این مقاله را به اشتراک بگذارید
عدالت لیبرالیستی، مدافعان و منتقدان
نگاهی به کتاب «لیبرالیسم و مساله عدالت»
دکتر علی غزالیفر*
پس از سالها، در روزهای اول بهمنماه امسال، بارشِ برف تهران را دفن کرد. مردم خوشحال بودند و آدم برفی میساختند و در همه جای او هویج فرو میکردند. البته این نعمت آسمانی دردسرهای زمینی هم در پی داشت. مثلا رانندههای تاکسی فرودگاه بینالمللی امام خمینی در راستای ارتقای کیفیت تلکه کردن مسافران، لطف کردند و کرایه را از چهل هزار تومان به یک میلیون تومان افزایش دادند. مسافران هم مجبور بودند برای اینکه نفله نشوند، بیش از بیست برابر کرایه عادی را بسلفند.
اگر از مردم، بهجز تاکسیداران آن فرودگاه، بپرسیم آیا این کار درست است، احتمالا پاسخشان منفی خواهد بود و خواهند گفت این کار ظلم است؛ عادلانه نیست و از این دست سخنان. نمونه این موارد در همه جای جهان رخ میدهد و همه جا درباره درستی یا نادرستی آنها بحث درمیگیرد. نظریات متفاوت است و حتی برخی از اقتصاددانان به وضوح از عملکرد تاکسیداران دفاع میکنند. از نظر آنان عدالت نه تنها هیچ تقدسی ندارد، بلکه ملاک و معیار نهایی برای قضاوت درباره چنین اموری هم نیست. دقیقتر بگوییم: برخی از لیبرالها چنین میگویند.
اقتصاد کشور ما از نوع اقتصاد لیبرالی است، البته به شکل کج و معوج و معیوب. در جوامع لیبرال سخن گفتن از عدالت ساده نیست؛ زیرا عدالت ارزش نهایی لیبرالیسم نیست. بلکه متاخر از آزادی است. در تعارض میان آزادی و عدالت، لیبرالیستها طرف آزادی را میگیرند و نه عدالت. چرا؟
امروزه این دیدگاه زیر سوال رفته که ارزشهای کلی، در حالت مطلق خود، با یکدیگر سازگار و قابل جمع هستند. به عبارت دیگر اتوپویا، ناکجاآباد و مدینه فاضله توهمی بیش نیست. بنابراین، برای مثال، آزادی کامل و عدالت مطلق در یک جامعه با هم جمع نمیشوند. اگر آزادی کامل باشد، عدالت مطلق محقق نمیشود و برای تحقق عدالت مطلق نمیتوان آزادی کامل داشت. با توجه به همین مطلب است که لیبرالها آزادی را انتخاب میکنند. فردریش فون هایک (۱۸۹۹-۱۹۹۲)، که از بزرگان لیبرالیسم به شمار میآید و جایزه نوبل اقتصاد سال ۱۹۷۴ را از آن خود کرده است، اساسا اعتقاد دارد عدالت اجتماعی نه تنها مطلوب نیست، بلکه حتی غیرممکن است. او برای این دیدگاه خود اصطلاح "سراب عدالت اجتماعی" را بهکار میبرد. همچنین به این مطلب اشاره میکند که نبود توافق درباره این موضوع یک مشکل و رسوایی بزرگ برای طرفداران آن است. تنها فیلسوف بزرگ لیبرالی که از عدالت دفاع جانانهای کرد و تلاش کرد آن را در دل سنت لیبرالیسم جای دهد، جان رالز (۱۹۲۱-۲۰۰۲) آمریکایی است. او در کتاب تاثیرگذار خود، "نظریهای در باب عدالت"، تئوری پیچیده خود را درباره عدالت ارائه میکند. این کتاب، از زمان انتشار در سال ۱۹۷۱ تاکنون، موافقت و مخالفتهای زیادی را برانگیخت. مقاله او در این کتاب در پاسخ به برخی از انتقاداتی است که متوجه نظریه او در آن کتاب شده است. بیشتر مقالات این اثر نقد دیدگاه رالزی است. البته منتقدان متعلق به جریانهای فکری مختلفی هستند؛ برخی از آنان لیبرال هستند و برخی دیگر خیر.
