این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
نقد حال ما
نگاهى به مجموعه داستان «خرگوشهاى نقرهاى» اثر پرویز صمدى مقدم
نورالله نصرتى
مجموعه داستان"خرگوشهاى نقرهاى" نوشته پرویز صمدى مقدم، تازهترین اثر نویسندهاى است که به گواه داستانها و رمانهای پرشماری که طى دو دهه اخیر از او منتشر شده، به تاملات فلسفى و دغدغههاى تاریخى و اجتماعى خود با سبکها و رویکردهاى روایى متنوع، قالب و کالبدى ادبى مىبخشد.
از نه داستان کتاب خرگوشهاى نقرهاى که ششمین مجموعه داستان منتشر شده از نویسنده آن است، هفت داستان با زاویه دید اول شخص روایت مىشوند. «من» راوى اغلب داستانها و رمانهاى صمدى مقدم چنان با تجربههاى تاریخى و اجتماعى و دغدغههاى ازلى انسان- خصوصا انسان ایرانى- عجین است که مىتوان گفت او مصداق بارز نویسندهاى برخوردار از «جهاننگرى» است تا آنکه گزارشگر صرف خلجانات و سرگردانىهاى بر آمده از یک دنیاى محدود فردى و ذهنى باشد.
شخصیت(راوى) داستان "نشان سرخ شهروندى" هراسان و گرفتار آمده در جامعهاى خشونتزده و بىاعتنا به ارزشهاى فرهنگى و انسانى، چند صباحى با کسب هویت جعلى و وابسته به قدرت حاکم به احساس آرامش و امنیت موقت دست مىیابد، اما… داستان "انباشتگى"فضایى غریب و کابوسوار و آخرالزمانى دارد و یادآور تجمعات انبوه انسانى با اهداف متفاوت- اعم از انقلابى و اجتماعى و مذهبى یا مبهم و گاه پوچ و بىمعنا- است که به شکلى جبرى فرجامى جز فاجعه و مرگ دستهجمعى ندارد. خفقان و جنون هراسآور پنهانشده در یک جمع بزرگ فاقد برنامه و بىراهنما و سرگردان و بلاتکلیف و تحریکپذیر، در این داستان با مهارت و خلاقیتی تاثیرگذار ترسیم شده است.
داستان "خرگوشهاى نقرهاى"در روایت و توصیف آدمها و جامعهاى هویتباخته، فضایى متفاوتتر در مقایسه با دیگر داستانهاى این مجموعه دارد؛ فضایى که هم شبیه داستانهاى پست مدرنیستى است، هم نشان از حال و هواى تراژدى کمیک جریان ادبیات و تئاتر ابزورد دارد. در لحظههایى، مىتوان صداى نفسهاى چخوف را در حال و هواى داستان شنید یا ردپاهایى از بهرام صادقى را در آن دید که یگانه مجموعه داستانش"سنگر و قمقمه خالى"، نقطه عطفى مهم و تاثیرگذار در ادبیات داستانى معاصر ایران است. این حال و هواها یا ردپاهاى آشنا همان فرایند ناشى از روابط یا مناسبات «بینامتنى» است که خانم«ژولیا کریستوا» فیلسوف و منتقد و رماننویس فرانسوى نخستین بار از آن گفت، بدان معنا که هر متنى در نسبت با متون دیگر وجود دارد، هیچ متنى مانند یک جزیره جداافتاده از دیگر متون نیست و رابطههاى گوناگونى از لحاظ صورت و مضمون، متون را به هم پیوند مىدهند.
در دو داستان دیگر این مجموعه یعنى"لحظه بزرگ تاریخی" و "میان بودن و نبودن" هم این نوع ردپاها یا روابط بینامتنى را که ممکن است ناخودآگاه در اثر یک نویسنده راه یابند مىتوان دید. "لحظه بزرگ تاریخى" که یادآور فضاى داستانهاى غلامحسین ساعدى است، در فضاى یک آسایشگاه روانى مىگذرد و روایتگر سرگذشتهاى اغلب تراژیک و رقتبار چند پیرمرد و پیرزن است که هر کدام از لحظههاى سرنوشتساز و مهم زندگى خود یا دیگرى مىگویند. تنوع این شخصیتها و سرگذشتهایشان که هرکدام به داستانهاى کوچک و مستقل روانکاوانه و گاه شاعرانهاى مىمانند، جالب توجه است. در داستان"میان بودن و نبودن" هم هویت فردى- و حتى جنسیتى-یک جویاى کار با سردرگمىاش هنگام پرکردن فرمهاى پرسشنامه استخدامى بهسخرهگرفته مىشود، چنان که کلافگى و گیجى و نهایتا انبساط خاطر متصدى جدى و غمزده اداره استخدام را هم موجب مىشود.
