این مقاله را به اشتراک بگذارید
گفتوگو با عباس آگاهی، مترجم درباره ادبیات پلیسی و آثار ژرژ سیمنون:
رمان پلیسی در حال تحول است
پیام حیدرقزوینی
اگرچه ادبیات پلیسی و جنایی چندان در ایران مورد توجه نیست اما در سالهای اخیر ترجمههایی از این ژانر ادبی در قالب مجموعههایی منتشر شده که برخیشان قابلتوجه بودهاند. «مجموعه نقاب»، که توسط انتشارات جهان کتاب منتشر میشود، یکی از این مجموعههاست که به ترجمه آثار ادبیات معمایی و پلیسی جهان میپردازد و چند سالی است که انتشارش دوام آورده و تعداد عناوین منتشرشده در این مجموعه از ۴٠ عنوان کتاب گذشته است. در این مدت چند مترجم در مجموعه نقاب حضور داشتهاند اما مترجم اصلی این مجموعه که از ابتدای شروع به کار این پروژه در آن حضور داشته، عباس آگاهی است و بیشترین ترجمههای این مجموعه هم متعلق به اوست. آگاهی تاکنون آثاری از ژرژ سیمنون، پییر بوالو-توماس نارسژاک، شارل اگزبریا، فرد وارگاس، پل آندروتا، س. آ. استیمن و گیوم موسو به دست داده و در میان این نویسندگان هم بیشترین ترجمه از آثار سیمنون بوده است. ژرژ سیمنون از مشهورترین نویسندگان ژانر ادبیات پلیسی و جنایی است که تعداد زیادی رمان چه با نام خودش و چه با نام مستعار نوشته است. پرسوناژ تعدادی از داستانهای سیمنون سربازرسی به نام «مگره» است که یکی از مشهورترین پرسوناژهای ادبیات پلیسی جهان به شمار میرود. سیمنون در داستانهایش تصویری از فرانسه قرن بیستم ارایه میدهد به همین دلیل او را بالزاک جنایینویس هم نامیدهاند. روایت سیمنون تصویری از جامعهای است که رو به ویرانی دارد و گناه، تنهایی و فروپاشی از مولفههای اصلی روایت اوست. زبان و نثر آثار سیمنون زبانی ساده است و شخصیتهای داستانهای او نیز از مردم عادی جامعه انتخاب شدهاند و سیمنون به بعد روانی شخصیتهای داستانهایش توجه داشته است. با عباس آگاهی درباره ترجمههایش در مجموعه نقاب و مشخصا ژرژ سیمنون گفتوگو کردهایم. به اعتقاد آگاهی، سیمنون متعلق به دوره اوج و کمال ادبیات پلیسی است و «در این دوره است که زبان داستانها تغییر میکند، شخصیتها از حد کاریکاتور خارج میشوند و مبدل به افرادی معمولی، قابل شناسایی برای همگان، همسایه من و شما میشوند. سیمنون اینگونه افراد را روی صحنه میبرد. و زبانشان زبان من و شماست. اما زبانی پاکیزه و مبتنی بر اصول نگارش… قهرمانهای سیمنون و دیگر نویسندگان ژانر پلیسی، سوپرمن نیستند. انسانهایی معمولیاند که مرتکب جرم و جنحه شدهاند. و زمانی میتوان آنها را شناخت که ابتدا محیط زندگیشان، خصوصیات اخلاقیشان و مشکلات روانیشان را بشناسیم.» آگاهی در این گفتوگو درباره جایگاه سیمنون در ادبیات پلیسی جهان و ویژگیهای منحصربهفرد مگره صحبت کرده و بهجز این، به برخی ویژگیهای کلی ادبیات پلیسی هم اشاره داشته است. به اعتقاد او ژانر ادبیات پلیسی بیش از دیگر ژانرها تحت تاثیر شرایط تاریخی و اجتماعی اطرافش بوده است. همچنین او درباره علت اینکه ادبیات پلیسی جایگاه درخوری در ادبیات ایران ندارد، به سنت ادبی ما اشاره میکند: «در ادبیات کلاسیک ما «رمان» جایی نداشته است. حال آنکه رمان و نمایشنامه ستونهای اصلی ادبیات مغرب زمین بوده است. شاید علت بیتوجهی تا حدودی نداشتن پیشینه تاریخی این ژانر در ادبیات ما باشد.» گفتوگو با عباس آگاهی را میخوانید.
