این مقاله را به اشتراک بگذارید
مغزهای کوچک زنگزده (هومن سیدی)
اعترافات ذهنهای چرکین!
سیدرضا صائمی/ فیلم
خلاقیت بصری و تکنیکی سینمای هومن سیدی در عین جاذبههای زیباییشناسیاش دچار نوعی افراط در فرمگرایی بود که به دلیل کمرنگ بودن عنصر روایت یا مصالح داستانی، جهان سینمایی او را برای تعداد محدودتری از مخاطبان، جذاب میساخت اما در مغزهای کوچک زنگزده با اضافه شدن یا پررنگ شدن این عنصر، در عین حفظ استقلال و ساختار سینمایی فیلمساز، زبان سینمایی او برای تعداد بیشتری از مخاطبان قابل فهم شده است و میتوان این فیلم را پختگی سینمای هومن سیدی دانست که نسبت به فیلمهای قبلیاش کاملتر است و بالطبع بهترین فیلم در کارنامه حرفهای او.
تمرکز بیشتر سیدی روی قصه موجب شده است تا هم شخصیتپردازیها از عمق بیشتری برخوردار شوند و هم بازنمایی موقعیت مفهومی درام، باورپذیرتر و قابل انطباق با تجربههای ذهنی مخاطب شود. در اینجا کمتر با آن سویه انتزاعی و ناشناخته بودن کنشمندیهای شخصیتها در فیلمهای قبلی مواجه هستیم اگرچه نشانههای مالیخولیایی و آنارشیسم فردی و رفتاری را در شخصیتهای قصه میبینیم. در واقع شخصیتهای قصه، هویتمندتر از فیلمهای قبلی سیدی هستند که موجب شده است قصه از موقعیتی انتزاعی به وضعیتی ملموس و اجتماعی که البته حقیقتی روانشناختی در پس آن قابل ردیابی است، صورتبندی شود. این نگاه جامعهشناختی به قصه و آدمهایش، امکان تأویلهای رئالیستیتر از آنها را فراهم میکند که صرفاً برساخته از دنیای مالیخولیایی و خشونت و تباهی ناشی از آن نیست بلکه تصویری از جامعه، خانواده و افراد فروپاشیدهای است که در یک ناهنجاری سیستماتیک، علیه خود و جهان طغیان میکنند.
مغزها… روایت نسیان و طغیان آدمهای فرودستی است که نه از ضعف اخلاقی که از فقر اجتماعی و اقتصادی، به یاغیگری تن دادهاند و هویتی کاذب بر مبنای آن بنا کردهاند! با همهی این رفتارهای آنارشیستی و بدوی که محصول یک انحطاط و تباهی مطلق است، شاهین (نوید محمدزاده) شخصیت اصلی قصه از دل همین شرایط به رستگاری میرسد و چهقدر باورپذیر است این تحول از دل پلشتیها و تباهی که از نکبت به معرفت میرسد و از پس این همه چرک، همچون چریک علیه خود و جهان پیرامونش برمیخیزد؛ انگار بهنوعی صیقلی کردن ذهن زنگزدهی خود تن میدهد. فیلمی که با همهی سیاهی و چرکی که در آن میبینیم اما سیاهنمایی نیست بلکه نمایش ظلمت و تباهی است چنان که هست؛ تلخ و گزنده اما در نهایت روزنهای به سوی رستگاری میگشاید. تجربهی نوعی زیبایی در اوج فروپاشی و تباهی!
****
کولاژ هنرمندانه
ایمان عبدلی
«مغزهای کوچک زنگ زده» در مورد سه برادر است؛ شکور و شاهین و شهروز، شکور(فرهاد اصلانی) برادر بزرگتر است و البته جای پدر منفعل خانواده را پر میکند او یک آشپزخانه (مواد مخدر) دارد. آن ها در حلبی آبادی زندگی میکنند. شکور بچههای بیخانمان را میخرد و پرورش میدهد تا بعدتر در خدمت آشپزخانه باشند، او سالهاست شاهین را در آشپزخانه خودش دارد اما به او پر و بال نمیدهد. شاهین (نوید محمدزاده) البته کمی خل وضع میزند، از آن طرف شهروز با سن کم موقعیت بهتری دارد، شهره هم که خواهر خانواده است مسائل خودش را دارد، این همهی داستان نیست…
پس از ۱۳، اعترافات خطرناک ذهن من و خشم و هیاهو، این متوازن ترین حالِ سینمای سیدی است. هم فرم دارد و هم داستان. «مغزهای کوچک زنگ زده»، با حرکات پر تحرک دوربینی بازیگوش شروع میشود. در دقایق ابتدایی دوربین پر جنب و جوش است، برخلاف روایتی که کمی دستپاچه و سردرگم است و این سردرگمی تا پایان یک سوم ابتدایی میماند. یعنی ما نمیدانیم داستانی درباره شاهین داریم یا مسعود یا شکور و روایت کمی دیر به شاهین (نوید محمد زاده) نزدیک می شود.
