این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
خدایان تشنهاند
نگاهی به سه رمان بهومیل هرابال که به فارسی ترجمه شدهاند
مینا رحیمی
بهومیل هرابال سالهاست به لطف ترجمه خواندنی و روان پرویز دوائی از رمان معروف «تنهایی پرهیاهو» نزد خوانندگان ایرانی شناختهشده است. در سالهای اخیر نیز ناشران مختلف ترغیب شدهاند سراغ ترجمه رمانها و داستانهای دیگری از او بروند.
تنهایی پرهیاهو
«تفتیشکنندههای عقاید و افکار در سراسر جهان، بیهوده کتابها را میسوزانند، چون اگر کتاب حرفی برای گفتن و ارزشی داشته باشد در کار سوختن فقط از آن خندهای آرام شنیده میشود، چون کتاب درستوحسابی به چیزی بالاتر و ورای خود اشاره دارد…» این بخشی از رمان کوتاه ۱۰۶صفحهای «تنهایی پرهیاهو» نوشته بهومیل هرابال است؛ رمانی که نخستین اثر منتشرشده این نویسنده سرشناس در ایران بود و باعث شهرت نویسندهاش میان خوانندگان فارسیزبان شد. بعدها با آنکه کتابها و داستانهای دیگری نیز از هرابال به فارسی ترجمه شد، هنوز هم نام هرابال همان رمان کوتاه «تنهایی پرهیاهو» را تداعی میکند؛ رمانی که روایتی جذاب از تجربه خود نویسنده و روزهای کار کردنش در یک کارگاه گردآوری کاغذهای باطله است. پرویز دوائی که خود سالهاست در پراگ زندگی میکند، در مقدمه ترجمهاش بر این رمان نوشته است: «هرابال رمانش را ابتدا بهصورت یک شعر بلند روایی نوشت، در چند دست، آزادتر و مخیلتر از روایت حاضر، که چاپشدهاش وجود دارد، تا بعدتر این شکل نهایی را به خودش بگیرد. پایان تلخ این نوشته، به قول هرابال، نوعی مرثیه است به یاد و در بزرگداشت کافکا که مقام خاصی در دل و آثار این نویسنده داشت.»
«تنهایی پرهیاهو» روایتی است درباره کتاب و شور مطالعه، روایتی است از درد سانسور و ممنوعیت و نابودی کتابها، قصه مردی است به نام هانتا که در کار کاغذ باطله و خمیرکردن کتابهاست. داستان با این جمله شروع میشود: «35 سال است که در کار کاغذ باطله هستم و این قصه عاشقانه من است.» جملهای که در فواصل مختلف کتاب تکرار میشود تا هم از شور و شوق راوی خبر دهد هم از درد و عذابی که میکشد. هانتا کتابخوان حرفهای است و شاهکارهای ادبیات، فلسفه و تاریخ را خوب خوانده است و حالا با دردی وصفنشدنی به خمیرکردن کتابهایی میپردازد که اداره سانسور به انبارش میفرستد.
راوی هرابال در رؤیا و واقعیت با کتابهایش زندگی میکند و از همان اول روایتش به یک تکگویی جذاب جدلی تبدیل میشود؛ جدلی بین شور و اشتیاقش به کتاب و نابودی و خمیرکردن آنها. تناقضی شگفت پدید میآید میان دنیای خیر و زیبای هانتا و دنیای شرور و ویرانگری که به او تحمیل میشود. کتاب در این رمان کوتاه هرابال تنها یک شیء نیست، بلکه موجودی زنده است. برای همین هانتا با کتابها سخن میگوید و صدای آنها را نیز میشنود. خمیرکردن کتابها برای او به کاری مانند کشتن انسانها تبدیل میشود که با کمک دستگاه پرس انجام میگیرد؛ همان دستگاهی که برای خرد کردن روح و جسم و عقاید و باورهای فردی انسانها به کار میافتد.
هانتا در زیرزمینی نمناک که انبار کاغذ باطلههاست با خود در جدال است و از قضا هرابال نیز داستانش را در چنین موقعیتی نوشته است. سالها پیش وقتی قرن بیستویکم تازه آغاز شده و نسیم آزادی در چک وزیدن گرفته بود، از منتقدان ادبی، استادان دانشگاه و نویسندگان چکی نظرخواهی شده بود که بهترین رمانهای نیمه دوم قرن بیستم چک را انتخاب کنند. «تنهایی پرهیاهو» دوم شد؛ رمانی که تمام آموزههای ادبیات پراگ را میتوان در آن دید.