مجموعه «نقاب» شامل آثاری از ادبیات معمایی و پلیسی جهان است و بیشتر ترجمههای این مجموعه هم توسط شما انجام شده است. ایده مجموعه نقاب چگونه شکل گرفت و بر اساس چه ضرورتی به انتشار مجموعهای از ادبیات پلیسی دست زدید؟
فکر راهاندازی مجموعه نقاب را اولینبار آقای مجید رهبانی، مدیر محترم انتشارات جهان کتاب با بنده در میان گذاشتند. بعد از رایزنی تصمیم گرفته شد آثار نویسندگان شاخص فرانسوی در زمینه این ژانر ادبی را من معرفی کنم. چندی بعد برای آغاز کار آثاری از سه نویسنده معروف: بوالو- نارسژاک، ژرژ سیمنون و شارل اگزبرایا را ترجمه و تقدیم کردم. آقای رهبانی به جستوجو برای جلب نظر مترجمان دیگر ادامه دادند و خوشبختانه اکنون در این مجموعه ترجمههای باارزشی از آقایان فرزاد فربد، کوروش سلیمزاده (از زبان انگلیسی) و آقای ناصر زاهدی (از زبان آلمانی) نیز به چاپ میرسد. مجموعه نقاب روی مترجمان دیگری که به این نوع ادبی علاقه داشته باشند باز است و از کارهایشان استقبال میشود. اما بنده در مدتی که از راهاندازی این مجموعه میگذرد سعی کردهام آثار نویسندگان فرانسوی را معرفی کنم و علاوه بر نویسندگانی که در بالا نام بردم آثاری از س. آ. استیمن، فرد وارگاس، پل آندروتا، گیوم موسو، لوییز باشلری و فردریکدار را ترجمه و تقدیم دوستداران کردهام. این مجموعه میکوشد آثاری را به چاپ برساند که در مرحله رشد این ژانر ادبی قرار دارند. البته آثاری که در نیمه اول قرن ۲۰ به چاپ رسیدهاند و راهگشای نویسندگان بعدی بودهاند از ارزش بالایی برخوردارند و نمونههایی هم از این آثار به فارسی ترجمه و چاپ شده است.
از آثاری که تاکنون در مجموعه نقاب منتشر شدهاند، اینطور برمیآید که رویکرد کلی این مجموعه ترجمه آثاری جدیدتر در ژانر ادبیات پلیسی است و غالب آثار هم مربوط به ادبیات فرانسهاند. چرا این مجموعه به سراغ آثار قدیمیتر این ژانر ادبی نمیرود و ضمنا از گونههای دیگر ژانر پلیسی مثل رمان سیاه که در آمریکا شکل گرفت و نویسندگان شناختهشدهای مثل دشیل همت و چندلر، ترجمهای صورت نمیگیرد؟
رمان سیاه که یکی از زیرمجموعههای رمان پلیسی است نیز در مجموعه نقاب جا دارد و امیدوارم در آینده مترجمان توجهی به آن داشته باشند. بهعنوان توصیفی سریع از این ژانر ادبی اضافه میکنم که بعضی از صاحبنظران این نوع را حاصل کارهای سالهای ۱۹۵٠-۱۹٣٠ نویسندگان آمریکایی میدانند و آن را بیشتر بر محور اقدام جسورانه یک کارآگاه خصوصی، خشن و میگسار، اغلب مجرد و زنباره میبینند. حال آنکه رمان پلیسی کلاسیک بیشتر بر محور معمای پیچیده شکل میگیرد.
مجموعه نقاب مرزبندی خاصی ندارد و هرگاه آثاری از نویسندگان آمریکایی یا غیر آن نیز ترجمه و پیشنهاد شود به چاپ آنها همت خواهد گماشت.