انگار سیدی در دقایق ابتدایی نتوانسته میان بازیگوشی دوربینش و وسوسه استفاده از رنگهای تند و موسیقی و گسترش متوازن و توسیع درست داستان تعادل ایجاد کند. یعنی آن علایق فرمال سیدی باز هم به ضرر قصه وارد شده. این بار او قصهی خوبی دارد اما درست روایت نشده است. ضعف فیلمنامه «مغزهای کوچک زنگ زده» از این لحاظ مشهود است. شاید دوربین بازیگوش انرژی خوبی ایجاد کرده باشد اما امتداد چنین فرمی به روایت فیلم آسیب زده است و عدم توازن در حرکت داستان از همین ضعف ناشی می شود.
ضعف دوم اما محصول مشترک کارگردان و فیلمنامه نویس است؛ «شخصیت پردازی» به طور خاص شاهین و شهره، شخصیتی که نوید محمد زاده آن را اجرا کرده است البته که به دل می نشیند و احتمالا جزو ماندگارهای این چند سال خواهد شد اما در حد نهایت یک تیپ است و خصیصههای منحصر به فردی ندارد. زبان بدن او با آن دستهایی که کنار بدنش منقبض شده، آن زخم روی پیشانی اش و موهایی که برای پوشاندن آن زخم روی پیشانی پایین آورده، پروتز دهانش، نحوهی خاص حرف زدنش، همه المانهایی است که از او یک وجه تیپیکال و نه کاراکتریزه ساخته. کمی بهروز وثوقی در گوزن ها و کمی اکبرعبدی در مادر و مقادیر زیادی هم جنس همیشگی بازی نوید محمدزاده در شاهین متبلور شده که البته در سکانسهایی مثل سکانس ملاقات با شکور در زندان به وجد می آورد.
اما در نهایت تیپیک است و وابسته به پیش زمینه های ذهنی مخاطب. از شاهین به شهره می رسیم که که از لحاظ موقعیت شبیه سمیه در «ابد و یک روز» است و در یک خانه متعفن فکر رفتن دارد، اما خب به اندازه او فداکار نیست و البته خیلی یاغی تر از او هم هست. او هم در نهایت یک تیپ است، گو این که ما نمیدانیم او چگونه این تفاوت رسیده و چرا حال متفاوتی دارد و صرف کار کردن او در یک آرایشگاه باعث این خط شکاف وسیع با خانواده شده؟ در این میان البته فرهاد اصلانی بازهم موفق شده شکور را مال خودش کند و با تسلط بی انتهایش یک شمایل شارلاتان و رذل را نه تنها با دافعه بلکه به شکلی خاکستری ایفا کرده ، مثل کاراکتر مسعود که شاید قویترین شخصیت پردازی دارد و هر چه هست همان است که باید. با بررسی کاراکترها در می یابیم که وزن تیپیکها به کاراکترها میچربد. اینها همه البته در مورد شخصیت پردازی است وگرنه بازیها یکدست و مسحورکننده است و این قدرت کارگردانی سیدی را نشان میدهد.
چرا «مغزهای کوچک زنگ زده» با تمام این حرفها بهترین فیلم جشنواره امسال است؟
کما این که خیلیها گفتند و نوشتند که فیلم یک کپی از «شهرخدا» برزیلی است که انصافا کپی نیست! اما در ایدهها وام دار است. به طور خاص شخصیت شهروز در مغزها یادآور شخصیت «تاس کوچیکه» در «شهرخدا» است و اصلا ترسیم آن فضای پاپتیها و اراذل و اوباشی هم متاثر از آن فیلم است. سر بریدن مرغ و کات شدن آن به سفره و مرغ پخته شده، آب تنی در حلبی آباد و شادی های غمگین، زندگی یلخی وار، زنده به گور کردن شهره در مغزها که همسان سکانس زنده به گورکردن زن کوتوله در «شهرخدا» و فضای آشپزخانه در هر دو فیلم و… از جمله شباهتهاست.
