این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
نوشتن زیر پوست دیگران (ژرژ سیمنون)
رضا نجفی
شهرت سیمنون بیشتر برای ۷۵رمان و ۲۸ داستان کوتاهی است که کمیسر مگره قهرمان آنهاست. او در ۱۹۳۰ این شخصیت معروف را که شهرتی مانند شرلوک هلمز و میسو پوآرو داشت برای نخستین بار در یک مجله کارآگاهی معرفی کرد.
یک:به جای مقدمه
آشنایی داشتیم که گهگاهی ما را برای تماشای فیلم – البته پس از آزاد شدن دستگاه ویدئو – به خانهاش دعوت میکرد. او پیش از نمایش هر فیلم خلاصهای از آن را برایمان تعریف میکرد. روزی سرانجام پس از اعتراضهای فراوان و منع او از بازگویی داستان، آشنای ما در حالی که فیلم را داخل دستگاه قرار میداد، گفت: «باشه خلاصه فیلم رو تعریف نمیکنم، فقط اینو بگم که حیف آخرش قهرمان داستان میمیره!»
درست حدس زدید این آخرین باری بود که من در خانه این آشنایمان فیلم تماشا کردم. حالا با این اخلاق مزخرفی که دارم تصور کنید که ترجمه کتابی از آلبر کامو دستم رسید که در مقدمهاش مترجم محترم فرموده بودند آلبر کامو این داستان را براساس خبری از روزنامه نوشته است، خبری که اعلام میکرد فرزند خانوادهای پس از سالها دوری از والدین و پس از ثروتمند شدن، به نزد آنان که صاحب مسافرخانهای مفلوک بودند، بازمیگردد. او برای غافلگیر کردن آنان هویت خود را پنهان و اتاقی به اسم مستعار اجاره میکند. اما شبانه والدین او به طمع پولشهایش در خواب وی را میکشند و پس از وارسی اثاثیه او پی میبرند مقتول پسر گمشدهشان است.
درست حدس زدید. پس از خواندن این مقدمه و اطلاعات درخشان جناب مترجم، ارادت من به او درست مثل ارادتم به آن آشنایم، صدچندان شد و صدآفرین و سپاس نثارش کردم و البته از خواندن رمان کامو که حال پایان آن را میدانستم لذت وافری بردم. از آن پس اصولا به همه مترجمانی که در مقدمههای خود درباره نویسنده و ماجرای داستان افاضات میفرمایند احساس مودت یافتم. سرانجام برای سومینبار درست حدس زدید علت اینکه من نمیخواهم درباره «سایهبازی» بنویسم همین است که مشتاق ارادت و مودت شما نسبت به خودم نیستم. این را هم بیفزایم که سخن از هر بخش آثار پلیسی دقیقا به کار آشنای من میماند که فقط پایان فیلم را متذکر شد. ساختار و شیوه بسط و توسعه رمان پلیسی – البته اگر رمان خوبی باشد – چنان است که توضیح و روشنگری درباره هر بخش از رمان بیش و کم مانند افشای فرجام آن است. هر نقدی به رمانهای پلیسی باید موخرهای به اثر باشد و نه مقدمه، مگر اینکه خواهان کسب ارادت خوانندگان باشید.از اینرو ترجیح من آن است که مطلب من به جای نقد خود رمان سیمنون محرکی باشد برای مطالعه آن از سوی خوانندگان. اما اگر تصمیم بر آن است که از خود رمان سخن نگوییم، پس چه بگوییم؟ ادامه نوشته من درباره ادبیات پلیسی به شکل عام و بحث درباره سیمنون به شکل خاص خواهد بود. در آن بخش که درباره سیمنون سخن خواهم گفت به ویژگیهای کلی آثار او خواهم پرداخت. طبیعتا این ویژگیها درباره سایه بازی نیز صدق میکند. به این ترتیب هم خرما را خواهیم داشت و هم خدا را و انشاالله نه سیخ خواهد سوخت و نه کباب. درباره «سایهبازی» نیز سخن خواهم گفت بیآنکه دربارهاش سخن گفته باشم.
