها و لحظاتِ تأثیرگذار و حتی درخشانی دارد که بهطور مجزا دوستداشتنیاند ولی در قالبِ پیکرهای واحد، نه.
۶- «مالاریا» محصولِ ۱۳۹۴ ● اکران: مهر ۱۳۹۶
«مالاریا» هم به سیاقِ اغلبِ فیلمهای سالیانِ دور و نزدیکِ سینمای ایران -اصطلاحاً- اجتماعیست، ولی یکجور اجتماعیِ مُلین و کمرنگ! «مالاریا» از هر حیث -چه فرمی، چه محتوایی- چند پلهای پایینتر از «دربند» [محصولِ ۱۳۹۱] میایستد اما فاصلهاش با نقطهی اوجِ کارنامهی فیلمسازیِ آقای شهبازی، کهکشانی و غیرِقابلِ اندازهگیریست! «نفس عمیق» [محصولِ ۱۳۸۱] اتفاقی بود که انگار دیگر قرار نیست توسط کارگرداناش تکرار شود. شاید ساغر قناعت در آیندهی نزدیک، مبدل به بازیگری قابلِ احترام و تحسینبرانگیز شود؛ حضورش در «مالاریا» که مطمئناً سزاوارِ چنین صفاتی نیست. بله! بازیگرِ زنِ جوانی که اینبار شهبازی به سینمای ایران معرفی کرده است، بالعکسِ «نفس عمیق» و «دربند»، فروغِ چندانی ندارد. هنوز فراموش نکردهایم که «نفس عمیق»، یک مریم پالیزبانِ درخشان و بهیادماندنی داشت و «دربند»، یک نازنین بیاتیِ امیدوارکننده و باآتیه. صحبت از کیفیتِ بازی و اصلاً "بازیگریِ آزاده نامداری" در «مالاریا» همانقدر شوخیست که اجتماعی و دغدغهمند بهحساب آوردنِ فیلم! «مالاریا» یک پایانِ بازِ از سرِ بلاتکلیفی و بیمسئلگی دارد؛ تلخیِ زورکیای که گرهای از مشکلاتِ فیلم باز نمیکند و به آن هیچ عمق و بُعدی نمیبخشد. «مالاریا» خنثی و فراموششدنیست و عقبگردی دوباره برای پرویز شهبازی.
[۰]: فیلمها بهترتیبِ تاریخِ اکران، مرتب شدهاند.
[۱]: «برخورد کوتاه» (Brief Encounter) [دیوید لین/ ۱۹۴۵] از برترین عاشقانههای سینمای کلاسیک و از فیلمهای محبوبِ من است.