بخشی مهم از کتابهای مجموعه نقاب به آثار ژرژ سیمنون اختصاص دارد. اولین چیزی که در مورد سیمنون جلب توجه میکند، حجم بالای آثار اوست، چه با اسامی مستعار و چه با اسم واقعیاش. اما چرا اولویت این مجموعه به سیمنون اختصاص یافته است؟
میدانید که ژرژ سیمنون یکی از پرآثارترین نویسندگان فرانسویزبان است. حدود ۸۵ رمان بر محور سربازرس مگره نوشته است. کارهایی از این نویسنده از گذشته به فارسی ترجمه شده و هماکنون نیز مترجمان علاقهمند دیگری به ترجمه آثار او و ناشران دیگری به چاپ این ترجمهها مشغولاند. ما اولویت خاصی برای سیمنون قایل نشدهایم. شاید بتوان گفت تحقیقات سربازرس مگره در حال و هوایی صورت میگیرد که از لحاظ فرهنگی برای خوانندگان فارسیزبان بیشتر قابل قبول است.
به جز سیمنون، آثاری از نویسندگان دیگری که در ایران کمتر شناخته شدهاند هم در مجموعه نقاب ترجمه شدهاند. خود شما، همانطور که اشاره هم کردید، آثاری از نویسندگانی چون گیوم موسو، فردریک دار، لوییز باشلری، پی یر بوالو و توماس نارسژاک ترجمه کردهاید. بر اساس چه معیارهایی به سراغ این نویسندگان رفتهاید؟
ملاک انتخاب بنده از آثار دیگر نویسندگان فرانسوی شاخصبودن اثر آنهاست، ضمن اینکه علاقه دارم از کارهای نویسندگان جوان نیز نمونههایی معرفی کنم. میدانید که در کشور فرانسه ناشران و خوانندگان اثر پلیسی هر سال کتابی را بهعنوان بهترین اثر سال انتخاب میکنند. در ترجمههای من اینگونه آثار نیز جای داشتهاند.
تا پیش از انتشار مجموعه نقاب، تعداد قابل توجهی از داستانهای سیمنون به فارسی ترجمه شده بود و سابقه ترجمه از آثار او به پیش از انقلاب برمیگردد و مثلا در بین آثار سازمان کتابهای جیبی هم میتوان ترجمههایی از سیمنون دید. ترجمههای دیگر از آثار سیمنون را چگونه میبینید و کدام ترجمهها به نظرتان دقیقتر بودهاند؟
از سیمنون ترجمههایی در گذشته و همچنین امروز به چاپ رسیده و میرسد. من با اطلاع کمی که از دشواریهای کار نشر و سرمایهگذاری ناشران در این زمینه دارم و از آنجا که میدانم مترجمان، دستکم در کشور ما، چشمداشت مالی زیادی ندارند، جز تحسین برای هر مترجمی که مدتی از عمر خود را وقف این کار میکند و ناشری که سرمایهاش را در این کار میگذارد نمیتوانم داشته باشم و کار همه را ارج مینهم. زمانی، حدود۴۰سال پیش که به کار تدریس اشتغال داشتم، گاهی برای دانشجویان مقایسه دو، سهترجمه از آثاری واحد را موضوع درس قرار میدادم. ولی در آن هنگام هدف چیز دیگری بود و سره و ناسرهکردن منظور دیگری داشت.
سیمنون خوانندگان زیادی داشته و به جز اقبال مخاطبان عام، با ستایش کسانی مثل آندره ژید هم روبهرو بوده است. سیمنون با آثارش چقدر در پیوند مخاطب عام و خاص موفق بوده است؟
سیمنون در ادبیات پلیسی مقامی جهانی دارد. بزرگان فرهنگ و ادب کارهای او را ستودهاند. شما از آندره ژید یاد کردید. دیگران از جمله مارسل امه در مقدمهای که برای «سگ زرد» نوشته است، زبان و شیوه کار سیمنون را میستاید. سربازرس مگره مانند هرکول پوآرو و میس مارپلِ آگاتا کریستی شهرتی جهانی دارد و تقریبا همه تحقیقاتش به روی پرده سینما یا صفحه تلویزیون راه یافته است.