دو:در ستایش ادبیات پلیسی
بسیاری از کتابخوانان حرفهای و منتقدان، اسنوبیستوار با دیده تحقیر به ادبیات پلیسی مینگرند. به باور آنان آثار پلیسی، آثاری عامهپسنداند که باید در ایستگاههای قطار و اتوبوس خوانده و همان جا هم رها شوند آن هم به دست خوانندگان عامی! البته شاید درباره افزون بر ۸۰ درصد آثار پلیسی حق با اسنوبیستها باشد اما به این بهانه نمیتوان چنین ژانری را نادیده گرفت.
درباره آن ۲۰ درصد آثار ارزشمند پلیسی صحبت خواهیم کرد، اما درباره نقش و کارکرد همین ۸۰ درصد آثار کمارزش هنری نیز نباید از یاد برد که به واسطه همینهاست که برخی افراد گریزان از کتاب، کتابخوان میشوند و کتابخوان باقی میمانند و بارها از کتابخوانان حرفهای شنیدهایم که همین آثار کمارزش بودند که در دوره نوجوانی آنان را کتابخوان کردهاند و حال حکم نوستالژی را برایشان یافتهاند.
بسیاری از نویسندگان جدی تحت تاثیر ادبیات پلیسی بودهاند مانند داستایفسکی، بورخس و امبرتواکو و بسیاری از آنان نیز با داستان پلیسی آغاز به نوشتن کردهاند مانند بالزاک و بسیاری دیگر نیز آثاری جدی در این ژانر نوشتهاند مانند گراهام گرین، ادگارآلن پو، فریدریش دورنمات، داشیل همت و ایضا امبرتواکو. بهرام صادقی نویسنده خوب ایرانی نه تنها خود در نوشتن از این ژانر بهره میبرد در عین حال یادآور میشد که ادبیات پلیسی خوب میتواند به ادبیات ناب نزدیک شود زیرا هدفش لذت بخشیدن به عمل مطالعه است (سنجه بسیار مهمی که این روزها اغلب فراموش میشود) و اینکه این ژانر دنبال موعظههای سیاسی، ایدئولوژیک و … نیست.
همچنین در مقام منتقد نه تنها باید یادآور شوم بدون ژانر ادبیات پلیسی آثار نویسندگانی چون هوفان، آلنپو، موپاسان، بورخس و بسیاری دیگر نه این بود که هست بلکه باید به نکته مهمتری اشاره کنم که همواره از دید اغلب خوانندگان و حتی منتقدان پنهان مانده است و آن اینکه شمار معناداری از آثار بسیار فاخر و جدی ادبیات جهان اساسا ساختاری پلیسی دارند. ذکر برخی نمونهها شاید حیرت شما را برانگیزد؛ « ادیب» اثر سوفکل، عمده تراژدیهای بزرگ شکسپیر، بسیاری از آثار داستایفسکی مانند «جنایت و مکافات» و «برادران کارامازوف»، «مداد پاککنها»، کتاب مقدس رمان نو (نوشته آلن رب گریه)، بسیاری از آثار پل استر، برخی از آثار ماریو بارگاس یوسا و … این فهرست میتواند بیپایان باشد. ادعای من این است که ساختار پلیسی چنین آثاری سهم عمدهای در موفقیت آنها داشته و سوفکل و شکسپیر و داستایفسکی و … بییاری از ساختار ادبیات پلیسی چنین آوازهای نمیداشتند که اکنون دارند. آیا همین نمونه بسنده نیست تا ما با جدیت و تامل فزونتری به سراغ ادبیات پلیسی و دستکم بخش ۲۰ درصدی جدی و ارزشمند آن برویم؟
سه: ژرژ سیمنون کیست؟