بله مغزها وام دار است و یک کولاژ است، اما با همه این تفاسیر آن فضا در یک کولاژ هوشمندانه با دغدغههای اجتماعی فیلمساز که متاثر از آثاری چون «ابد و یک روز» هم هست در کنار هم محصولی و جهانی تازه به مخاطبش می دهد. جهانی که از شهر خدا به ابد و یک روز رسیده (این دو لحن شدن فیلم هم یادداشتی جدا میطلبد) و ایرانیزه شده و با همه ضعفهای رواییاش کارگردانی قابل قبولی دارد و مهمتر از همه اینها نگاهی مستقل دارد و صد البته که «مغزهای کوچک زنگ زده» را باید روی پرده سینما دید.
در واقع این یک فیلم «سینمایی» است مثل موقعیت «رگ خواب» در جشنواره سال گذشته، چون از ابزارهای سینما استفاده شده است مثل رنگ، مثل صدا! به عنوان مثال در موسیقی از ملودیهای فولک تغزلی تا ملودیهای آمریکای لاتین در فیلم سهم دارند و صدا در این فیلم فقط دیالوگ نیست! یا رنگ که سیدی به درستی با بهره گیری از رنگهای زنده تمپوی کارش را بالا می برد و تیرگی را در داستان می گنجاند و نه در یک فیلتر خاکستری تصنعی. بماند که کارگردانی فیلم دقیق است به طور خاص در نماهای شلوغ و میزانسنهای دشوار مثل سکانس درگیری اوباش و… خلاصه که تا این جای کار این بهترین فیلم سیدی است و اینها دلایل کافی است که در یک فضای مقایسهای با نگاهی نسبی، «مغزهای کوچک زنگ زده» بهترین جشنواره فیلم فجر باشد.
*****
شفقت حیاتیتر از اکسیژن
ارسیا تقوا/ فیلم
در مغزهای کوچک زنگزده شاهین (نوید محمدزاده) زیر بالوپر برادرش شکور که سردستهی باندی تبهکار است، برای خودش ول میچرخد و پیداست که شکور (فرهاد اصلانی) او را چندان جدی نمیگیرد. شاهین در محیط پر از محرومیت و خشونت حاشیهنشینی، نهتنها با آن محیط و جغرافیا که با دو برادر، پدر و مادرش هم تفاوت دارد؛ مبنای این تمایز را از ابتدا به سادگی، بزدلی و بلاهت او نسبت میدهیم؛ ترس او از ابراز خشونتی جدی در نزاعها این شک را تقویت میکند. ظاهر و کلام او هم به گونهای است که عقبماندگیاش را باور میکنیم. اما وقتی فیلم با حوصله، گرههای داستان را باز میکند، حدس میزنیم دیگر ریشهی این تفاوت را فهمیدهایم و از تبار این جماعت پر از کینه و نکبت نیست. اما عطف نهایی فیلم باعث میشود که این تصور را نیز کنار بگذاریم. اوج فیلم را در قسمتهای انتهایی باید دید، جایی که میفهمیم گرچه او هم مانند بقیهی آن جماعت از ادراک کافی برخوردار نیست اما حس میکنیم چیزی دارد که بقیهی آن آدمها ندارند. فیلمنامه با دقت چیدهشده، تصویر دقیقی که از محیط سرد و بیترحم ارایه میشود، بازی بیافتوخیز و عجیب یکدست محمدزاده، موسیقی مناسب با آن فضا و تأکید و پرداخت بجای کارگردان بر نماد چوپان به عنوان حکمران رمههای بدون مغز، در آن وانفسا ما را به حسی دیگر میرساند.