یکی از ویژگیهایی که در غالب آثار سیمنون دیده میشود، ارایه تصویری از جامعهای است که رو به زوال و ویرانی دارد و او را به این دلیل که تصویری از جامعه فرانسه در نیمه اول قرن بیستم ارایه میدهد، بالزاک جنایینویس هم نامیدهاند. شخصیتهای داستانهای سیمنون از میان مردم عادی جامعه انتخاب میشوند و او بیشتر به بعد روانی شخصیتهای داستانهایش توجه داشته است. این ویژگی در آثار سیمنون دقیقا برخلاف ویژگیهایی است که عدهای از نویسندگان ادبیات پلیسی در اوایل قرن بیستم و در دوره طلایی رمان پلیسی وضع کرده بودند. منظورم جریانی است که رمان پلیسی را چیزی مجزا از ادبیات میدانست و نویسندگانش مثلا معتقد بودند در رمان پلیسی نباید مسایل روحی و عاطفی مطرح شود. ضمنا در این دوره شخصیتها و کارآگاه داستان غالبا از طبقه اشراف انتخاب میشدند و زبان داستانها هم زبان مغلقی بود. اما بعدها مثلا نویسندگان رمان سیاه زبانی سادهتر و نزدیک به زبان روزمره را وارد ادبیات پلیسی کردند. نظرتان در مورد این ویژگیهای آثار سیمنون چیست؟
آشنایی من با آثار سیمنون به اوایل دهه۶۰ میلادی برمیگردد هنگامی که استاد راهنمایم خواندن آثار او را برای شناخت اقشار جامعه فرانسه در سالهای بین دوجنگ و بلافاصله بعد از آن توصیه کرد. درست است که سیمنون را با بالزاک و زولا مقایسه کردهاند، ولی جهتگیری آثار پلیسی سیمنون فصلی جدید در ادبیات نوع پلیسی باز کرده است که قبل از او نویسندگان اینگونه آثار مانند موریس لبلان یا گاستون لرو به آن توجه نداشتهاند. به تعبیری میتوان گفت نویسندگان اخیرالذکر، در دوره جوانی این ژانر قرار دارند حال آنکه سیمنون و نویسندگان دیگر همعصر او در دوره کمال رمان پلیسی هستند. در این دوره است که زبان داستانها تغییر میکند، شخصیتها از حد کاریکاتور خارج میشوند و مبدل به افرادی معمولی، قابل شناسایی برای همگان، همسایه من و شما میشوند. سیمنون اینگونه افراد را روی صحنه میبرد و زبانشان زبان من و شماست اما زبانی پاکیزه و مبتنی بر اصول نگارش. همانطور که اشاره شد قهرمانهای سیمنون و دیگر نویسندگان ژانر پلیسی، سوپرمن نیستند. انسانهایی معمولیاند که مرتکب جرم و جنحه شدهاند. و زمانی میتوان آنها را شناخت که ابتدا محیط زندگیشان، خصوصیات اخلاقیشان، مشکلات روانیشان را بشناسیم. به این دلیل سربازرس مگره، وقتی از او میخواهند اظهارنظری سریع کند، اغلب میگوید: «نمیدانم» یعنی هنوز متهم را نتوانستهام بفهمم و زمانی که او را «میفهمد» رازها گشوده میشوند.
مهمترین تاثیر سیمنون بر گونههای مختلف ژانر ادبیات پلیسی چیست؟
همانطور که به عرض رسید شهرت سیمنون بهویژه در ایجاد حالوهوایی است که داستان در آن جاری است. به عبارت دیگر خواننده بعد از یکی، دو فصل جو داستان را حس میکند و پرسوناژها را میبیند زیرا اینها افرادی معمولی هستند و خود سربازرس هم ۰۰۷ نیست. هیچ وقت اسلحه با خود حمل نمیکند و اگر چنین چیزی پیش آید، هیچوقت از آن استفاده نمیکند. بازرسها هم معمولا ناگزیر به این کار نمیشوند. دوستی داشتم که قاضی دادگستری بود. او میگفت پیش میآید که وقتی با متهمی خوب صحبت میکنم و برایش باز میکنم که به دنبال چه کنشها و واکنشهایی مرتکب جرم شده است، در حالی که میتوانسته از این کار اجتناب کند، او به کردهاش اقرار میکند و حتی از من عذر میخواهد که برایم دردسر درست کرده است. گاهی در داستانهای مگره میبینیم مجرمانی قدیمی که کیفر خود را دیدهاند در برخورد با سربازرس، نهتنها از او کینهای به دل ندارند بلکه برایش احترام هم قایل هستند. این تصویر از پلیس که سیمنون عرضه میدارد تا حد زیادی تازگی دارد و در نویسندگان دیگر تاثیر داشته است، مثلا اگر به رمان «جزیره خاموشان» که اخیرا در مجموعه نقاب چاپ شده مراجعه فرمایید، میبینید بازرس این داستان بارها میگوید که میخواهد مانند مگره «اتمسفر» محیط را ترسیم کند.
