این مقاله را به اشتراک بگذارید
طبقه کارگر برای خود: وحدت کار فکری و مادی
جواد لگزیان
فاصله کهکشانی بین زندگی یک متخصص تحصیلکرده با یک کارگر روزمزد آنقدر زیاد است که دیگر سخن از برابری بین ساکنان برج زیبایی بر فراز تپه ثروت و اطراقکنندگان مخروبهها در فرود دره عسرت بیشتر شبیه افسانههاست و حاکمیت طبقه کارگر و دیکتاتوری پرولتاریا هم یک لطیفه بیمزه است که موجب خنده کسی نمیشود. اما چگونه جهان موقعیت فعلی را پذیرا شد و آنهمه مبارزات گاه خونین چه شد؟ کتاب «دگردیسی کمونیسم مارکس، از جنبش سرمایهستیز طبقه کارگر به حزب ایدئولوژیک سرمایهداری دولتی» از محسن حکیمی تلاشی است برای پاسخ به این پرسش. در اندیشه محسن حکیمی این سیر قهقرایی معلول دو علت بیرونی و درونی است. علت بیرونی هجوم و سرکوب بورژوازی اعم از خصوصی و دولتی بوده، و غرض از علت درونی ضعف و ناتوانی تاریخی جنبش کارگری خاصه در دو کشور آلمان و روسیه است. با نگاهی به تاریخ، حکیمی با درپیشگرفتن روش خود مارکس تاکید دارد که اکنون فقط یک کمونیسم مارکسی میتواند وجود داشته باشد و آن کمونیسمی است که از دل نقد حزب ایدئولوژیک سرمایهداری دولتی بیرون آمده باشد. باید سراغ نقد این تجربه رفت. حکیمی در ادامه از تاکید همیشگی مارکس به وحدت دست و مغز یاد میکند و اینکه به نظر مارکس، کاری که طبقه کارگر انجام میدهد کار صرفا مادی نیست، زیرا حتی سادهترین و پیشپاافتادهترین کار و تولید مادی مستلزم فکر است. بنابراین، کار طبقه کارگر همان پراکسیس یا وحدت کار مادی و کار فکری است، منتها وحدت در خود. منظور از طبقه کارگرِ «در خود» طبقهای است که به این خودآگاهی نرسیده که در حال مبارزه با چه مناسباتی است و رهایی او در گرو پیدایش کدام شرایط است. درحالیکه طبقه کارگرِ «برای خود»، به نظر مارکس، طبقهای است که بهواسطه جنبش مادی و واقعی خود و آموزشی که مبارزه طبقاتی ضدسرمایهداری به او میدهد، آگاهی بیواسطه را پشتسر میگذارد و به خودآگاهی دست مییابد. به تعبیر مارکس از سوی دیگر مشغله فیلسوف و نظامسازی انتزاعی او، کار فکری صرف و بری از هرگونه کار مادی است. فیلسوف، از جمله هگل، کار مادی را از دنیای خودش بیرون میراند، زیرا اساسا آن را در شأن خود و بهطورکلی در شأن انسان نمیداند. او انسان و انسانیت را صرفا با کار فکری تعریف میکند و کار مادی را دون شأن انسان میداند. آشکارترین وجه مشخصه فلسفه، که خود را در تاریخ چندهزارساله آن نشان میدهد، همین سلطه و برتری کار فکری بر کار مادی است، تبعیضی که خود ناشی از برتری یک طبقه اجتماعی بر طبقه اجتماعی دیگر است. چنین است که فیلسوف فقط با نیمه فکری انسان سروکار دارد. او نخست انسان واقعی را به مفهوم آن تبدیل میکند و سپس این مفهوم را میپروراند و از دل این پرورش، نظام فلسفی خود را میآفریند. در جریان همین تبدیل انسان واقعی به مفهوم صرف آن است که فیلسوف دچار این توهم میشود که گویا با تغییروتحول این مفهوم، یعنی با نظریهپردازی صرف، جهان واقعی نیز تغییر میکند و متحول میشود. این بینش مبتنیبر نظریهپردازی صرف به عقیده حکیمی در افکار چپ نیز حضور داشته و موجب برتری و دستبالاداشتن تئوریسینها و انقلابیون حرفهای بر کارگران شده و رفتهرفته طبقه را تضعیف کرده. این سیر نزولی به طور واقعی از حزب سوسیالدموکرات کارگری آلمان و شخص کائوتسکی بهعنوان یکی از مراجع اصلی مارکسیسم آغاز شده و در حزب بلشویک روسیه و شخص لنین به اوج خود رسیده است. در این سیر قهقرایی، ناکامی طبقه کارگر در سازمانیابی طبقاتی و جنبشی خود در مقابل سرمایهداری بهلحاظ نظری تثبیت و تحکیم شده، یعنی از یکسو اتحادیه کارگری به سازمانی برای چانهزنی صرف بر سر دستمزد و حداکثر سیاستورزی اتحادیهای تبدیل شده، و از سوی دیگر حزب نیز بهجای آنکه جنبش سازمانیافته طبقه کارگر برای الغای سرمایه باشد تبدیل شده به «سازمان انقلابیون حرفهای».