«تنهایی پرهیاهو» معجونی فشرده و موجز است از سوررئال و دنیای کافکایی و طنز و اندوههای فلسفی آدمهایی که بیش از هر داستانی در داستانهای میلان کوندرا، ایوان کلیما و واسلاو هاول خود را نشان داده بودند. پرویز دوائی در همان مقدمه ترجمهاش از رمان هرابال درباره او نوشته است: «در خود سرزمین چک هیچ نویسنده و شاعری اینجور با زندگی و حرفها و عشق مردم در این مملکت در سطوح مختلف عجین نیست و دست بر نبض هستی مردمش ندارد که هرابال. عنوان چکترین نویسنده چک خلاصهکنندهترین این خاصیت است.»
نظارت دقیق قطارها
کسانی که درباره زندگی بهومیل هرابال تحقیق کردهاند، او را یکی از مفسران ادبی چک لقب دادهاند؛ عنوانی که با انتخابش خواستهاند توانایی او را برای رخنه در اعماق روان انسان قرن بیستمی پراگ نشان دهند. قدرت هرابال در تفسیر روان و رفتار انسانی، داستانهای او را بهرغم ظاهر سادهشان به داستانهایی لایهلایه تبدیل کرده است که درونمایههایی پیچیده دارند. اغلب نوشتههای هرابال که از دهه۳۰ میلادی به دست چکیها رسیده بودند، خیلی زود طرفدارانی پر و پا قرص پیدا کردند؛ هرچند نوشتههای او نیز مثل نوشتههای بسیاری از نویسندگان همنسلش مانند یوزف اشکوورتسکی و دیگران با تیغ سانسور مواجه میشدند. آنها چارهای نداشتند جز آنکه راه غیرقانونی در پیش بگیرند.
هرابالی را که تصمیم گرفته بود با تکثیر نوشتههایش آنها را به دست مخاطب برساند تهدید کردند که کارش توهین به ارکان حکومت است و او پاسخ داده بود: «فرشته نگهبان من، فرشته کوچک نگهبان من، مرگ است.» بسیاری از آثارش پس از آنکه در کشورهای دیگر خوانده میشدند به دست مخاطب چکی میرسیدند؛ مخاطبانی که گفتهاند شمارشان به میلیونها نفر میرسید. رمان «نظارت دقیق قطارها» را بهترین اثرش دانستهاند؛ رمانی که اقتباس سینمایی براساس آن به شهرت چند چندانش نیز کمک کرد. «نظارت دقیق قطارها» سال ۱۹۶۵ نوشته شد؛ رمانی که زندگی و محیط پیرامون یک سوزنبان جوان را در ایستگاه قطاری در کشور چک در دوران تسلط آلمان نازی بر کشورهای اروپای شرقی روایت میکند.
راوی هرابال یک کارمند ساده در اداره راهآهن چک است که سعی میکند در تردد قطارهای آلمانی اخلال ایجاد کند. سوزنبان جوان با روحیهای که تربیتشده آداب اجتماعی متأثر از زمانه خود است، رفتارش را شیوهای برای اعتراض میداند. رفتار او که در تضاد آشکار با سیاستهای رئیس ایستگاه است، بهتدریج به زوال نیروهای دشمن منجر میشود. قطار پشت قطار منفجر میشود و سربازان آلمان نازی روزبهروز میدان عمل خود را تنگتر میبینند و در مقابل، کاری از دست رئیس ایستگاه برای در هم شکستن توطئههای داخلی برنمیآید.
هرابال که خود در رشته حقوق تحصیل میکرد، با اشغال کشورش به دست آلمان نازی در ابتدای جنگ جهانی دوم بهناچار درسش را متوقف کرد و برای مدتی در همان سالها بهعنوان کارگر راهآهن و سوزنبان مشغول کار شد. برای همین آنچه را در رمان «نظارت دقیق قطارها» روایت کرده حاصل تجربههای شخصیاش دانستهاند؛ رمانی که با این جمله شروع میشود: «امسال، یعنی سال ۱۹۴۵، آلمانیها تسلط هواییشان را بر فراز شهر کوچک ما از دست دادند.» هرابال از آن دست نویسندههایی بود که کشورش را دوست داشت و گفتهاند رمانش را با این جمله آغاز کرده بود که نشان دهد پایان کار هر متجاوزی از پیش مشخص است.
در همان صفحه نخست رمانش تصویری از یک هواپیمای آلمانی میدهد که بالش هدف جنگندههای متفقین قرار گرفته و مانند یک شیء اضافی و نکبتبار قدرتش به ریشخند گرفته شده است. حس وطندوستی و وطنخواهی در صفحات مختلف این رمان عیان است. راوی هرابال جایی از پدربزرگ خود یاد میکند؛ پدربزرگی که با خشونتی تلخ سرش لای چرخهای تانک خرد و خمیر شد و روحش دیگران را به مقاومت واداشت؛ همین پدربزرگ به سمبل شعور تاریخی و وطنخواهی تبدیل میشود که از چنان قدرتی برخوردار است که میتواند سربازهای آلمانی را به آلمان بازگرداند. هرابال ذاتا شاعر است و این حس شاعرانگی را نهتنها در رمان «تنهایی پرهیاهو» که در رمان «نظارت دقیق قطارها» نیز میتوان بهعیان دید.