اما میدانیم که شهرت سیمنون بهعنوان نویسنده فقط مربوط به سلسله رمانهای مگره نیست. خود سیمنون در مستندی که همین ماه گذشته از یکی از کانالهای تلویزیون فرانسه پخش شد، میگفت مگرهها را به اصرار ناشران آثارش ادامه میداده است. سیمنون در دهها اثر دیگر که اغلبشان روی پرده سینما هم رفته به خلق شخصیتهایی پرداخته که ماندگار هستند. سیمنون را از این دیدگاه میتوانیم پیرو مکتب ناتورالیسم بدانیم، یعنی واقعیتهای اجتماعی را «ایدهآلیزه» نمیکند.
شرلوک هلمز، هرکول پوآرو و سربازرس مگره از مشهورترین پرسوناژهای مشهور ژانر ادبیات پلیسیاند. در کنار اینها میتوان از فیلیپ مارلو هم نام برد. مگره چه تفاوتهایی با دیگر پرسوناژهای مشهور ادبیات پلیسی دارد؟ به عبارتی ویژگیهای اصلی سربازرس مگره چیست؟
این پرسوناژهایی که نام بردید و همه شهرت جهانی دارند، هر یک متعلق به دوران خودشان هستند و ساخته و پرداخته زمان و مکانی خاص. سرکانن دویل (۱٩٣٠-۱٨۵٩)، شرلوک هلمز را در اواخر قرن ۱۹ و اوایل قرن۲۰ روی صحنه میآورد. خانم آگاتا کریستی، هرکول پوآرو را بیشتر در فاصله بین دوجنگ و به هر حال در نیمه اول قرن۲۰ به کار میگیرد. میدانیم که مثلا مگره نیز که اولین تحقیقاتش به سالهای بین دو جنگ برمیگردد، بیشتر در نیمه دوم قرن ۲۰ نوشته شده است. این پرسوناژها در قاره پیر زاده شدهاند. محیط فعالیت آنها و جامعهای که در آن به کار مشغولند تفاوتهای عمدهای با جامعه آمریکای بعد از جنگ دوم دارد. فیلیپ مارلو کارآگاه خصوصی که ریموند چندلر خلق کرده به اجبار دارای خلقیات و روحیات دیگری است. در برابر شرلوک هلمز که دشوارترین و پیچیدهترین معماها را «ابتدایی» میداند، در برابر هرکول پوآرو که با استفاده از «ماده خاکستری»اش به حل معما نایل میآید. در برابر مگره که با پرداختن به تحلیل روانی و شناختن محیطِ جرم پی به مجرم میبرد، مارلو جانگرفته در جامعه آمریکای سرمایهداری آشنا با مفاسد این جامعه، کارآگاهی به اصطلاح «کلبیمسلک» است. به جامعه بدبین است. به پلیس بدبین است، به سیاستمدارها بدبین است. او سختجان، بزنبهادر، بیتوجه به مسایل اخلاقی، بدلباس و الکلی است. اما مشاهدهگر نیز است، گاهی رفتاری فیلسوفانه دارد. شعردوست است. به این ترتیب ملاحظه میکنید که این کارآگاه خصوصی پرورده «رمان سیاه آمریکایی» فاصله زیادی با مگره، سربازرسِ پلیس آگاهی پاریسی دارد. در حالی که مگره زندگی خانوادگی دارد و تفریحش دست در دستِ مادام مگرهانداختن و به سینمارفتن است. کارآگاه خصوصی چندلر ستون پابرجای بارهای آنچنانی نیویورک است.
