این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
حالوروز انسان میانمایه
«تنهایی در انجمن نوابغ و احمقها» در گفتوگو با ونداد جلیلی (مترجم و داستاننویس)
فرشاد تاجبخش
مجموعه داستان «تنهایی در انجمن نوابغ و احمقها» کتاب جدید ونداد جلیلی نویسنده و مترجم جوان کشورمان در سال ۹۶ توسط نشر هیلا (گروه انتشاراتی ققنوس) به چاپ رسید. در سالهای اخیر آثار متعددی از ایشان در حوزهیِ ترجمه و داستان کوتاه منتشر شده است. عمده ترجمههای او توسط نشر شناختهشدهی چشمه انتشار مییابد؛ آثاری چون: جنایات نامحسوس (گییرمو مارتینس)، صدای افتادن اشیا (خوان گابریل واسکس)، ردِ گم و تعقیب (آلهخو کارپانتیه)، وقت سکوت (لوییس مارتینسانتوس) و… . نویسنده در مصاحبه زیر علاوه بر تبیین نگاه خود در خلق اثر، دربارهی ویژگی، اندیشه، شکل روایت و درونمایهی داستانهای کتاب سخن گفته است.
*****
شما در بعضی از داستان هایتان از بستر و مکان های بومی جنوب کشور و منطقه زاگرس نشین استفاده کرده اید علاوه بر آن از خصوصیات و مناسبات اجتماعی این مناطق هم صحبت شده ولی در عین حال به نظر می رسد داستان هایتان از مولفه های جهانی و مدرن نیز برخوردار است. چه رابطه ای میان ادبیات به معنای جهانی و ادبیات در شکل و روایت و مولفه های محلی می بینید؟ اصلا چگونه می توان با استفاده از جغرافیا و ویژگی های فرهنگی و اجتماعی زیست-بوم خود ادبیاتی جهانی خلق کرد؟ آیا چنین چیزی ضرورت دارد؟
هر انسانی لحظهلحظهی زندگیاش را در موقعیتی فرهنگی، اجتماعی، جغرافیایی و تاریخی میگذراند و این موقعیت را دایرههای دستکم در ظاهر تودرتوی محیط پیرامونی، بوم، کشور (ملیت)، منطقه و جهان میسازد، هر کاراکتر داستانی نیز در آن واحد در «بستر و مکانی بومی» و در موقعیتی «جهانی» است و این همزمانی عناصر، غیر از اینکه ناگزیر است، بایستهی پرداخت صحیحتر شخصیت اوست. رابطهی ادبیات به معنای جهانی، یا بهتر است بگوییم به مضمون و فحوای جهانی، با ادبیات در موقعیت محلی و بومی رابطهای ناگزیر و ضرور است و بسیاری از آثار برجستهی ادبیات، خاصه در دوران متأخر و معاصر، متضمن چنین رابطهای بوده است. در این آثار میبینیم که نویسندگان شیوهها و گرایشهای مدرنیستی را درست به این سبب برگزیدهاند که مدرنیزاسیون (که به پستمدرنیته میانجامد) و حذف فرهنگهای بومی و اصیل را نقد کنند و همواره بر این دیدگاه مدرنیته شوریدهاند که فرهنگهای غنی بومی را به سود شبهفرهنگی یکدست، همرنگ و بیتاریخ حذف میکند و چنان مینمایاند که تفاوتی میان اندیشهها و اولویتهای ذهنیِ، مثلاً، یک نفر ژاپنی با یک نفر ایرانی یا اروپایی نباشد. در پاسخ به پرسش پایانیتان، بله، ضرورت دارد زیرا نشان میدهد که با وجود القائات خودآگاه و ناخودآگاه دستگاههای دراز و طویل رسانهای و شبهرسانهای حقیقی و مجازی، هنوز فرهنگهای بومی و اصالت و هویت فرهنگی وجود دارد. از این گذشته واقعیت موجود غیر از این نیست چرا که ما هنوز وارد آن وضعیت پستمدرنیته نشدهایم که در آن زمان راکد و یکنواخت و مکان تخت و هموار است و جابهجایی فقط در موقعیتهای مکانی موازی و همعرض امکانپذیر، پس چه بسا که شیوههای مدرنیستی برای ما کارآمدتر از شیوههای پستمدرنیستی باشد.
