این مقاله را به اشتراک بگذارید
به بهانه انتشار «هزارتوی آزمونهای دشوار»
مسافر به دام افتاده
محسن آزموده
خواندن متنی از میرچا الیاده، همچون گام گذاشتن در هزارتویی پیچ در پیچ و لایهلایه است؛ «ورود به آن میتواند یک آیین تشرف باشد». هم خطر گم شدن هست و هم امید رهایی. قدم زدن در اعماق زمان و در نوردیدن مرزهای تاریخ و اسطوره. در این لابیرنت بیانتها، الیاده خود را یک مرشد یا معلم یا گورو نمیداند. حتی میگوید «خودم را یک راهنما هم نمیدانم، فقط یک همراه هستم- همراهی که در این مسیر ناهموار شاید اندکی از دیگران جلوتر است. یک همراه بیادعا برای کسانی که قلبا مایلاند با من همراه شوند». به همین دلیل انتخاب مسیر تشرف به مقام امر قدسی در کنار سالکی چون او، چندان ساده نیست، با این همه همسفری با او دلنشین است: «الیاده به دنبال بهشت گمشده میگردد تا انسان را از جهنمی که خود بر زمین ساخته است نجات دهد. او سخنگوی اشتیاق دردآلود و دلتنگی شدید انسان برای بازگشت به جاودانگی است.» گفتوگوی مفصل کلود هانری روکه (۲۰۱۶-۱۹۱۳)، مدرس تاریخ و زیباییشناسی فرانسوی با این اسطورهشناس دینپژوه رومانیایی، که در کتاب «هزارتوی آزمونهای دشوار» منتشر شده، از این جهت خواندنی و صد البته متفاوت است، بحثی طولانی در چند جلسه در زمینه زندگی و اندیشههای میرچا الیاده، اما نه به شیوه مالوف، یعنی بدین شکل که «میرچا الیاده، تاریخدان ادیان و اسطورهشناس در سال ۱۹۰۷ در بخارست پایتخت رومانی متولد شد و… ». روکه معتقد است این شیوه معرفی الیاده، «خطر نفهمیدن او را در پی دارد. » برای راه بردن به جهان اندیشمندی سالک، باید با او هم مسیر شد و عنان مرکب را به او سپرد. به همین خاطر است که از همان آغاز، گفتوگو با بحثی درباره معنای نام الیاده آغاز میشود: «الیاده: هلیوس و میرچا. میر واژهای با ریشه اسلاوی و به معنای صلح است… اسم الیاده اصالتا ریشه یونانی دارد و به احتمال زیاد از کلمه هلیوس مشتق شده است. پیشترها آن را به صورت هلیاده مینوشتند. میدانید هلیوس و هلاده نوعی بازی با کلمات و جناساند؛ خورشید و یونان. البته باید بگویم که الیاده نام واقعی پدر من نبود. پدر بزرگ من یرمیا نامیده میشد. اما… ». این رفت و برگشت میان زمان و مکان عرفی و زمان و مکان قدسی در سراسر کتاب دیده میشود و حکایت از حضور انکارناپذیر جهانی رازآلود و اساطیری در زندگی روزمره الیاده دارد. در واقع الیاده با این مضامین زندگی میکند و جهان و واقعیتهای آن برای او سرشار است از این نشانهها. برای مثال او در بازگویی «خاطرهای نخستین» از دو یا سه سالگی به خاطر میآورد که روزی در خانه تنها بوده و چهاردست و پا به اتاقی میرود که گویا-به دلیل قفسههای زیادی از اشیای تزیینی، مجسمههای چینی یا اشیای چوبی سنتی- اجازه نداشته به آن وارد شود: «در را هل دادم. باز شد و رفتم تو. آن صحنه برایم یک تجربه شگفتآور و بینظیر بود: همه پنجرهها با پردههای سبزرنگ پوشانده شده بود. چون تابستان بود در نتیجه سراسر اتاق رنگ سبز به خود گرفته بود. آن محیط برایم آنقدر عجیب و غیرعادی بود که احساس کردم درون یک دانه انگور هستم و مسحور آن نور سبز شده بودم.» البته الیاده در واگویی خاطراتش تنها در سطح پدیدارشناسی که به دقت آنچه بر آگاهی او آشکار شده را توصیف میکند، متوقف