این در حالی است که به نظر مارکس کمونیستها حزبی جدا از احزاب کارگری تشکیل نمیدهند، و اصول فرقهگرایانهای ندارند که بخواهند جنبش کارگری را به قالب آنها درآورند. به نظر مارکس، مبارزه سیاسی سازمانیافته طبقه کارگر ضد رابطه اجتماعی سرمایه، یعنی خریدوفروش نیروی کار و تولید ارزش اضافی، مبارزهای طبقاتی است. این مبارزه نه مبارزهای فرقهای و حزبی است به این معنا که تشکل جداگانه کمونیستها آن را رهبری کند، و نه مبارزهای ایدئولوژیک به این معنا که جنبش کارگری را به قالب این یا آن آموزه یا مکتب فکری درآورد، همانگونه که برای مثال، اوزان عروضی شعر شاعران را به قالب خود درمیآورند. بنیاد رویکرد مارکس به سازمانیابی طبقه کارگر علیه سرمایهداری نیز، نفی تقسیم کار به فکری و مادی است، تقسیم کاری که مارکس پیش از «مانیفست کمونیسم» آن را در «ایدئولوژی آلمانی» به نقد کشیده بود و بعدها نیز بهویژه در «سرمایه» و «نقد برنامه گوتا» بر الغای آن تأکید کرده بود.
حکیمی تصریح میکند همانگونه که آگاهیهای ایدئولوژیک در طول تاریخ بهمنزله محصول کار فکری صرف به وجود آمدهاند، آگاهی سوسیالیستی موردنظر لنین (و کائوتسکی) نیز یکسره مستقل از جنبش خودانگیخته طبقه کارگر و بهعنوان محصول کار فکری روشنفکران بورژوا به وجود آمده است… تئوری موردنظر لنین همان کار فکری صرف است که در بیرون از جنبش کارگری و از سوی روشنفکران بورژوا تدوین میشود، و پراتیک او نیز نه پراکسیس تودههای طبقه کارگر یا جنبش خودانگیخته کارگران بلکه فعالیت عملی- تشکیلاتی مارکسیستها برای پیادهکردن تئوری در جنبش کارگری است. بهاینترتیب، پراتیک موردنظر لنین و مارکسیستها هیچ ربطی ندارد به آنچه مارکس «فعالیت عملی- انتقادی و انقلابی» مینامد. زیرا منظور مارکس از این فعالیت، برایخودکردن وحدت در خود کار مادی و کار فکری و بدینسان دگرگونی خودآگاهانه دنیای طبقاتی است، حال آنکه فعالیت عملی تشکیلاتی مارکسیستها چیزی نیست جز ادامه تشکیلاتی همان کار فکری صرف، یعنی فعالیت سازمانیافته برای مسلطکردن ایدئولوژی مارکسیسم بر جنبش کارگری. تکیه لنین بر جدایی کار فکری از کار مادی فقط بُعد تشکیلاتی ندارد، بلکه بر رویکردی فلسفی و بدینسان ایدئولوژیک مبتنی است که بیانگر سیر قهقرایی کمونیسم مارکس – از طریق انگلس، کائوتسکی، پلخانف و لنین- و بازگشت به عرصههایی از اندیشه و عمل است که مارکس آنها را نقد کرده و پشتسر گذاشته بود.
پیشروی به سوی الغای تقسیم کار به فکری و مادی از نگاه محسن حکیمی بهعنوان یکی از مهمترین شرایط تکیه کارگران به نیروی خود در مبارزه با سرمایه چاره کار و رویکرد اساسی است. این امر مستلزم آنگونه تشکلی است که آحاد کارگران را در هر مرکز کار و تولید بسیج کند و سازمان دهد: این تشکل باید با تکیه بر قدرت و نیروی سازمانیافته توده کارگران آموزش امور فکری و نظری به کارگران خط تولید از یکسو و آموزش تولید مادی به کارگران فکری از سوی دیگر را در محیطهای کار بر سرمایهداری تحمیل کند، و بهاینترتیب با فراهمکردن زمینههای جابهجایی کارگران یدی و فکری دیواری را که تقسیم کار صنعتی در میان کارگران به وجود آورده بهتدریج از میان بردارد. بهعلاوه، این تشکل باید با اِعمال و اجرای دموکراسی مستقیم در میان توده کارگران زمینه دخالتگری حداکثر آنان در تمام مسائل مربوط به تولید را فراهم سازد، بهگونهای که توده کارگران کنترل تولید را به دست گیرند و علاوهبر نظارت بر تمام حسابوکتابها و انبارهای سرمایهداری در این مورد که چه چیزی با چه کیفیت و کمیتی و با کدام هدف تولید و توزیع شود فعالانه دخالت کنند. بهاینترتیب، این تشکل با اِعمال اینگونه کنترل تولید زمینه الغای بیگانگی کارگران با تولید را فراهم میسازد. افزونبراین، برخلاف تشکلهایی که سازوکارشان بر تحمیل اراده جمع بر فرد استوار است، این سازمان اتحاد جمعی کارگران را به عاملی برای رشد و شکوفایی توانمندیهای فردی آنان تبدیل میکند. تضمین رشد و شکوفایی توانمندیهای فردی این فرصت را به کارگران میدهد که در مبارزه با سرمایه روی پای خود بایستند و به احزاب سیاسی وابسته نشوند. و البته نزدیکترین تشکل به این سازمان کارگری همان است که کارگران خود آن را شورای کارگری مینامند. سازمانی که از مبارزه اقتصادی روزمره کارگران عزیمت میکند و از آنجا به مبارزه سیاسی میرسد.
به نقل از روزنامه شرق
****
«دگردیسی کمونیسم مارکس»
نویسنده: محسن حکیمی
ناشر: اختران، چاپ اول ۱۳۹۶
قیمیت ۳۲۰۰۰ تومان