این مقاله را به اشتراک بگذارید
درباره کتاب «شهرهای گمشده» نوشته آیدا مرادیآهنی
تهران-نیویورک
مریم طباطبائیها*
مثل هواپیمایی در آسمان شب که دنیای اطرافت سیاه باشد و نامعلوم؛ این بهترین تصویری است که میشود از زندگی محیا قوامیان در زمستان ۲۰۱۴ داد… «شهرهای گمشده» با همین جمله آغاز میشود؛ جملهای که در یک کلام میتواند کاراکتر اصلی ماجرا را تا حدودی به خواننده معرفی کند. زنی که ظاهرا به دنبال خیلی چیزهاست و خیلی چیزها را هم نمیداند و حاضر است به خاطر آن ریسک کند و ناپیداهایش را به چالش بکشد.
رمان کوتاه «شهرهای گمشده» سومین کتاب آیدا مرادیآهنی بعد از مجموعهداستان «پونز روی دُم گربه» و رمان بلند «گلف روی باروت» است که توسط نشر «سده» منتشر شده است. پیش از این، شاید قبل از خواندن این کتاب، منتظر داستانی بودم، مثل تمام داستانهای این چند وقت اخیر؛ داستانهایی که تا یک جایی در بهترین حالت خوب پیش میآید و بعد دوران دلزدگی شان برای خواننده شروع میشود. اما رمان «شهرهای گمشده» در همان صفحه نخست تکلیف خواننده را روشن میکند؛ میتوانی بمانی و تا آخر همه این غافلگیریها را تجربه کنی یا میتوانی بروی. میتوانی باشی تا تکلیف خودت با این شخصیتهای چندوجهی را روشن کنی. سرآمد تمام آنها دختری مسلمان است که در ورای چهره معصوم و شاید تا حدودی جدی و خشکِ ترسیمشدهاش هیجانی درونی و حسی بیرغبت موج میزند. دختری که آمده تا برای تمام ندانستههایش بجنگد. محیا قوامیان خودش از بطن خانوادهای ایرانی است و حالا در نیویورک که بستر اصلی داستان است زندگی میکند و به دنبال سوالاتی که دارد دل به دریا زده است. زندگی سراسر فرازونشیب این دختر ایرانی در کنار یک مرد ایرانی و یک مرد آمریکایی میتواند خواننده را با این پرسش روبهرو کند که آیا این تفاوت اندیشهها و فکرها تا کجا میتواند بدون هیچ چالشی جلو برود.
شاید زندگی او و مرد آمریکایی ورای یک بُعد عاشقی از منظر دیدگاههای دیگر هم در این کتاب بررسی شده است. تضادهای فکری و اندیشه ایشان و بستر خاصی که در داستان رخ داده میتواند جای بحث داشته باشد که نویسنده بهخوبی توانسته این تضادها و این تفاوتها را بهخواننده نشان بدهد. فضای اصلی داستان در شهر نیویورک است؛ نیویورکی که نهتنها وجه خوبش بلکه تمام زوایای آن -چه خوب و چه بد- با تمام جزئیاتش برای خواننده شرح داده میشود. نه از نگاه یک مسافر بلکه شهرها در این کتاب از نگاه منتقدانه یک انسان که با تمام مسائل زندگی درگیر است عنوان میشود. تهرانی که در دوران کودکی و جوانی محیا به تصویر کشیده شده، سوریهای که ایران در درگیریهای آن نقش دارد و حتی عراق. اینها همه وجه غمگینشان را هم به خواننده نشان میدهند و این یکی از نقاط قوت کتاب است که کلیشه دنیای زیبا را از بین برده و دنیایی واقعی را نشان میدهد.
دخترک در ویکیلیکس کار میکند و طی ماجرایی با نیروهای اطلاعاتی نیویورک وارد مجادله میشود. آمدن سیاست در بطن یک رمان میتواند همیشه تصویر متفاوتی از یک داستان را بسازد؛ دنیایی آغشته به تضادها و تفاوتها؛ دنیایی که سعی دارد رخ عاشقانهاش را در ورای بقیه روابط انسانیاش بهخوبی نمایش بدهد.
چیزی که در این کتاب بیشتر از همه خوانندهرا جذب میکند لحن داستان است؛ لحنی که به فراخور آن صحنهای که دارد روایت میشود فرق میکند. گاهی خیلی مرموز، گاهی خیلی شقورق و گاهی خیلی مهربان و خودمانی. شنیدن دیالوگهایی مثل «داری گریه میکنی بابا؟» و «هرچه برای سفر نیاز داری بگو بابا» در فضای غمزده و تاریک نیویورکِ توصیفشده در داستان میتواند روزنهای باشد بهسوی حسی لطیف در جریان روایت. البته خود محیا به عنوان کاراکتر اصلی داستان شخصیت بسیار پیچیدهای دارد؛ دختری که زیر لب از نهجالبلاغه روایتی را میخواند و کسی که حاضر است برای عشق، برای اعتقاد با هر چیز سهمگین و مخوفی سرشاخ بشود، قاعدتا میتواند انسانی با تمام زوایا باشد که در خلال داستان این شخصیت جسور و گاهی آسیبپذیر آن را بهخوبی نشان میدهد. نویسنده عناصر و اِلمانهای کوچکی از ژانر را در کتابش به خواننده نشان میدهد اما مطلقا نمیتوان گفت که کتاب در چه ژانری نوشته شده است؛ نه پلیسی، نه معمایی و نه جنایی. و درعینحال تمام اینها. در کتابی که از تروریست گرفته تا آدمهای خوب، از سوریه و شام گرفته تا انفجارهای این اواخر و ترس نیروهای امنیتی آمریکا در مواجه با یک چنین وقایعی، میشود بهدنبال ردپایی از جامعهای سکولار پیدا کرد. حالا همه این شخصیتهای پیچیده داستان به دنبال روحانی مسجد نیویورک یعنی نوری میگردند تا تشیعِ پنهانشده در این روایت بهخوبی خودش را نشان بدهد. نوری تنها سه ماه است که از سوریه آمده و خود این موضوع میتواند روابط پیچیده میان این شهرها را باهم در رابطه با مفقودشدن این روحانی نشان بدهد.
میتوان گفت فضای کلی داستان نه سیاه مطلق است و نه سفید مطلق؛ خاکستری است با تمام زوایای پنهانیاش. در یکجاهایی از داستان شاید انسانها آن چیزی نبودند که نشان میدادند، شاید وجوه درونیشان دستخوش تغییراتی میشد که در بالا بلندای این داستان با آن برخورد میکردند و این لازمه یک زندگی انسانی باشد. حقیقتی که این روزها در نشاندادن کاراکترهای داستانهای ایرانی خیلی کمتر به چشم میخورد. میان محیا و مرد آمریکایی فاصله فرهنگی زیادی به چشم میخورد؛ فاصلهای که به جبر جغرافیایی که در آن زندگی کردهاند آن را با خود یدک میکشند؛ فاصلهای که شهرهای محل زندگیشان به آنها تحمیل کرده است؛ فاصلهای که این روزها آدمها حتی با نبود فاصله جغرافیایی هم آن را تجربه میکنند.
*مترجم و داستاننویس. از آثار: تمام نورهایی که نمیتوانیم ببینیم نوشته آنتونی دوئر
نام کتاب: شهرهای گمشده
نویسنده: آیدا مرادیآهنی
ناشر: سده
به نقل از روزنامه آرمان
2 نظر
ناشناس
این نقد بود الان؟ زرشک
ترانه
تبلیغ بود. اونم به شکلی کاملا مسخره.