تنوع سبکى مورد استفاده در داستانهاى مجموعه "خرگوشهاى نقرهاى" به اقتضاى فضا و مضمون و شخصیتهاى هر داستان، نشانه تسلط نویسنده بر جریانها و سبکهاى متنوع داستاننویسى و در عین حال مستقل و اصیل و اوریژینال بودن محصول نهایى قلم خود اوست. بنا به همین دلیل، در کنار لحن و زبان آمیخته با طنز و کنایه و فضاسازى مدرن و امروزى داستانهایى چون"نشان سرخ شهروندى" و "خرگوشهاى نقرهاى" و بویژه "میان بودن و نبودن"، "دردانه" دیگر داستان این مجموعه، با لحن و زبانى تغزلى و روان و ساده بدون پیچ و خمهاى کنایى، همچون درد دل صمیمانه و خودمانى راوى با مخاطبش روایت مىشود. دردانه، به موضوع تجاوز و لکه دار شدن حیثیت و به خطر افتادن امنیت روانی و جایگاه اجتماعی یک دختر در جامعه ای با باورهای تعصب آلود سختگیرانه می پردازد.
زبان و لحن روایت داستان"زیبا جان"، روان و شیرین و آمیخته با طنازىها و نکته سنجىها و طراوت و شیطنت نگاه راوى آن است. راوى این داستان دختر نوجوانى است که فرجام تلخ و تراژیک زندگى مشترک دایى محتاط و محافظه کار خود "آقاکوچک" با "زیبا جان" عروس جذاب و عاقل او را که سرشار از شور زندگى است روایت مىکند. راوى به اقتضاى جنسیت و سن و حال و هواى خود حال و روز عروس جوان خانواده را در زندان برساخته از سنتهاى پوسیده خانوادگى بهخوبى درک و با او همدلى مىکند. آقاکوچک دست و پابسته طناب پوسیده وسواسها و تنگ نظرىها و محدودیتهاى زندگى سنتى و تحت سلطه مادرش"خانمآغا"است. زیباجان عروس شیرازى خانمآغا و همسر دلبند دایى، چونان نمادى از روح زندگى نوین با همه طراوت و امید رو به آینده، پا به این خانواده مىگذارد و به مرور در چنبره این سنتها مىپژمرد و پس زده مىشود. از شوهرش آقاکوچک هم که مستحیل در این نظم و نظام خفقانآور خانوادگى است کارى بر نمىآید و زندگى هر دو تباه مىشود. نهایتا اما عشق یک آدم حسابى که اتفاقا برآمده از یک زیست پاک و درست و درمان در دل همان سنتهاست، زیبا جان را سفیدبخت مىکند.
مواجهه دردناک بینشهاى کهنه و نو یا سنتى و مدرن با یکدیگر از مضامین و دلمشغولىهاى جدى نویسنده داستان زیباجان و داستانها و رمانهاى دیگر است، بىاینکه در این آثار هرکدام از این دو رویکرد یا انتخاب، بهطور یکجانبه رد یا تایید شوند. صمدى مقدم همواره در آثار خود سنتهاى اصیل و والا را ارج مىنهد و بر جلوههایى پوسیده و زمان گذشته و دست و پاگیر از همین میراث سنتى مىتازد. از یک سو میراث کهن را ارجمند اما نیازمند تغییر و اصلاح و بازنگرى مىداند و از سوى دیگر نو بودن و اصطلاحاً مدرنیتهاى برخوردار از والایىها و اصالتهاى به یادگار مانده از عهد کهن و سنتهاى زاینده و زندگىبخش آن را مىپسندد. سنتها را نیازمند بازیابى در کوره زمان و نوگرایى و آزادى ارمغان شده در پرتو آن را نیازمند برخوردارى از جنبه والاى فرهنگ و اندیشه و زیست سنتى و راه عملىتر و متعادلترى براى زیست سالم انسان ایرانى مىداند.
"قلمرو" و "سرزمین آرزوها" دو داستان دیگر این مجموعه، ساختار و سرشتى حکایتوار دارند و به داستانهاى رمزى و تمثیلى مىمانند که شکلهاى متنوعى از ظهور و زوال قدرت و حاکمیت و ترفندها و پیچ و خمهاى سلطهگرى و سلطهپذیرى را در گسترهاى تاریخى جغرافیایى به وسعت این سرزمین یا سرزمینها و ملتهاى هم سرنوشت با مردم این سرزمین واکاوى مىکنند. در این دو داستان نیز در کنار آدمهاى معمولى و تنداده به سرنوشتى محتوم، شخصیتهایى در تلاشند تا بند باورهاى رایج و دست و پاگیر و سلطهطلب را بگسلند و سر از حقیقت امور درآورند.