جملههای سرشار از انتظار او به شعر پهلو میزنند؛ جملههایی که قرار است پایان یک حمله متجاوزانه را روایت کنند: «به نظر میرسید در هر دانه بلوری برف، ثانیهشمار کوچکی میچرخد و تیکتیک میکند… بعد اینطور به نظرم رسید که صدای ثانیهشمار کوچک را نهتنها در هر بلور برف بلکه از جای دیگری هم میشنوم. البته صدای تیکتیک ساعتم هم بود که با وضوح تمام میشنیدم، اما میتوانستم تیکتیک دیگری هم بشنوم و این تیکتیک از هواپیما میآمد، از همین توده درهمشکسته روبهروی من.»
من خدمتکار شاه انگلیس بودم
وقتی بهومیل هرابال رمان «من خدمتکار شاه انگلیس بودم» را منتشر کرد، دیگر خبری از جنگ جهانی دوم نبود، ولی ظاهرا تغییر موقعیت اجتماعی چک دلیل نمیشد هرابال باز هم سراغ تحلیل روان انسانهای هموطنش نرود، چون همچنان ممنوعیت در چک پابرجا بود. نوشتههای او به شکل سامیزدات منتشر میشدند و در خارج از چک نیز سازمان انتشاراتی ۶۸ که به مدد کار و تلاش اشکفورتسکی و همسرش در کانادا راهاندازی شده بود، آنها را چاپ و توزیع میکرد و فورا هم به زبانهای مختلف ترجمه میشدند. در مقدمه آنها نوشته میشد کتاب بدون اجازه نویسنده چاپ شده است تا در چک دردسری برای نویسندهها درست نشود.
هرابال سیاسینویس نبود و خود را نیز سیاسینویس نمیدانست. او از انسانها، زندگیها و مناسبات حاکم بر زندگی مردم چک مینوشت. شاید یکی از دلایل محبوبیت آثارش نیز همین نکته باشد که نوشتههایش با درون انسانها سر و کار دارد. رمان «من خدمتکار شاه انگلیس بودم» سال ۱۹۷۱ با همان شیوه سامیزداتی تکثیر شد و نسخه قانونی آن نیز سال ۱۹۸۳ رسما انتشار یافت و سال ۲۰۰۶ میلادی نیز فیلمی براساس آن به کارگردانی یرژی منتسل ساخته شد. رمان «من خدمتکار شاه انگلیس بودم» رمانی غیرخطی است که نسبت به رمانهایی که پیش از آن از هرابال به فارسی ترجمه شده بودند مفصلتر است. شخصیت اصلی داستانِ هرابال نامی ندارد و بیشتر با همان شغل خدمتکاریاش در یک هتل شناخته میشود.
داستان در چک میگذرد؛ چکی که به واسطه تحولات اجتماعیاش به خفقان عادت کرده است و همین خفقان نیز مدیر هتل را وامیدارد در همان نخستین صفحههای رمان با پیچاندن گوش خدمتکار به او تذکر بدهد که باید نه چیزی ببیند نه چیزی بشنود و در عین حال با پیچاندن گوش دیگرش به او امر میکند چشم و گوشش باید کاملا باز باشد. راوی هرابال با این تذکر است که اجازه مییابد کارش را شروع کند؛ راویای که تنها هدفش کسب درآمد است و با شیوههای مختلف در هتل و بیرون از آن سعی میکند پول به دست آورد. دنیای رمان «من خدمتکار شاه انگلیس بودم» مانند اغلب آثار هرابال دنیایی ترکیبی است از سوءتفاهمها، سوررئالها و تناقضها.
هرابال از هر فرصتی استفاده میکند گذشته سرزمینش و روحیه مردمانش را توصیف کند؛ روحیهای که آنها را به خوشخدمتی و چندرویی واداشته تا بتوانند درست حدس بزنند و پیشگویی کنند و به بقای خود ادامه دهند. هرابال این مفاهیم را در خلال ماجراهایی بیان میکند که خدمتکار هتل باید پیشاپیش حدس بزند مشتریان چه چیزی را سفارش خواهند داد و این به یک بازی براساس شرطبندی میان راوی و مدیر هتل تبدیل میشود؛ مدیر که با پیشخدمتی پادشاه انگلیس مفتخر است فوت و فن این کار را به خوبی فراگرفته و راوی که بهتدریج آنها را میآموزد و خود بعدا به خدمتکاری در آستان پادشاه اتیوپی نائل میشود؛ آداب خوشخدمتی باعث میشود بعدها که چکسلواکی به اشغال آلمان نازی درمیآید، راوی هرابال بتواند گلیمش را از آب بیرون بکشد.
آسمان آبی
‘