ژرژ ژوزف کریستین سیمنون به سال ۱۹۰۳ در لیژ بلژیک در خانوادهای خردهپا به دنیا آمد، اما اقامت او در بلژیک چنان اندک بود که او را بیشتر نویسندهای فرانسوی میشناسند چرا که او بیشتر عمرش را در پاریس و سپس در آمریکا و سوئیس گذراند تا ۱۹۱۸ به مشاغل گوناگونی از جمله شاگردی در یک کتابفروشی پرداخت، سپس در نشریه گازت دولیژ خبرنگار شد. کار در گازت دولیژ که روزنامهای پرتیراژ و عامهپسند بود باعث شد او مهارتهای تندنویسی و ویرایش سریع متون را به خوبی فرا گیرد. عادت تندنویسی تا پایان کار با سیمنون ماند، به گونهای که میتوانست یک رمان کامل را تنها در سه ساعت مکتوب و آماده چاپ کند. او یکی از پرکارترین نویسندگان جهان بود. از چهار صبح تا ظهر به نوشتن میپرداخت و روزی حدود ۶۰ تا ۸۰ صفحه مطلب تولید میکرد. به این ترتیب در سال ۱۹۷۳ که او به یک باره مصمم شد بازنشستگی خود را در داستاننویسی اعلام کند، ۲۱۲رمان منتشر کرده بود. همچنین او ۱۵۰ داستان بلند، یک سناریو برای باله، چندین جلد زندگینامه، مقالات بیشمار و تعداد فراوانی رمان عامهپسند که آنها را صرفا برای کسب درآمد و به نامهای مستعار نوشته بود، بر جای گذاشت. سیمنون که نخستین داستان خود را در ۱۶سالگی نوشته بود، ۲۵۰داستان برای کودکان نوشت که از جمله آنها میتوان «دزدان اقیانوس کبیر» را نام برد و هم داستانهایی برای نوجوانان و داستانهایی عاشقانه. سیمنون برای آثار کم ارزشتر خود ۱۶ نام مستعار داشت.
اما شهرت سیمنون بیشتر برای ۷۵رمان و ۲۸ داستان کوتاهی است که کمیسر مگره قهرمان آنهاست. او در ۱۹۳۰ این شخصیت معروف را که شهرتی مانند شرلوک هلمز و میسو پوآرو داشت برای نخستین بار در یک مجله کارآگاهی معرفی کرد. سپس هر ماه یک داستان از داستانهای کمیسر مگره را به ناشر خود تحویل میداد. سرانجام او به نوشتن سالیانه یک مگره اکتفا کرد. سیمنون در ۱۹۴۵ زمانی که گشتاپو ظن آن را برد که او یهودی باشد، از فرانسه اشغالی گریخت و به آمریکا رفت. پس از چند سال به سوئیس مهاجرت کرد و از ۱۹۷۳ رماننویسی را رها و به نوشتن خاطرات خود بسنده کرد. او در ۱۹۷۸ در سوئیس درگذشت.
آثار او را به حدود ۶۰ زبان ترجمه شده و در مجموع بیش از ۵۵۰ میلیون نسخه از آنها در سراسر جهان فروش رفته است.
چهار: درباره سبک سیمنون
سیمنون را آگاتاکریستی فرانسوی نامیدهاند اما انصاف آن است که برای او و سبکش استقلال و هویت متمایزی قائل شویم. آثار سیمنون به مانند آثار نویسندگانی چون داشیل همت، گراهام گرین و دورنمات واجد لایههای دیگری هم هستند؛ در بیشتر موارد این لایه، جنبه روانشناختی شخصیتهای آثار اوست. قهرمان سیمنون مگره، بیشتر در پی کشف علل روانی جرم است و نه جستوجو و شناسایی صرف قاتل. تحقیقات مگره در تمامی پروندهها نه بر وقایع که بر کندوکاو در شخصیت افراد مظنون متمرکز است. او به این قاعده کلی باور دارد که فشار روحی، انسانهای عادی را به شرارت وامیدارد و از این رو برای حل معما میکوشد خود را به جای مجرم بگذارد و بحرانی را که سبب جرم است شناسایی کند.