به زعم ما مجموعه داستانی شما بیشتر به ادبیات متعهد و اندیشه محور نزدیک است و نگاه معترضانه و انتقادی شما علاوه بر داستان های کتاب در نام مجموعه یعنی «تنهایی در انجمن نوابغ و احمق ها» نیز مستتر است. نظرتان دراین باره چیست؟ اصولا ادبیات را متعهد می بینید یا نه؟
مهمترین وجه ادبیات هنر بودن آن است و هنر اگر تفکربرانگیز نباشد هنر نیست، از همین رو تفکربرانگیز بودن شرط مهمی در تعریف ادبیات است که آن را شاه هنرها نامیدهاند. گمانم پاسخ پرسشتان را در همین جمله داده باشم، اما بد نیست اضافه کنم که تفکری که ادبیات برانگیزد در قرق این گرایش یا آن گرایش و این دیسیپلین یا آن دیسیپلین نیست، ضرورتی نیست که به ناگزیر در آشکارترین صورتهایی بیفتد که آنها را «معترضانه» و «انتقادی» نامیدهاند و تفکربرانگیز بودن ادبیات در هر اثر و درون کلیت و وحدت فرم و مفهوم آن ساخته و شناخته میشود، از این رو نمیتوان دستورالعملی کلی برایش آورد. فردریک جیمسن معتقد است که هر متن (متن در این تعریف از نوشتار تا بافتهای فضایی و محیطی را در برمیگیرد)، از جمله آثار ادبی، زیرمتنی اجتماعی و بلکه سیاسی دارد که گاهی از ناخودآگاه نویسندهی (مؤلف، در هر کسوتی که باشد) متن گذشته است و حتا خود نویسنده به آن آگاه نیست، اگرچه در وجود این زیرمتن تردیدی نیست و همواره میتوان در هر متنی «ناخودآگاه سیاسی» یافت. از آنجایی که هر متنی فحوا و مفادی اجتماعی و بلکه سیاسی دارد، «اندیشهمحور» بودن ادبیات، به کلام شما، ضرورت است و البته از آنجایی که ادبیات عاملی است که در فرهنگ، هویت ملی و سلامت ذهنی جامعه اثر میکند، تعهد نویسنده نیز ــ اینکه بداند چه میکند ــ ضرورت دارد، اما نباید از کلمهی تعهد معانی سلیقهای و سطحی برداشت یا آن را استاتیک انگاشت.
تنهایی عنصری ست که به نظر در مجموعه داستان هایتان نمود زیادی دارد. شخصیت هایی جداافتاده یا عمدا جدا افتاده. شما جزء آن دسته از نویسندگانی هستید که قائل به تنهایی و پوچ بودن زندگی اند؟
اگر بپذیریم که انسان موجودی اجتماعی است، نمیتوانیم بر آن باشیم که تنهایی موقعیتی ایدهآل است. این که زندگی پوچ باشد یا نباشد البته با «قایل بودن به تنهایی» تفاوت بسیار دارد و بههیچرو از یک جنس نیست و در یک دسته نمیگنجد؛ ممکن است مؤلفی مثل خیام زندگی را پوچ بینگارد اما چارهی گذراندن زندگی را در گریختن از تنهایی و دفع پوچی بیابد و خود حکیمی دانشمند و ریاضیدانی قهار باشد. اینکه بخواهیم آسیبهای موقعیتی را بشناسیم و بشناسانیم که انسان را از وجود ذاتیاش دور میکند به معنای ستودن یا پذیرفتن این موقعیت پروبلماتیک نیست، آوردن مسأله و عناصر آن است و باقی کار، تحلیل و چه بسا پاسخی یافتن، بر عهدهی خواننده است.