صمدى مقدم در داستان ها- و رمان های- خود با رویکردهاى روایى و زبانى تجربهگرایانه و هنجارشکنانه به مفهوم رایج و گاه خودنمایانه و آلامدشده آن میانه ای ندارد. قطعا این تجربهگرایىها نه تنها مذموم نیست که زاینده و ضامن حیات و نوشوندگى و طراوت هر جریان ادبى و فرهنگى و هنرى است و خاصه "ادبیت" ادبیات زاییده همین روندهاى نوجویانه و مبتکرانه در حیطه زیبایىشناسى است. بماند که برخى نویسندگان نوآمده براى پوشاندن فقر اندیشه و مضمون داستانهایشان، به گلآلود کردن آب براى پنهان کردن عمق کم آن، به مرعوب کردن و البته عملاً به گیج کردن خواننده پناه مىبرند و هیچ ساختارى را نمىشناسند که به خیال خود آن را به قصد تجربهگرایى بشکنند و اصطلاحاً غوره نشده مویز مىشوند؛ اما براى صمدى مقدم وضوح و شفافیت و روانى و رسانایى زبان- در عین پیچیدگىهاى گاه شاعرانه معانى و بیانى- و اسلوب سرراست و نسبتا کلاسیک و همه فهم روایت، عجالتاً کارش را در داستاننویسى راه مىاندازد و او مى خواهد آب چنان شفاف باشد که اعماق آن دیده شود. پس براى او همواره موضوع- بخوانید اندیشه و مضمون- در اولویت است و زبان، وسیله ابزار و انتقال آن است. داستانهاى او در عین آنکه از نظر محتوایى و مضمونى و معنایى و ارجاعات اجتماعى و سیاسى و تاریخى و اندیشهورزانهشان گاه به شدت چندبعدى و تاویلپذیرند، ابدا گیجکننده و حاصل جریان سیال ذهن و قصه نو روانشناختى و گزاره هایی چون"اندیشه محصول زبان است"و این نوع رفتارهاى مدرن با زبان و روایت در بستر ادبیات نیستند، بنابراین خوشخوان هستند و در عین اینکه ذهن و حساسیتى نخبهگرا در پس تمام آنهاست، براى عامه علاقمندان ادبیات داستانی خوش خوان قابل فهم و حتى سرگرم کنندهاند. می توان گفت آثار او در مرز میان ادبیات عامه پسند و نخبه گرا می ایستند.
داستانهاى مجموعه"خرگوشهاى نقرهاى" نیز با همه سادگى و روانى و پرهیز نویسندهشان از بازىهاى زمانى و زبانى در روایتگرى، برخوردار از لایههاى مختلف مضمونىاند و افق دلالت معنایىشان گسترده است. صمدى مقدم فارغ از نگرش های مرسوم چپزده، عرفانزده، عوامزده، سیاستزده، سنت زده، مدرن زده، ایدئولوژیک، ضد ایدئولوژیک یا هر نوع زدگى متعین مرام و مسلکى و فکرى و از این سیاق، از دغدغهها، رویاها، حسرتها، پریشانىها، شکستها، امیدها و نومیدىهاى همیشگى انسان به عنوان انسان به طور اعم و انسان ایرانى به طور اخص مىنویسد. آدمها(شخصیتها)ى داستانهایش در عین آنکه دغدغههاى کلى و بشرى دارند مشخصا انسان ایرانىاند؛ رمان ها و داستانهاى او از جمله در مجموعه «خرگوش های نقره ای» نقد حال ما ایرانیان است با پیشینه و هویت تاریخى و حال و روزى که داریم، چنان که مولوى در مثنوىاش مىگوید: «بشنوید اى دوستان این داستان/خود حقیقت نقد حال ماست آن».
با این اوصاف، در فضاى نقد و نقادى و اطلاعرسانى مرتبط با حوزه ادبیات داستانى که گسترهاى وسیع شامل ماهنامه های ادبى و صفحات ادبى روزنامهها و کانالها و وبسایتهاى پرشمار فضای مجازى را در برمىگیرد، تقریبا هیچ نشانه ای از موجودیت آثار پر برگ و بار پرویز صمدى مقدم نیست. ممکن است این وضعیت و وضعیتهاى مشابه از هیاهوگریزى و بىادعایىبرخی از نویسندگان در زمینه داستاننویسى نشات گرفته باشد، اما تاثیر محفلى شدن فضای نشر و نقد و معرفى آثار داستانى و عوامل احتمالى دیگر در این زمینه چشمگیرتر است. شاید این اشارات براى آنان که داستانها و رمانهاى پرویز صمدى مقدم- خصوصاً رمان خواندنى"هفده نوه"- را نخواندهاند، مبالغهآمیز به نظر برسد؛ پس تنها کار منطقى، خواندن و دعوت به خواندن آثار اوست تا همهچیز پیش چشم همگان، چنان که هست به نظر آید.
خرگوش های نقر ای/پرویز صمدی مقدم
چاپ اول /۱۳۹۶
انتشارات فرهنگ و سینما/ ۱۳۴ صفحه
‘