از این رو بسیاری از قاتلان آثار مگره، موجوداتی عجیبوغریب و هیولاوار نیستند بلکه از جنس مردم عادی هستند، همانگونه که قهرمان سیمنون یعنی کمیسر مگره برخلاف الگوی ادبیات پلیسی، مردی جذاب، بلندبالا، قویهیکل، بسیار باهوش و بزنبهادر نیست. او مردی کوتاهقد، کمی چاق و معمولی است، نه نبوغ سرشاری مانند شرلوک هلمز دارد و نه ابزارآلاتی مانند تجهیزات جیمزباند و نه شبیه هیچ کارآگاه کلیشهای دیگری است. باید گفت پیش از آنکه گراهام گرین و فریدریش دورنمات کلیشههای ادبیات پلیسی را دست بیندازند و ساختارشکنی کنند، سیمنون با کمیسر مگره خود چنین کرده بود و فضل تقدم در این زمینه با اوست.
از سوی دیگر مگره برخلاف امثال شرلوک هلمز تنها به منطق متکی نیست بلکه از نوعی درک شهودی نیز بهره میگیرد. همچنین او برعکس هلمز و پوآرو که از طبقات خاصی بودند، آدمی عادی و طبیعی و از طبقات فروتر جامعه است و با مردمان فروتری نیز سروکله میزند.
آثار سیمنون در برخی کشورها از جمله انگلستان نقد و تحلیل بیشتر و جدیتر شده است و بهگونهای که گفته شد آنچه در آثار او خودنمایی میکند کندوکاو روانشناسانه و واکاوی نکات روانشناختی شخصیتهاست. او در آثارش به معضلات جامعه بشری از جمله روابط میان انسانها میپردازد و احساس تنهایی او را به وحشت میاندازد.
آثار او آمیزهای از پرداخت استادانه و کالبدشکافی هوشمندانه روان انسانهاست. او ترسها، عقدههای روانی، گرایشهای ذهنی و وابستگیهایی را توصیف میکند که زیر نقاب زندگی معمولی و یکنواخت روزانه پنهان هستند و ناگهان با انفجاری نامنتظره به خشونت و جنایت منجر میشوند.
سیمنون مرزهای داستان پلیسی را فراختر کرده و در این زمینه دست به ساختارشکنیهایی زده است؛ برای نمونه او با نوشتن رمان «هویت نامعلوم» (به خاکسپاری آقای بووه) تعریف ادبیات پلیسی را که مبتنی بر وقوع یک جنایت بوده، متزلزل کرده است. در رمان یاد شده اصولا جنایتی در کار نیست بنابراین نه مقتولی در میان است و نه قاتلی! مردی به مرگ طبیعی مرده اما مجهولالهویه است و سراسر رمان، کشف هویت و در واقع پی بردن به انگیزههای مردی است که سراسر زندگی از سر بیزاری در پی گریز از هویت خود و در آرزوی دگردیسی بوده است. حاصل کار، بیشتر رمانی روانشناختی است تا جنایی که فیلم معروف آنتونیونی به نام «حرفه خبرنگار» را به یاد میآورد. سیمنون خود در گفتوگویی ابراز میدارد: «زندگی هر آدمی یک رمان است، تنها نمیشود رمان دیگران را نوشت.
هر کسی میتواند جوانی، برخورد با همسر و نخستینهای زندگی مشترک خود را به رمانی واقعی بدل کند. روزی فهمیدم که دیگر خسته شدهام شخصیتهای گوناگونی را خلق کنم و همهاش بروم زیر پوست دیگران، میخواهم از این پس به شخصیت واقعی خودم بپردازم. برای من رمان نوشتن، گونهای کشف خود است. وقتی رمان مینویسم به خودم در مقام یک انسان نزدیکتر میشوم.» چنین است که حاصل سبک سیمنون، آمیزهای است از ادبیات پلیسی و روانشناسی. از این رو بر خلاف اکثر آثار پلیسی که در آن آدمها به شکل تیپ ظاهر میشوند، در آثار سیمنون ما با شخصیتپردازی جدی داستانی روبهروییم. به همان قوتی که در آثار نویسندگان تراز اول شاهدیم.