در داستان های سلاح سکوت و فرار به جزیره سنتینل شخصیت اصلی در حال گریز از بستر زندگی واقع شده خویش است. فرار از شرایط و وضعیتی که در آن زندگی می کند. چرا اصلا باید فرار کرد؟ آیا نمی شود ماند و تغییر داد؟
تم فرار در همهی داستانها هست و اگر دقت کرده باشید «فرار به جزیرهی سنتینل»، که واپسین روایت کتاب است، به پرسش ختم میشود، یعنی آنچه کل کتاب را به پایان میرساند علامت سؤال است. کتاب پرسشهایی در ذهن خواننده طرح میکند که «چرا فرار کردن؟» و «آیا نمیتوان ماند و تغییر داد؟» و نیز «آیا گریختن دردی را درمان میکند؟» و پرسش سادهتر و اساسیتر «آیا اصلاً میتوان گریخت؟» از جملهی آنهاست.
داستان آخر از لحاظ سبک با چهار داستان اولی متفاوت است. به نظر شما تفاوت سبک یک داستان با بقیه داستان ها اختلالی در کلیت و یکدستی کار ایجاد نکرده است؟
هر اثر ادبی فرمی دارد که باید در کلیتش به کمال برسد. دربارهی فرم این کتاب نیز گفتن چند نکته در پاسخ دادن پرسشتان مفید میافتد. هر کدام از بخشهای این کتاب یک «روایت» ادبی است و باید فرم آن را در کلیت کتاب بررسی کرد. مجموع هر پنج روایت با همدیگر فرم ادبی را کامل میسازد و از همین رو بهتر است کتاب را مجموعهی داستان یا، آنگونه که در این سالها رایج شده است، مجموعهی داستان بههمپیوسته ننامیم، زیرا معنای فرم را به درستی نمیرساند. «تنهایی در انجمن نوابغ و احمقها» در پنج روایت، که همه از حیث مفهوم به هم وابسته است، حالوروز انسان میانمایه را (چنان که از نام کتاب نیز آشکارا برمیآید) در موقعیتها و وضعیتهایی بیان میکند که هر کدام نشانی عینی یا تمثیلی از خصوصیاتِ در معرض دید و آشکار زندگی امروزی دارد و متن روایتها انسان میانمایه را چنین تعریف میکند که به سبب نظامهای آموزشی غیررسمیِ اجتماعی، فرهنگی و محیطی به چنان شخصیتی رسیده است و از ذاتی و جبری شمردن آن سر باز میزند. روایتها همه از منظر راوی اولشخص منفعلی است (گاه زن، گاه مرد و گاه کودک) که میکوشد تا فعال باشد و چارهای میجوید تا خودش را از انفعال و از شرایطی وابرهاند که میبیند یا گمان میبرد که راه حیات و تعالی را بر او بسته است و هر کدام از این راویان، در پی این چارهجویی، به راه حلی از جنس فرار میرسد و فرم موضعی روایت پایانی از این رو متفاوت مینماید که خواننده را به آستانهی استنتاج برساند و البته روایت پنجم نیز ترکیب ساختاری مشابه با بقیهی روایتها دارد؛ فرم ساختاریِ مشترکِ دوپارهی هر کدام از روایتها که در ضمن ادامه یافتنشان به گونهای از کمال میرسد و یکپارچه مینماید، نثر سازگار با مفهوم و مضمون به نیت حفظ وحدت (توجه کنیم که روایتها از زبان اولشخص است و نثر نیز از خصوصیات شخصیت این اشخاص) و سرانجام شباهت ساختاری و مضمونی سرنوشت کاراکترها خواننده را بر آن میدارد که در همهی این روایتها، که گاه شاخصهای نشانهشناسی «مدرنیزاسیون» و گاه «سنت» را برجسته میکند، الگویی مشترک بیابد و به برداشتی انتزاعی برسد، در جایگاه خود در میان «امر واقعی و امر خیالی؛ نما و نمای معکوس» و «قطعیت و عدمقطعیت» تأمل کند و پرسشی را که در میان رقص بیوقفه و فریادهای راویِ واپسین روایت از مخیلهی او میگذرد و کتاب را به پایان میرساند، حاصل خوانش کل کتاب بشمارد و در آن ماهیت خودشناسی، و نه دیگرشناسی، بیابد و بیندیشد. از این رو آنچه در نگاه اول اختلال و برهمزنندهی یکدستی مینماید، عنصری است که فرم کلی کتاب را با به کار گرفتن گونهای تضاد کامل میکند.