شاهین و آن فضایی که نفسکشیدن در آن مشکل است برای رستگاری بیشتر از آنکه به مغز احتیاج داشته باشند به شفقت نیازمندند. چوپانها رمههایی میخواهند مطیع و سربهزیر. شاهین از جنس آنها نیست نه به این دلیل که فکر نمیکند؛ او واجد حسهایی انسانی است که بقیه فاقد آنها هستند. عواطف او گاهی باعث میشود که ترسهایش را کنار بگذارد و کاری بکند که از عملکرد ذاتی «مغزهای کوچک زنگزده» به دور است.
****
مغزهای کوچک زنگزده (هومن سیدی)
اعترافات ذهن خطرناک من
بهنود امینی/ فیلم
شاید اگر کسی بجز نوید محمدزاده نقش اول فیلم را بازی میکرد، کمتر کسی به یاد ابد و یک روز میافتاد؛ بهخصوص در بیست دقیقهی آغاز که فیلمساز به معرفی شخصیتها و روابطشان میپردازد و با خانوادهی حاشیهنشینی روبهرو میشویم که با مشکلهای تمامنشدنیای مانند فقر و اعتیاد و… درگیر است؛ و محمدزاده یک بار دیگر در نقش برادرِ توسریخور (که این بار نقش برادر قلدرمآب را فرهاد اصلانی بازی میکند) و همچنین خواهری که از کار کردن و بیرون رفتن از خانه منع میشود و منتظر خواستگارهای گاهوبیگاهش و نجات از باتلاق فقر و تنگدستی است (مضمون مردسالاری و غیرتمندی آشنای این طبقه)؛ همهی این مایههای آشنا، میتواند از تأثیر فضاسازی و بازیهای خوب و یکدست فیلم برای برخی تماشاگران بکاهد.
اما نهایتاً هرچه داستان جلوتر میرود، پیچیدگیهای شخصیتی/ روایی، پررنگتر و چالشبرانگیزتر میشود، و فیلم چهرهی مستقلتری میگیرد و تبحر هومن سیدی را در فضاسازی مورد نیاز این نوع آثار (که پیش تر در اعترافات ذهن خطرناک من هم دیده بودیم) به رخ میکشد.
****
آیا هومن سیدی قصد دروغگویی دارد؟
ایمان هادی (شهروند)
یکی از عمده مشکلات حوزه نقد فیلم این است که فیلم به مثابه واقعیت اجتماعی فرض میشود و اغلب نقدهای وارده به آثار سینمایی به چیستیشناسی و هستیشناسی فرامتنی و مابهازاهای اجتماعی بازمیگردد. در نقد موج سینمای اجتماعی ایران براساس توصیه رابین وود میتوان نگرههای ایدئولوژیک، سیاسی و حتی اجتماعی را در تحلیل فیلم لحاظ کرد و فیلم را در رینگ یک دعوای سیاسی – حزبی انداخت و کلمات را در قالب مشت و لگد حواله اثر کرد.
فیلم مغزهای کوچک زنگزده با ایدئولوژی و نگرههای اجتماعی نگارنده همسو نیست. با پیشفرضهای ایدئولوژیک نگارنده، قضاوت کردن در مورد فیلم سیدی، به گفتن عبارات و پاراگرافهایی منجر میشود که نتیجهگیری مخاطب از متن بلاهت نگارنده خواهد بود و در نتیجه به ستایش فیلمساز از جانب خوانندگان خواهد انجامید. کمی شهامت و جسارت در نقد لازم است و باید نوشت فیلم مغزهای کوچک زنگزده با وجود اینکه با نگره نگارنده همخوان نیست، اما فیلم استخوانداری است. از معدود فیلمهایی است که طی بیستسال اخیر ساخته شده و میتوان ادعا کرد فیلم اسکلت بسیار محکم سینمایی دارد. قصد نگارنده از دیدن فیلم، کوبیدن بود اما در مواجهه با هر اثری که با طبع سینمایی منتقد همسو و همخوان نیست، فیلمساز اگر بدترین محتوای ممکن را در ظرف سینمایی درستی بریزد، طبیعتا منتقد تسلیم خواهد شد.