* منتشر شده در همشهری الف شماره پنج
نوشتن زیر پوست دیگران (ژرژ سیمنون)
رضا نجفی
شهرت سیمنون بیشتر برای ۷۵رمان و ۲۸ داستان کوتاهی است که کمیسر مگره قهرمان آنهاست. او در ۱۹۳۰ این شخصیت معروف را که شهرتی مانند شرلوک هلمز و میسو پوآرو داشت برای نخستین بار در یک مجله کارآگاهی معرفی کرد.
یک:به جای مقدمه
آشنایی داشتیم که گهگاهی ما را برای تماشای فیلم – البته پس از آزاد شدن دستگاه ویدئو – به خانهاش دعوت میکرد. او پیش از نمایش هر فیلم خلاصهای از آن را برایمان تعریف میکرد. روزی سرانجام پس از اعتراضهای فراوان و منع او از بازگویی داستان، آشنای ما در حالی که فیلم را داخل دستگاه قرار میداد، گفت: «باشه خلاصه فیلم رو تعریف نمیکنم، فقط اینو بگم که حیف آخرش قهرمان داستان میمیره!»
درست حدس زدید این آخرین باری بود که من در خانه این آشنایمان فیلم تماشا کردم. حالا با این اخلاق مزخرفی که دارم تصور کنید که ترجمه کتابی از آلبر کامو دستم رسید که در مقدمهاش مترجم محترم فرموده بودند آلبر کامو این داستان را براساس خبری از روزنامه نوشته است، خبری که اعلام میکرد فرزند خانوادهای پس از سالها دوری از والدین و پس از ثروتمند شدن، به نزد آنان که صاحب مسافرخانهای مفلوک بودند، بازمیگردد. او برای غافلگیر کردن آنان هویت خود را پنهان و اتاقی به اسم مستعار اجاره میکند. اما شبانه والدین او به طمع پولشهایش در خواب وی را میکشند و پس از وارسی اثاثیه او پی میبرند مقتول پسر گمشدهشان است.
درست حدس زدید. پس از خواندن این مقدمه و اطلاعات درخشان جناب مترجم، ارادت من به او درست مثل ارادتم به آن آشنایم، صدچندان شد و صدآفرین و سپاس نثارش کردم و البته از خواندن رمان کامو که حال پایان آن را میدانستم لذت وافری بردم. از آن پس اصولا به همه مترجمانی که در مقدمههای خود درباره نویسنده و ماجرای داستان افاضات میفرمایند احساس مودت یافتم. سرانجام برای سومینبار درست حدس زدید علت اینکه من نمیخواهم درباره «سایهبازی» بنویسم همین است که مشتاق ارادت و مودت شما نسبت به خودم نیستم. این را هم بیفزایم که سخن از هر بخش آثار پلیسی دقیقا به کار آشنای من میماند که فقط پایان فیلم را متذکر شد. ساختار و شیوه بسط و توسعه رمان پلیسی – البته اگر رمان خوبی باشد – چنان است که توضیح و روشنگری درباره هر بخش از رمان بیش و کم مانند افشای فرجام آن است. هر نقدی به رمانهای پلیسی باید موخرهای به اثر باشد و نه مقدمه، مگر اینکه خواهان کسب ارادت خوانندگان باشید.از اینرو ترجیح من آن است که مطلب من به جای نقد خود رمان سیمنون محرکی باشد برای مطالعه آن از سوی خوانندگان. اما اگر تصمیم بر آن است که از خود رمان سخن نگوییم، پس چه بگوییم؟ ادامه نوشته من درباره ادبیات پلیسی به شکل عام و بحث درباره سیمنون به شکل خاص خواهد بود. در آن بخش که درباره سیمنون سخن خواهم گفت به ویژگیهای کلی آثار او خواهم پرداخت. طبیعتا این ویژگیها درباره سایه بازی نیز صدق میکند. به این ترتیب هم خرما را خواهیم داشت و هم خدا را و انشاالله نه سیخ خواهد سوخت و نه کباب. درباره «سایهبازی» نیز سخن خواهم گفت بیآنکه دربارهاش سخن گفته باشم.