ادگار آلنپو به واسطه داستان «قتلهای کوچه مورگ» که در سال ١٨۴١ نوشته شده، بهعنوان پدر ادبیات پلیسی شناخته میشود و هنوز هم میتوان تاثیر او را در گونههای مختلف این ژانر ادبی دید. آیا سیمنون هم تحت تاثیر آلنپو و جهان داستانی او بوده است؟
درست است که ادگار آلنپو را به اعتباری پدر ادبیات پلیسی نامیدهاند، من با این نویسنده از طریق ترجمه برخی از آثارش توسط شاعر مشهور فرانسوی، بودلر، آشنا شدهام. نامبرده «ماجراهای آرتور گوردن پیم» و داستانهای خارقالعاده پو را به زبان فرانسه ترجمه کرده است. به هر تقدیر پو، اگر اشتباه نکنم در داستان «قتل دوگانه در کوچه مورگ» برای اولینبار کارآگاهی خصوصی به نام آگوست دوپن را وارد این ژانر ادبی میکند. از اینرو بیگمان در شکلگیری پرسوناژهایی که یک قرن بعد به این ژانر ادبی راه یافتهاند تاثیر داشته است. ولی فراموش نکنیم که وقتی از تاثیرگذاری نویسنده بر نویسندگان دیگر صحبت میکنیم منظور ما تقلید نیست. بلکه میخواهیم بگوییم که فلان نویسنده زاویهای باز کرده است که نویسندگان دیگر نیز از آن زاویه به تماشا و خلق پرسوناژ پرداختهاند.
اما از جمله آثار تازهای که در مجموعه نقاب منتشر شده و توجهام را جلب کرد، «مرغان شب» پی یر بوالو و توماس نارسژاک بود. در این داستان بهواسطه روایت عشقی ناکام، تصویری از قرائت روسی از مارکسیسم هم دیده میشود و ضمنا میتوان تفاوتهای این تلقی از مارکسیسم را با تلقی دیگری که در دهه۶٠ و مشخصا در می۶٨ وجود داشت را هم دید. به طور کلی ادبیات پلیسی ژانر مناسبی برای پرداختن به اندیشهها و ایدئولوژیهاست و این دقیقا برخلاف تصور رایجی است که معتقد است ادبیات پلیسی صرفا برای سرگرمی است و آثار این ژانر فاقد ارزش ادبیاند. نظرتان در این مورد چیست؟
شما از «مرغانِ شب» نوشته بوالو-نارسژاک یاد میکنید. تصور میکنم این دونویسنده را بیشتر بنده به علاقهمندان ایرانی معرفی کرده باشم و تاکنون حدود۱۰عصر از آنان در مجموعه نقاب به چاپ رسیده است. من کارهای این دو نویسنده را قبل از آنکه با هم به خلق آثار فاخر این نوع ادبی بپردازند، مطالعه کردهام. عجیب است که هیچیک از این آثار به پای رمانهایی که با هم امضا کردهاند، نمیرسد. در یادداشت کوتاهی که برای یکی از ترجمهها نوشتهام، یادآور شدهام آلفرد هیچکاک سینماگر معروف انگلیسی- آمریکایی از آنها با کلماتی تحسینانگیز یاد میکند.
آنها در همه زوایای اجتماعی و تکانهای ناشی از جو بینالمللی حاکم بعد از جنگ جهانیدوم کاوش کردهاند و قهرمانهایشان را در این محیطها قرار دادهاند. علاوه بر اینکه شخصا جو حاکم در انقلاب فرهنگی ماه می۱۹۶۸ را از نزدیک شناختهام، در کشور خودمان هم با نمونههایی روبهرو شدهام که به دنبال تکانهای روانی مبتلا به همان نابسامانی فکری و روحی قهرمان «مرغانِ شب» بودهاند. چیزهایی میدیدند و توصیف میکردند که عقل سلیم از قبولشان عاجز بود. بحث ایدئولوژیک در این رمان مقامی ندارد. جو حاکم بر جامعه، سرخوردگیهای آرمانخواهی جوانان تصویر شده است و همانگونه که به عرض رساندم، رمان پلیسی در دوره کمال خودش خط و مرزی خاص برای جولاندادن نمیشناسد. دیگر «جنتلمن سارق» یا به تعبیر خودمان «عیار» با لباس و گریمهای مختلف وجودِ حاضر و غایب نیست.