نمیماند، بلکه میکوشد در مقام یک «متخصص اسطورهها و هرمنوتیک که با یونگ دوستی صمیمانهای دارد» به واکاوی این نحوه پدیدارشدن واقعیت بپردازد. به همین خاطر چند صفحه بعد از بیان آن «خاطره نخستین» از ورود به اتاق سبزرنگ در تفسیر آن میگوید: «من مجذوب فضا و حس و حال جاری در آن بودم. آن جو بهشتی و آن رنگ سبز، آن سبز زرین. و بعد آرامش در آن؛ آرامشی مطلق. من به آن منطقه نفوذ کرده بودم، به آن فضای مقدس؛ میگویم «مقدس»، زیرا تماما چیز «دیگری»بود؛ زیرا این فضای خاص از هر نظر این جهانی نبود، جهانی هم که هر روزه میبینم نبود؛ بخشی از جهان معمولی هم که من با پدر و مادرم در آن زندگی میکردیم نبود؛ نه، جایی کاملا متفاوت بود. یک فضای پردیسوار و آنجهانی، جایی که ورود به آن ممنوع بود چه قبل و چه بعد از آن». باقی کتاب نیز چنین است و از قضا الیاده نه فقط در جهان انفسی که در عالم آفاقی نیز فراز و نشیبهای گوناگونی را تجربه کرده است. از همان نوجوانی سفرهای اکتشافی به قصد کیمیاگری و یافت اکسیر در جلگه دانوب و کوهستان کارپاتیا را آغاز میکند، ایتالیایی و عبری و فارسی میآموزد و هنوز ۱۸ سال بیشتر نداشته که خودزندگینامهای از سالیان نوجوانی در رومانی را مینویسد. به ایتالیا سفر میکند و همین که لیسانس فلسفهاش را میگیرد، به هند سفر میکند و در آنجا با جدیت سانسکریت میآموزد. گشت و گذار آفاقی و انفسی در هند در نهایت به نگارش رساله دکترایی با موضوع تاریخ تطبیقی تکنیکهای یوگا (۱۹۳۰) ختم میشود و پس از مشاجره با پروفسور داسگوپتا، استادش، به سمت هیمالیا و ماجراجویی در این سرزمین میرود. پس از سه سال به بخارست باز میگردد و پس از خدمت سربازی، به کار دانشگاهی و تدریس و تحقیق در دانشگاههای برلین و آکسفورد مشغول میشود. در سالهای بعد با متفکرانی چون یونگ، لوئی ماسینیون، اورتگایی گاست، هانری کربن، ارنست یونگر، ژرژ دو مزیل، تیاردوشاردن و… رو در رو میشود و همچنین سالها در دانشگاه شیکاگو تدریس میکند. اگر فرض کنیم هر آدمی برای خود الگو یا الگوهایی به عنوان انسان کامل در نظر میگیرد و سعی میکند شبیه او زندگی کند، الیاده الگو و نمونه اصلی انسان را در اولیس (قهرمان اودیسه هومر) باز مییابد و او را «نه تنها الگویی تاثیرگذار برای انسان مدرن، بلکه برای انسان آینده» میخواند و میگوید اولیس «صورت مثالی «مسافر به دام افتاده» است. سفر او به سمت مرکز بود و برای جستوجوی ایتاکا که باید گفت جستوجوی خودش بود. او راهیاب خوبی بود اما تقدیر یا به بیان دیگر، آزمایشهای سخت تشرف که او باید آنها را میگذراند، وی را مجبور کرده بود تا بارها و بارها بازگشت به خانه را به تاخیر بیندازد.» حتی الیاده همه ما انسانهای روزگار نو را مشابه اولیس میداند: «به دنبال خود میگردیم و امیدواریم که سفرمان روزی به پایان رسد و زمانی که به خانه و سرزمین مادری برسیم مطمئنا خویشتن خود را پیدا خواهیم کرد. با وجود اینبار هر کاوش، و با هر گذر از هزارتو، خطر گمراهی و از راه دورافتادگی و گمکردن خویشتن همیشه در کمین است. اگر کسی با موفقیت از هزارتو بیرون رود، و راه خانه را به سلامت پیدا کند میتواند موجود دیگری شود».
به نقل از اعتماد
****
«هزار توی آزمون دشوار»
نویسنده: کلود هاتری روکه
مترجم: آرمان صالحی
ناشر: پارسه
۲۵۶ صفحه، ۲۶۰۰۰ تومان