این مقاله را به اشتراک بگذارید
نگاهی به زندگی اسپینوزا
فیلسوف عدسیتراش
باروخ (بندیکت) اسپینوزا در ٢۴ نوامبر ١۶٣۴ یا ١۶٣٢ در کشور هلند و در شهر آمستردام در خانوادهای سرشناس و متمول و دیندار به دنیا آمد. با آداب دینی بار آمد و چون به سن تحصیل رسید به مدرسه عبرانی آمستردام به نام یشیباه فرستاده شد و در آنجا ضمن آموختن عبری به مطالعه آثار فیلسوفان و متکلمان بزرگ یهود، از قبیل موسی بن میمونپرداخت اما به خوبی دریافت که در حل مشکلات فکریاش عهد عتیق به کار نمیآید. به این جهت تصمیم گرفت تا زبان لاتین را بیاموزد. نخست پیش یک معلم آلمانی و بعد به خانه یا مدرسه وان دن انده، پزشک سرشناس هلندی راه یافت. وان دن انده، مدرسی توانا بود، اما نوعی الحاد داشت به همین جهت متهم شد که علاوه بر زبان لاتین و ریاضیات چیز دیگری به شاگردانش میآموزد که آنها را گمراه میسازد. اسپینوزا در محضر این استاد علاوه بر زبان لاتین، ریاضیات، فیزیک، شیمی، مکانیک، هیات و طب آن روز را فراگرفت و به حکمت مدرسه به ویژه فلسفه توماس آکویناس و فلسفه دکارت آگاهی یافت. استاد دختری زیبا و فریبا و بسیار هوشیار، به نام کلارا ماریا داشت که در غیاب پدرش به شاگردان زبان لاتین و موسیقی میآموخت. اسپینوزا به کلارای نوجوان دل باخت، اما دخترک، که بیشتر به زر و زیور میاندیشید به همدرس و رقیب او به نام کرکرینگ که از مال و منال برخوردار بود، دل بست و سرانجام در سال ١۶٧١ با وی ازدواج کرد.
اسپینوزا، شکست خورده از عشق، الهیات را کنار گذاشت و وقت خود را یکسره وقف مطالعه طبیعیات کرد و به مطالعه نوشتههای برونو، متفکر متهور و سرکش ایتالیایی پرداخت و از وی چیزها آموخت که بلاشک در ابداع نظام فلسفیاش موثر افتاد. در همین حین با افکار و آثار دکارت، که میخواست با روش ریاضی برای هر چیز دلیل روشن و متمایزی بیابد، آشنا شد و راه و روش او را درست تشخیص داد و در نظام فکری او به تامل پرداخت، به اصول آن آگاهی یافت ولی برخلاف مشهور، بنیاد اندیشهاش با اصول فلسفه دکارت متفاوت است. تامل اسپینوزا در فلسفه در وی اثری شدید و عمیق گذاشت و احیانا به گفتن سخنان آمیخته به زندقه پرداخت. این عقاید موقعیت سیاسی و اجتماعی جامعه یهود آمستردام را که با وجود نداشتن مملکت و دولت مخصوص به خود، تازه از برکت مهمان نوازی مردم هلند، از آوارگی و دربهدری نجات یافته بودند، به مخاطره میانداخت. در نتیجه پس از بحث و جلسات فراوان او را تکفیر و از جامعه یهود طرد کردند. اما او در برابر این تکفیر و توهین هر چه مصممتر مقاومت ورزید. او پس از شنیدن حکم تکفیر و اطلاع به مفاد لعنتنامه در نهایت متانت و با کمال خونسردی گفت: این مرا به هیچ چیزی جز آنچه باید انجام دهم وادار نمیکند. یکی از نتایج این طرد بیمهری خانواده، سرزنش دوستان و حمله دشمنان به او بود تا جایی که یگانه خواهرش «ربکا» کوشید او را به اتهام ارتداد و کفر از ارثیه ناچیز پدری محرومش سازد. اما اسپینوزا به محکمه شکایت برد و عاقبت خواهرش را محکوم کرد، ولی پس از محکوم ساختن او جمیع سهم الارث خود را به وی بخشید و به روایتی فقط یک تختخواب برای خودش برداشت.
بعد از آن اسپینوزا برای امرار معاش در مدرسه واندن انده به تدریس پرداخت. اما مخالفان دست از آزار او نکشیدند، تا جایی که شبی در یکی از خیابانهای آمستردام، متدین متعصبی، به قصد کشتنش به وی حمله کرد، اما او خود را کنار کشید و از محل حادثه گریخت و با اندک جراحتی که گردنش برداشته بود از مرگ نجات یافت. در نهایت دشمنانش وجود او را در آمستردام خطرناک دانستند و او را وادار ساختند تا آنی را ترک گوید. اسپینوزا به قریه کوچکی در جنوب و نزدیک آمستردام به نام اوورکرک مهاجرت کرد و در شارع اوتردک اتاق ساکتی که در زیر شیروانی واقع بود، اجاره کرد و برای امرار معاش به شغل تراش دادن عدسیها مشغول شد. همین ایام بود که او نامش را از باروخ به بندیکت تغییر داد. در این مکان، صاحبخانه و زنش بسیار محبت میکردند؛ اقامت او در قریه مذکور حدود پنج سال به درازا کشید، ولی دایمی نشد و او در سال ١۶۶٠ به دنبال مهاجرت صاحبخانه مهربانش به دهکده راینسبوگ، نزدیک لیدن بدانجا نقل مکان کرد و آنجا کتاب اصلاح فاهمه را نوشت و کتاب اخلاق را آغاز کرد.
بیش از حد شهرت یافت. اما به ناچار و به ناگاه در سال ١۶۶٣ یا ١۶۶۵ از راینسبوگ به قصد وربورگ، خارج شد، سر راهش نخست به آمستردام رفت تا دوستانش را در این شهر ملاقات کند – در مدت این ملاقات بود که دوستانش از وی خواستند تا شرح اصول فلسفه دکارت را به طبع برساند – و پس از آن در وربورگ اقامت گزید و به تتمیم کتاب اخلاق پرداخت، ولی این کتاب ناتمام ماند. زیرا در سال ١۶۶۵، به دلایلی که او خود به اطلاع الدنبورگ رسانیده آن را کنار گذاشت و به تالیف رساله الهی- سیاسی همت گماشت. در سال ١۶٧٠ به شهر لاهه رفت. ظاهرا دوستی وی با جان دوویت او را بدانجا کشانید و تا آخر عمر در آن شهر اقامت گزید و گویا فقط یک بار به امید طبع کتاب اخلاق به آمستردام رفت. در همین شهر بود که در سال ١۶٧٣ استادی کرسی فلسفه دانشگاه هیدلبرگ بسیار مودبانه به وی پیشنهاد شد و او بسیار خردمندانه آن را رد کرد. در این سالها اسپینوزا همواره از بیماری سل، که در آن روزگاران قربانیان فراوان داشت، رنج میبرد و بالاخره، روز یکشنبه بیستم فوریه ١۶٧٧ در ساعت سه بعدازظهر از دنیا رفت.
به نقل از اعتماد