به نظر می رسد شکل و محتوای روایت داستان سلاح سکوت در این مجموعه داستانی تنه به گونه مستندنگاری و گزارش می زند. تا چه حد با این نظر موافقید؟
البته شیوهی گزارش و عناصر مستندنگاری کموبیش در همهی روایتها به کار رفته است، چرا که راویان همه حدیث نفسشان را بازمیگویند و لحنشان بسته به آنکه در کدام مرحله از زندگیشان باشند تغییر مییابد و از جملهی این تغییرها نزدیکتر شدن به چنین عناصری یا دورتر شدن از آنهاست. در ادبیات، از دورهی مدرنیسم به بعد، کاربرد هر شیوهی بیان و روایتی که در تکمیل کلیت مفید بیفتد مجاز است، به شرطی که صحت ساختاری داشته باشد.
داستان های شما اسامی خاصی دارند و احیاناً برای مخاطب نامفهوم و گنگ باشند؛ مثل intj-intj-intj-intj . هدف خاصی از انتخاب چنین عنوانی دنبال می کنید؟
عنوان از بایستههای اثر است و راستش نویسنده قدرت «انتخاب» چندانی ندارد؛ نمیتوان نام آثار هنری را به دلخواه برگزید و میباید فرمانبردار بایستههای فرم و مفهوم اثر بود زیرا عنوان نیز یکی از عناصری است که کلیت اثر را میسازد. گاهی نامفهوم و گنگ نمودن از آن جهت است که خواننده دقیقتر بخواند، بیشتر در مفهوم درنگ کند و نکاتی را دربیابد که شاید بدون تأمل و تأویل از دسترسش بیرون باشد. البته عنوان روایتهای این کتاب چندان هم نامفهوم و گنگ نیست، همین موردی که مثال زدید و بخش مهم و راهنمای نام را نیاوردید، در ضمن آنکه نتیجهی آزمونی است که ذکرش در پایان داستان آمده است، نشانی از جهان گنگ و گیجکنندهای دارد که راوی در درون آن ماندگار است و از بیفایده ماندن همهی کوششهای استعلاییاش. این عنوان در ضمن پاسخ معمایی را فراهم میآورد که راوی یکسره گرفتارش است زیرا اگرچه میبیند که با دیگران تفاوت دارد، هر چه میکوشد نمیتواند علت این تفاوت را دربیابد چرا که مرز میان جهان بیرون و جهان درون را گم کرده است. وانگهی هرچند متون روایتها از زبان راوی اولشخص آمده است، عنوانها از قول راوی دانای کل، و نه نویسنده، است و این نکتهی مهمی است.