دو:در ستایش ادبیات پلیسی
بسیاری از کتابخوانان حرفهای و منتقدان، اسنوبیستوار با دیده تحقیر به ادبیات پلیسی مینگرند. به باور آنان آثار پلیسی، آثاری عامهپسنداند که باید در ایستگاههای قطار و اتوبوس خوانده و همان جا هم رها شوند آن هم به دست خوانندگان عامی! البته شاید درباره افزون بر ۸۰ درصد آثار پلیسی حق با اسنوبیستها باشد اما به این بهانه نمیتوان چنین ژانری را نادیده گرفت.
درباره آن ۲۰ درصد آثار ارزشمند پلیسی صحبت خواهیم کرد، اما درباره نقش و کارکرد همین ۸۰ درصد آثار کمارزش هنری نیز نباید از یاد برد که به واسطه همینهاست که برخی افراد گریزان از کتاب، کتابخوان میشوند و کتابخوان باقی میمانند و بارها از کتابخوانان حرفهای شنیدهایم که همین آثار کمارزش بودند که در دوره نوجوانی آنان را کتابخوان کردهاند و حال حکم نوستالژی را برایشان یافتهاند.
بسیاری از نویسندگان جدی تحت تاثیر ادبیات پلیسی بودهاند مانند داستایفسکی، بورخس و امبرتواکو و بسیاری از آنان نیز با داستان پلیسی آغاز به نوشتن کردهاند مانند بالزاک و بسیاری دیگر نیز آثاری جدی در این ژانر نوشتهاند مانند گراهام گرین، ادگارآلن پو، فریدریش دورنمات، داشیل همت و ایضا امبرتواکو. بهرام صادقی نویسنده خوب ایرانی نه تنها خود در نوشتن از این ژانر بهره میبرد در عین حال یادآور میشد که ادبیات پلیسی خوب میتواند به ادبیات ناب نزدیک شود زیرا هدفش لذت بخشیدن به عمل مطالعه است (سنجه بسیار مهمی که این روزها اغلب فراموش میشود) و اینکه این ژانر دنبال موعظههای سیاسی، ایدئولوژیک و … نیست.
همچنین در مقام منتقد نه تنها باید یادآور شوم بدون ژانر ادبیات پلیسی آثار نویسندگانی چون هوفان، آلنپو، موپاسان، بورخس و بسیاری دیگر نه این بود که هست بلکه باید به نکته مهمتری اشاره کنم که همواره از دید اغلب خوانندگان و حتی منتقدان پنهان مانده است و آن اینکه شمار معناداری از آثار بسیار فاخر و جدی ادبیات جهان اساسا ساختاری پلیسی دارند. ذکر برخی نمونهها شاید حیرت شما را برانگیزد؛ « ادیب» اثر سوفکل، عمده تراژدیهای بزرگ شکسپیر، بسیاری از آثار داستایفسکی مانند «جنایت و مکافات» و «برادران کارامازوف»، «مداد پاککنها»، کتاب مقدس رمان نو (نوشته آلن رب گریه)، بسیاری از آثار پل استر، برخی از آثار ماریو بارگاس یوسا و … این فهرست میتواند بیپایان باشد. ادعای من این است که ساختار پلیسی چنین آثاری سهم عمدهای در موفقیت آنها داشته و سوفکل و شکسپیر و داستایفسکی و … بییاری از ساختار ادبیات پلیسی چنین آوازهای نمیداشتند که اکنون دارند. آیا همین نمونه بسنده نیست تا ما با جدیت و تامل فزونتری به سراغ ادبیات پلیسی و دستکم بخش ۲۰ درصدی جدی و ارزشمند آن برویم؟
سه: ژرژ سیمنون کیست؟