در دهه ٢٠میلادی این نظر مطرح بود که ژانر پلیسی به انتهای خود رسیده اما بعد از آن، گونههای دیگری از این ژانر ادبی به وجود آمدند و ادبیات پلیسی را متحول کردند. آیا ژانر پلیسی را میتوان ژانری دانست که همچنان در حال تحول است؟ و ضمنا ادبیات پلیسی چقدر تحتتاثیر شرایط اجتماعی و واقعیتهای تاریخی اطرافش بوده است؟
شاید بتوان گفت ادبیات پلیسی بیشتر از دیگر ژانرهای ادبی از شرایط اجتماعی و واقعیتهای تاریخی معاصرش تاثیر پذیرفته است. رمان جاسوسی که زیرمجموعه رمان پلیسی است در فاصله بین دوجنگ و بهویژه بعد از جنگ دوم شکل گرفته است. واردشدن تلویزیون در کانون خانواده شکل رمان پلیسی را عوض کرده است و نویسندگان این ژانر به طرف سناریونویسی کشیده شدهاند. حجم رمان پلیسیکه قبل از این در حدود ۲۰۰ تا ۲۵۰ صفحه بود به بیش از ۵۰۰ تا حتی هزار صفحه رسیده است. بعد از آن چیزی که به انقلاب فرهنگی در دهه ۶۰میلادی معروف شده، رمان به طور عام و رمان پلیسی به طور خاص، جای زیادی برای روابط جنسی قایل نمیشدند ولی یکباره بعد از این دهه قلمفرسایی در اینباره بسیار عادی شده است. حتی از دوست دانشمندی در فرانسه شنیدم که ناشران از نویسندگان میخواهند که پاراگرافهایی در این خصوص اضافه کنند. به این ترتیب میتوان گفت رمان پلیسی نیز در حال تحول است و برای دهههای آینده باید منتظر نوآوریهای دیگری باشیم، مثلا با فراگیرشدن اینترنت رمان پلیسی در این روزها دارد مسیر تازهای را در پیش میگیرد. این موضوع را بهخوبی در رمان گیوم موسو، با عنوان «دست سرنوشت» که این بنده در مجموعه نقاب چاپ کرده است، مشاهده میکنیم.
ژانر ادبیات پلیسی و معمایی در فضای ادبی ایران چندان موردتوجه نیست و این دست آثار بیشتر در گروه آثار غیرجدی تلقی شدهاند. این تصور از ادبیات پلیسی چقدر درست است و چقدر با جایگاه واقعی ادبیات پلیسی در جهان همخوان است؟
اما چرا ژانر پلیسی در فضای ایران جایگاهی را که در کشورهای غربی کسب کرده است، ندارد؟ اصولا در ادبیات کلاسیک ما «رمان» جایی نداشته است. حال آنکه رمان و نمایشنامه ستونهای اصلی ادبیات مغربزمین بوده است. شاید علت بیتوجهی تا حدودی نداشتن پیشینه تاریخیاین ژانر در ادبیات ما باشد. خوشبختانه در ۵٠-۴٠سال اخیر نویسندگان صاحبنام ایرانی هم به «رمان» روی آوردهاند و لفظ رمان دیگر مترادف کاری سبک، زشت و پیش پا افتاده نیست. امروز شمار نویسندگان موفق ایرانی در این نوع ادبی قابلملاحظه است. ترجمههایی از آنان را به زبان فرانسه و انگلیسی دیده و ستودهام. امید است که زیرمجموعه رمان به معنای عام که «رمان پلیسی» باشد نیز جای خود را باز کند. این کار در گرو کوشش سهدسته از فرهنگیان کشور است: نویسندگان پرتوان، ناشران آگاه و شما که باید همهجا و همهوقت و در همه رسانهها پیامرسان و برانگیزنده استعدادهای نهفته باشید. اما بحث مربوط به شرایط امروزی رمان پلیسی در ادبیات غرب و دشواریهای ترجمه و نشر اینگونه آثار به فارسی را «این زمان بگذار تا وقتِ دگر».