فیلم سیدی اثر بشدت سیاهی است، خیلی سیاهتر از آنچه در سینمای ایران ترسیم شده و به عبارت دیگر میتوان گفت که سیاهترین و خشنترین فیلم سینمای ایران است که مولفش کنار سیاهی نمیایستد و چند عکس کارتپستالی بگیرد، بلکه کارگردان با انتخاب میزانسنهای جذاب نمایشی و شخصیتپردازی دقیق، سیاهی را به چالش میکشد. متاسفانه در سالهای اخیر دو مبحث سیاهنمایی و نقد سیاهی بشدت خلط شده است. فیلم سیدی اثر بسیار خشنی است اما مرکزیت کاراکتر شاهین و دنبال کردن این شخصیت و حتی انتخاب او بهعنوان دانای کل و حتی تغییر رویهاش پس از دستگیری برادرش شکور (فرهاد اصلانی) به نقد خشونت میپردازد. فیلم در مورد بیقانونی است، اما برخلاف سنت رایج فیلمهایی از این دست، قانون بدمن فیلم نیست حتی در نیمه پایانی فیلم شاهین برای دستگیری همکار کودک دزد شکور دست به دامان قانون میشود.
مهمترین موضوع برجسته فیلم این است که فیلم اندازه نگاه میدارد. با توجه به ساختار فیلم، روایت موقعیت بسیار خوبی برای آگراندیسمان واقعیت دارد اما به محض دستگیری شکور، سیدی برشی از رویدادهای واقعی خبری را چاشنی فیلم میکند. هر چند تعمیم به واقعیت میتواند به مغزهای کوچک زنگزده آسیب برساند اما کارگردان تعمدا با نمایش واقعیت، به مخاطبش این پیام را منتقل میکند که همه آنچه در فیلم میبیند، اغراق شده نیست و صادقانه به مخاطب القا میکند قصد دروغگویی ندارد.
فیلم لاتاری محمدحسین مهدویان براساس کنشگری غیرتمندانه سمپاتیک و فیلم سیدی براساس کنشگریهای غیرسمپاتیک غیرتمحور ساخته شده و قصد کشتن شعله حتی اگر به فرجام تراژیکی منجر میشد، فیلم نمیتوانست در معرض سیاهنمایی، مثل فیلم خانه پدری کیانوش عیاری قرار بگیرد.
با اینکه استناد خبری در فیلم پخش میشود، در مورد قضیه قتل شعله، فیلم چهارچوبی را در فضای حاشیه شهری تعریف کرده که تعمیمپذیر به فضای عمومی جامعه ایرانی نیست و تنها تعمیمپذیر به همان چهارچوب زیستی حاشیهنشین است، درحالیکه خانه پدری فیلمی تعمیمپذیر حتی به فرهنگ و تاریخ ایران است. فیلم سیدی به دلیل تأکید بر روابط سنتی و خانوادگی و تمایل رقابت دو برادر برای فعالیت در تولید و توزیع موادمخدر یادآور فیلم ابد و یک روز است. این یادآوری نقصانی برای فیلم سیدی نیست. تطبیق هر دو فیلم به رستگاری مغزهای کوچک زنگزده منجر خواهد شد چون جهان محدود ابد و یک روز عصیانپذیر نیست و همه کاراکترها بنده فضایی انفعالی هستند، حتی سمیه (ابد و یک روز) باید سرنوشت خود را در چنین فضایی بپذیرد. در جهان ابد و یک روز رستگاری غیرممکن است اما شاهین قصد رستگاری دارد و از بنبستهای جامعه محدود اطرافش عبور میکند.
فیلم ابد و یک روز در معرض انگ سیاهنمایی قرار میگیرد چون موضع محسن و مرتضی انفعالی است و رستگاری ممکن نیست اما شاهین به یک رستگاری فردی میرسد و مرزهای اهورایی و اهریمنی را پیدا میکند و قصد رهایی از اهریمن را دارد.
مغزهای کوچک زنگزده درباره یک حاشیه شهری پرجرم و جنایت است از نگاه یک جنایتکاری که تاکنون مرتکب جنایت نشده است. در واقع آنچه فیلم را جذاب میکند این است که ما فیلمی میبینیم درباره جرم و جنایت و زوال جرم و جنایتکار. مغزهای کوچک زنگزده هومن سیدی، محتوازده و فرمزده نیست. مشکل عمده سینمای ایران، گم شدن مرزها فرمیک و محتوایی است و مهمترین شاخصه فیلم سیدی، حد معین و مشخص فرم و محتواست.