در همین داستان intj… شخصیت های چندی وارد داستان می شوند که برای خواننده جذابیت خاص به خود را دارند اما دفعتاً و ناگهانی راوی آن را ول می کند و شخصیت جدیدی معرفی می کند. این اتفاق چند بار در طول داستان رخ می دهد. چرا این گونه است؟ فصل مشترک همه این شخصیت ها سرگردانی، تنهایی، مطلقه بودن و در یک کلام تلخی است؛ از تهران تا عسلویه، اهواز، شیراز، کازرون انگار همه جای این سرزمین تلخی و تیرگی حاکم است. چه عاملی موجب این همه تلخی است؟
بخشی از پاسخ این سؤال را پیشتر دادهام. از آنجا که راویان حدیث نفسشان را از منظر و با اولویتهای خودشان بازمیگویند، آنچه برایشان مهم است میآورند و آنچه نیست نمیآورند، همان طور که در زندگیشان رفتار کردهاند روایت میکنند و دغدغههای شخصیشان روایت را به پیش میبرد. البته فقط در سطح روایت چنین مینماید و روایت داستانی اولشخص باید دستکم از دو حیث کامل شود، یکی منظر راوی و دیگری جنبهی فرم و مفهوم؛ اینها معین میکند که هر قصه و شخصیت تا کجا و به کدام شیوه پرداخته شود و هر حادثه و کاراکتر چه اندازه حضور و اهمیت بیابد. وانگهی اهمیت را ترکیب کلی روایت تعیین میکند، مثلاً در داستان «سلاح سکوت» مهمترین کاراکتر پدر راوی است، اما حضورش در سطح روایت چندان پررنگ نیست. دربارهی آنچه تلخی نامیدهاید بگویم که اینها همه از منظر راوی اولشخص برمیآید که با روایت دانای کل متفاوت است؛ ذهنیت فرد در طبیعت بیرونی اثر نمیکند بلکه برداشتی شخصی از دنیای بیرون میسازد که البته همواره بهناگزیر صحیح نیست، اما یگانه راه ممکن «ساختن روایت» است و خواننده است که با تلفیق این روایت و برداشتهای خودش تصویر کلی را کامل میکند و به عینیت نزدیکتر یا از آن دورتر میشود، تلخی را ساخته و پرداختهی روایت میبیند یا آنکه آن را واقعی میانگارد و میکوشد تا تحلیلش کند و به نتیجهای برسد، نویسنده صرفاً ابزارهایی را که در اختیار دارد به کار میگیرد تا به شیوهی صحیح طرح مسأله کند.
به عنوان سوال پایانی که خود شامل چند پرسش وابسته است؛ شما علاوه بر نوشتن و چاپ مجموعه داستان کوتاه مترجم کتاب های زیادی هم هستید؛ خصوصا کتابهایی از نویسنده های امریکای جنوبی. چه ویژگی هایی باعث می شود دست به ترجمه یک اثر بزنید؟ به علاوه کتاب های نویسندگان امریکای جنوبی چه مولفه هایی دارند که برای ترجمه آن ها را انتخاب می کنید؟ ترجمه اثار نویسندگان و شاعران خارجی برای شما جذابیت بیشتری دارد یا داستان نویسی؟ چه نسبتی میان این دو وجه از کار یعنی داستان نویسی و ترجمه می بینید که همزمان هردو را پیش می برید؟
آثاری که ترجمه میکنم معمولاً در دو دسته میافتد، یکی آثار ادبی بسیار مهم و برجستهای که سالهاست در جهان شناخته شده، جایگاهی ویژه و کلاسیک یافته است و همیشه خواننده دارد اما به دلیلی به فارسی ترجمه نشده است، دیگری آثار مهم و ارزشمندی که تازه منتشر میشود و ارزش ادبی و هنری بسیار دارد. خوانندگان ما حق دارند که این آثار مهم را به زبان خودشان بخوانند. آمریکای جنوبی در دوران معاصر و متأخر از مهمترین سرچشمههای ادبیات معاصر بوده است و نویسندگان اندیشهمند، کاردان و نوآور بسیاری داشته است که آثارشان بهندرت به فارسی ترجمه شده است، فضاها و دغدغهها و تفکرات این نویسندگان به ما نزدیکتر است، آثارشان برای ما راهگشاتر است و کمتر از دیگران گرفتار فرمایشهای بازارند و از این رو معمولاً جنبهی ادبی و هنری در آثار معاصرشان بیشتر از آثار نویسندگان دیگر نقاط جهان امکان گسترش و بهبود یافته است. بیگفتوگو نوشتن برای من مهمتر از ترجمه است و اولویت دارد. ترجمه برای من بیشتر از جنس وظیفه و شغل و فعالیتی است که مرا در به پیش بردن هدف اصلیام که نوشتن باشد یاری میکند.
‘
1 Comment
نگار
استاد رامبد جوان کتاب مرداد دیوانه را پیشنهاد دادن برای خوندن .از یک بازیگر چیز بیشتری نمی شود انتظار داشت .کتاب خوان ها خودشان می دانند چه بخوانند احتیاجی به پشنهاد فیلسوف هایی مثل رامبد جوان نیست .برای همین سطح برنامه هاشون اینقدرررررررررررررررررررررپایین است