ژرژ ژوزف کریستین سیمنون به سال ۱۹۰۳ در لیژ بلژیک در خانوادهای خردهپا به دنیا آمد، اما اقامت او در بلژیک چنان اندک بود که او را بیشتر نویسندهای فرانسوی میشناسند چرا که او بیشتر عمرش را در پاریس و سپس در آمریکا و سوئیس گذراند تا ۱۹۱۸ به مشاغل گوناگونی از جمله شاگردی در یک کتابفروشی پرداخت، سپس در نشریه گازت دولیژ خبرنگار شد. کار در گازت دولیژ که روزنامهای پرتیراژ و عامهپسند بود باعث شد او مهارتهای تندنویسی و ویرایش سریع متون را به خوبی فرا گیرد. عادت تندنویسی تا پایان کار با سیمنون ماند، به گونهای که میتوانست یک رمان کامل را تنها در سه ساعت مکتوب و آماده چاپ کند. او یکی از پرکارترین نویسندگان جهان بود. از چهار صبح تا ظهر به نوشتن میپرداخت و روزی حدود ۶۰ تا ۸۰ صفحه مطلب تولید میکرد. به این ترتیب در سال ۱۹۷۳ که او به یک باره مصمم شد بازنشستگی خود را در داستاننویسی اعلام کند، ۲۱۲رمان منتشر کرده بود. همچنین او ۱۵۰ داستان بلند، یک سناریو برای باله، چندین جلد زندگینامه، مقالات بیشمار و تعداد فراوانی رمان عامهپسند که آنها را صرفا برای کسب درآمد و به نامهای مستعار نوشته بود، بر جای گذاشت. سیمنون که نخستین داستان خود را در ۱۶سالگی نوشته بود، ۲۵۰داستان برای کودکان نوشت که از جمله آنها میتوان «دزدان اقیانوس کبیر» را نام برد و هم داستانهایی برای نوجوانان و داستانهایی عاشقانه. سیمنون برای آثار کم ارزشتر خود ۱۶ نام مستعار داشت.
اما شهرت سیمنون بیشتر برای ۷۵رمان و ۲۸ داستان کوتاهی است که کمیسر مگره قهرمان آنهاست. او در ۱۹۳۰ این شخصیت معروف را که شهرتی مانند شرلوک هلمز و میسو پوآرو داشت برای نخستین بار در یک مجله کارآگاهی معرفی کرد. سپس هر ماه یک داستان از داستانهای کمیسر مگره را به ناشر خود تحویل میداد. سرانجام او به نوشتن سالیانه یک مگره اکتفا کرد. سیمنون در ۱۹۴۵ زمانی که گشتاپو ظن آن را برد که او یهودی باشد، از فرانسه اشغالی گریخت و به آمریکا رفت. پس از چند سال به سوئیس مهاجرت کرد و از ۱۹۷۳ رماننویسی را رها و به نوشتن خاطرات خود بسنده کرد. او در ۱۹۷۸ در سوئیس درگذشت.
آثار او را به حدود ۶۰ زبان ترجمه شده و در مجموع بیش از ۵۵۰ میلیون نسخه از آنها در سراسر جهان فروش رفته است.
چهار: درباره سبک سیمنون
سیمنون را آگاتاکریستی فرانسوی نامیدهاند اما انصاف آن است که برای او و سبکش استقلال و هویت متمایزی قائل شویم. آثار سیمنون به مانند آثار نویسندگانی چون داشیل همت، گراهام گرین و دورنمات واجد لایههای دیگری هم هستند؛ در بیشتر موارد این لایه، جنبه روانشناختی شخصیتهای آثار اوست. قهرمان سیمنون مگره، بیشتر در پی کشف علل روانی جرم است و نه جستوجو و شناسایی صرف قاتل. تحقیقات مگره در تمامی پروندهها نه بر وقایع که بر کندوکاو در شخصیت افراد مظنون متمرکز است. او به این قاعده کلی باور دارد که فشار روحی، انسانهای عادی را به شرارت وامیدارد و از این رو برای حل معما میکوشد خود را به جای مجرم بگذارد و بحرانی را که سبب جرم است شناسایی کند.
