این مقاله را به اشتراک بگذارید
مسخ شدگی در «باغ استخوانهای نمور»
نگاهی به کتاب «باغ استخوانهای نمور» اثر احمد آرام
محمد گنابادی*
«باغ استخوانهای نمور» در ابتدای شکلگیریاش داستان فردی را پیش روی مخاطب میگذارد که به خواندن رمان «مسخ» مشغول است؛ رمانی که صدایی از درون آن، کاراکترش را به داخل خود میکشد و در لایههای مختلف آن گم میکند. احمد آرام از همان سطرهای ابتدایی تعلیق را ایجاد میکند و به مخاطب گوشزد میکند که با فضایی متفاوتتر از آنچه در ذهن از او و آثار پیشینش دارد روبهرو است؛ شروعی که مخاطب را در عین ورود به فضای مسخوارگی، غرق در همپوشانی جریاناتی میکند که از سیالیت ذهن خبر میدهد.
رمان شامل سه فصل و یک ضمیمه الصاقی نگارش است. نویسنده در این سه فصل تمام تبحر خود را در همه سالهای نویسندگیاش به کار میگیرد تا اثری کامل و تمامعیار را ارائه دهد. در این رمان مخاطب بهسختی میتواند پیشبینی کند که سرانجام «باغ استخوانهای نمور» به کجا خواهد رسید؛ یعنی قائلشدن نتیجهای کلی برای رمان از شروعش یا حتی اواسط آن امری محال است، که این خصیصه از شگردهای نویسندگان داستانهای تجربی است. اما مضاف بر این احمد آرام، غیرمستقیم، لایههای تودرتوی رمان را از تغییری درونی گذر میدهد تا ایجاد تعلیق کند. این تعلیق با تکیه بر سیالیت ذهن ما را بیشتر به امر ذاتیبودن این اتفاقات در ناخودآگاه نویسنده معتقد میکند. اغلب تعلیقهایی که ناخودآگاه ایجاد میشود، در روند داستان به رازهای کلان تبدیل میشود؛ این رازها در ساختار رمان شکلی زیباشناسانه برجا میگذارد.
تصویرسازیهای نویسنده ما را در مقابل منطقی بصری قرار میدهد که نیمی از آن در کتاب محفوظ است، و نیمی دیگر در طی روند خواندن رمان در خواننده پدید میآید. این بدهبستانهای انتفاعی بصری، منجر به ساخت ترکیببندیهایی میشود که بهدرستی مکان و زمان را در رخدادها جا میدهند. از اینرو میتوان گفت کمپوزیسیون در متن هیچ مزاحمتی برای روایت ایجاد نمیکند، بلکه رمان را به سمتوسویی میبرد تا ما بتوانیم به تعریف تازهای از ترکیببندی برسیم. واضح است که در این مسیر زبان بصری و روایی رمان وارد ضربآهنگی دقیق و تاثیرگذار میشود. این ضربآهنگ به تناسب جریان سیال ذهن در تاروپود داستان پراکنده میشود.
درواقع اینطور بهنظر میرسد که «باغ استخوانهای نمور» از دل رمان «مسخ» کافکا بیرون زده شده تا اینبار روایتی آخرالزمانی را پیبگیرد. در این رمان چندصدایی، میخواهیم شاهد نگاهی جهانشمول باشیم تا از پس آن تراژدی معاصر تعریف شود. آراد، ضدقهرمان رمان، برعکس گرگور زامزا، که از خوابی آشفته برمیخیزد و میبیند به حشرهای تبدیل شده، اینبار او در توهم دستیابی به فضای داستان «مسخ»، خود شاهد نوعی دگردیسی میشود. این دگردیسی مانند تلهای در کافه کافکا او را به دام میاندازد. آراد هم همچون زامزا گرفتار پوستهای زرهمانند میشود که به مراتب ترسناکتر و دهشتآفرینتر است. مسخشدن آراد در جهان معاصر سرشار از معانی گوناگون است. این مسخشدگی پیرامون کاراکترهای دیگر مانند فیلسوف، ژرژ عکاس، دختری که در پارک از آراد میخواهد که او را بکشد و… میآید. مسخ، در این رمان اشاره به یک اپیدمی جهانی است که زیر پوست جهان نفس میکشد. در این رمان ما با هراسی همهگیر نیز روبهرو هستیم و آن پرداختن به مقوله تروریسم است که مدام در حال دگردیسی و پیشرفتن است.
با همه آنچه گفته شد میتوان اذعان کرد که «باغ استخوانهای نمور» متفاوتترین اثر احمد آرام است؛ تفاوتی که در تکنیک و فرم و نحوه اجرای سازوکارهای این متن بهخوبی قابل لمس و بررسی است. هر نویسندهای یک اثر دارد که نقطه اوج کارنامه فعالیت اوست، و احمد آرام در «باغ استخوانهای نمور» که با ذهنیت و دنیای او روبهرو هستیم، اوج داستاننویسیاش را به رخ مخاطب کشیده است. او در این رمان مرزهای نویسندگی خود را بسیار فراتر بنا نهاده و به جهانشمولی متن توجه ویژهای داشته است.
مخاطب برای درک صحیح از یک متن، باید به زندگیکردن در آن دچار شود، و «باغ استخوانهای نمور» مخاطب را وادار به زیست در سطرهای نگاشتهشده میکند. و او پس از خروج از متن دنباله او را در جهان پیرامونش جستوجو میکند و به زیستش ادامه میدهد. این رمان مسخ مدرنی را به نمایش میگذارد آنهم براساس همان دگردیسی مداوم تروریسم در جهان. ما شکل مدرن پردازشهای مسخ کافکایی را در این رمان خواهیم خواند که مختص احمد آرام است. اما پایان این رمان در بخش «ضمیمه الصاقی» رخ میدهد، جایی که اوج تبحر نویسنده است؛ جاییکه داستان در ذهن و زندگی مخاطب ادامه پیدا میکند.
* منتقد و داستاننویس
به نقل از آرمان