رابرت نوزیک (۱۹۳۸-۲۰۰۲) با اینکه لیبرال است، اما جزو منتقدان رالز است. او که بسیار جوانتر از رالز بود، به علت سرطان معده، همزمان با رقیب خود درگذشت. نوزیک به جای عدالت اجتماعی بر عدالت استحقاقی تاکید میکند و اعلام میکند مشکلات را نمیتوان با عدالت اجتماعی حل کرد؛ زیرا مسئولیتهای فردی را کم میکند. او بر اساس فردگرایی و ارادهگرایی رادیکال خود اصرار دارد که فقط با تکیه بر مسئولیتهای فردی میتوان برای مشکلات جوامع لیبرال راهحلی یافت.
آمارتیا سِن، که همانند فردریش هایک جایزه نوبل اقتصاد را در سال ۱۹۹۸ دریافت کرد، در مقاله خود نه به خود مفهوم عدالت، بلکه به برابری و مساوات میپردازد. اما مارتا نوسباوم نظریه او را ناقص میداند. آمارتیا سِن به مساوات، بهویژه برابری میان مردان و زنان اهتمام دارد و اینکه هر دو جنس به نحو برابر به ترجیحاتشان برسند. نقد نوسباوم آن است که زنان به علت جایگاه درجه دومی که در جامعه دارند، غالبا ترجیحاتشان منفعلانه و سازشپذیرانه است؛ یعنی بر اساس وضع موجودی است که پیشاپیش برای زنان تعیین کردهاند و لذا ناشی از خودمختاری آنان نیست. بر این اساس، راهحل درست و کامل آن است که استحقاق بنیادی آنان را بدون تحمیل وضع موجود آشکار کنیم.
خانم سوزان مولر اوکین نقد کلیتری به عدالت دارد و در مقاله خود نظریات جان رالز و ایمانوئل کانت را به دلیل مردانه بودن زیر سوال میبرد. از نظر او جوامع این نظریهپردازان مردانه است و این خصوصیت به نظریات و استدلالهای آنان سرایت میکند. همچنین به این مطلب میپردازد که اگر آن خصلت زنانه باشد، چه تغییری در نظریات و استدلالهای مربوط به عدالت رخ میدهد.
مایکل والزر نیز منتقد جان رالز است، اما از منظر اجتماعگرایان. والزر این مطلب را شرح میدهد که در جوامع پیشالیبرال همه ساحتهای گوناگون، همچون دولت و کلیسا و بازار و…، درهمتنیده بودند، اما در جوامع لیبرال همه ساحتها از هم جدا شدهاند. این تفکیک بر عدالت هم اثرگذار بوده است. او تبعات این تفکیک را بر عدالت بررسی میکند. دیگر اجتماعگرای بزرگ و نامدار، السدیر مکاینتایر، نیز بر نظریه جان رالز میتازد. مکاینتایر به روابط افراد در جامعه میپردازد و هنجارهای بده-بستان و نحوه محاسبه عقلانی آنها را در میان شهروندان بررسی میکند. او بر اساس رابطه میان خیر فردی و خیر عمومی نشان میدهد که چرا و چگونه مبنای همه اینها باید "خیر" باشد و نه چیزهای دیگری مثل ارزشهای اقتصادی بازاری.
یون الستر با استفاده از نظریه بازیها عدالت را بررسی میکند. دو مقاله پایانی به قلم دو مارکسیست است که در آنها عدالت لیبرالیستی را از منظری مارکسیستی نقد میکنند. بهویژه آخرین مقاله که نقد جانانهای است به نابرابریها در ایالات متحده آمریکا و مبانی نظری آن. البته این نقدهای مارکسیستی به سبک فلسفه تحلیلی است و علاوه بر موضوعشان، نمونه جالبی از ترکیب این دو جریان فکری را به نمایش میگذارند.
عدالت بسیار خوب است و ما هم به آن نیازمندیم. در این شکی نیست. اما عدالت مسئله سادهای نیست. دستکم از جهت تئوریک بسیار پیچیده است. نادیده گرفتن ابعاد گوناگون عدالت و فهم سطحی و سادهلوحانه آن، بعدها در مرحله عمل منجر به تبعات بدی خواهد شد که چه بسا هرگز جبران نشود. بنابراین تلاش برای وضوح مفهومی این مسئله و آگاهی بیشتر و بهتر از نظریات مربوط به آن باعث میشود وضعیت زندگی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی مطلوبتری داشته باشیم. آیا چیزی مهمتر از این هست؟
*دکترای فلسفه
به نقل از الف کتاب
****
«لیبرالیسم و مسئله عدالت»
نویسنده: مجموعه نویسندگان
مترجم: مجموعه مترجمان
گزینش و ویرایش: محمد ملاعباسی
ناشر: ترجمان علوم انسانی، چاپ دوم ۱۳۹۵
۳۶۸ صفحه، ۲۱۰۰۰ تومان