از این رو بسیاری از قاتلان آثار مگره، موجوداتی عجیبوغریب و هیولاوار نیستند بلکه از جنس مردم عادی هستند، همانگونه که قهرمان سیمنون یعنی کمیسر مگره برخلاف الگوی ادبیات پلیسی، مردی جذاب، بلندبالا، قویهیکل، بسیار باهوش و بزنبهادر نیست. او مردی کوتاهقد، کمی چاق و معمولی است، نه نبوغ سرشاری مانند شرلوک هلمز دارد و نه ابزارآلاتی مانند تجهیزات جیمزباند و نه شبیه هیچ کارآگاه کلیشهای دیگری است. باید گفت پیش از آنکه گراهام گرین و فریدریش دورنمات کلیشههای ادبیات پلیسی را دست بیندازند و ساختارشکنی کنند، سیمنون با کمیسر مگره خود چنین کرده بود و فضل تقدم در این زمینه با اوست.
از سوی دیگر مگره برخلاف امثال شرلوک هلمز تنها به منطق متکی نیست بلکه از نوعی درک شهودی نیز بهره میگیرد. همچنین او برعکس هلمز و پوآرو که از طبقات خاصی بودند، آدمی عادی و طبیعی و از طبقات فروتر جامعه است و با مردمان فروتری نیز سروکله میزند.
آثار سیمنون در برخی کشورها از جمله انگلستان نقد و تحلیل بیشتر و جدیتر شده است و بهگونهای که گفته شد آنچه در آثار او خودنمایی میکند کندوکاو روانشناسانه و واکاوی نکات روانشناختی شخصیتهاست. او در آثارش به معضلات جامعه بشری از جمله روابط میان انسانها میپردازد و احساس تنهایی او را به وحشت میاندازد.
آثار او آمیزهای از پرداخت استادانه و کالبدشکافی هوشمندانه روان انسانهاست. او ترسها، عقدههای روانی، گرایشهای ذهنی و وابستگیهایی را توصیف میکند که زیر نقاب زندگی معمولی و یکنواخت روزانه پنهان هستند و ناگهان با انفجاری نامنتظره به خشونت و جنایت منجر میشوند.
سیمنون مرزهای داستان پلیسی را فراختر کرده و در این زمینه دست به ساختارشکنیهایی زده است؛ برای نمونه او با نوشتن رمان «هویت نامعلوم» (به خاکسپاری آقای بووه) تعریف ادبیات پلیسی را که مبتنی بر وقوع یک جنایت بوده، متزلزل کرده است. در رمان یاد شده اصولا جنایتی در کار نیست بنابراین نه مقتولی در میان است و نه قاتلی! مردی به مرگ طبیعی مرده اما مجهولالهویه است و سراسر رمان، کشف هویت و در واقع پی بردن به انگیزههای مردی است که سراسر زندگی از سر بیزاری در پی گریز از هویت خود و در آرزوی دگردیسی بوده است. حاصل کار، بیشتر رمانی روانشناختی است تا جنایی که فیلم معروف آنتونیونی به نام «حرفه خبرنگار» را به یاد میآورد. سیمنون خود در گفتوگویی ابراز میدارد: «زندگی هر آدمی یک رمان است، تنها نمیشود رمان دیگران را نوشت.
هر کسی میتواند جوانی، برخورد با همسر و نخستینهای زندگی مشترک خود را به رمانی واقعی بدل کند. روزی فهمیدم که دیگر خسته شدهام شخصیتهای گوناگونی را خلق کنم و همهاش بروم زیر پوست دیگران، میخواهم از این پس به شخصیت واقعی خودم بپردازم. برای من رمان نوشتن، گونهای کشف خود است. وقتی رمان مینویسم به خودم در مقام یک انسان نزدیکتر میشوم.» چنین است که حاصل سبک سیمنون، آمیزهای است از ادبیات پلیسی و روانشناسی. از این رو بر خلاف اکثر آثار پلیسی که در آن آدمها به شکل تیپ ظاهر میشوند، در آثار سیمنون ما با شخصیتپردازی جدی داستانی روبهروییم. به همان قوتی که در آثار نویسندگان تراز اول شاهدیم.
* منتشر شده در همشهری الف شماره پنج
‘