این مقاله را به اشتراک بگذارید
تعریف فلسفی ادبیات
«فلسفه ادبیات» عنوان کتابی است از پیتر لامارک که بهتازگی با ترجمه میثم محمدامینی توسط نشر نو منتشر شده است. لامارک استاد فلسفه دانشگاه یورک است که در سال ١٩۴٨ متولد شده است. لامارک از کالج مالبرو لیسانس ادبیات انگلیسی گرفته و فلسفه را در کویینزکالج آکسفرد خوانده است. او در حوزه فلسفه هنر تحلیلی آثار زیادی نوشته است و نظریهای درباره «پارادکس داستان» مطرح کرده که به نام نظریه اندیشه مشهور است.
«فلسفه ادبیات» کتابی است در هفت فصل با این موضوعات: هنر، ادبیات، نویسنده، مطالعه اثر ادبی، داستان، صدق و ارزش. نویسنده در پیشگفتار کتاب، محورهای اصلی کتاب را در قالب پرسشهایی اینچنین مطرح کرده است: توجه به ادبیات بهمثابه هنر چه معنایی دارد و اساسا چه چیزی با عنوان ادبیات شناخته میشود؟ و چرا هر عبارت منظومی را نمیتوان جزو ادبیات قلمداد کرد؟ وقتی متنی را بهعنوان ادبیات در نظر بگیریم، چه پیامدهایی پیش خواهد آمد و چگونه باید این متن را بخوانیم و چه انتظاراتی میتوانیم از آن داشته باشیم؟ لامارک در کتابش کوشیده تا برای این پرسشها توضیحی فلسفی بیابد. او درباره تحقیق فلسفی درباره ادبیات نوشته: «تحقیق فلسفی درباره ادبیات عبارت است از بررسی دقیق فعالیتها و رویههای موجود در ادبیات، اما چنین پژوهشی تاریخچهای از این فعالیتها یا تحلیلی جامعهشناختی از آنها ارائه نمیدهد. بلکه به قراردادها و پیشفرضهای پنهانی که به این فعالیتها هویت متمایز خود را میدهد توجه میکند، و در پی یافتن نظرگاه منسجمی است که بتواند معنای معقولی به آنها بدهد. البته این پژوهش چندان سودمند نخواهد بود اگر بیش از اندازه انتزاعی باشد، اگر پیوندش را با خود آثاری که مدعی است به آنها پرداخته از دست بدهد – چه با خود آثار هنری، چه آثار انتقادیای که به بررسی آثار هنری میپردازند. در طول این تحقیق، این آثار همواره پیش چشم خواهند بود. هر اصل شناساییشده، یا هر مفهوم تبیینشده، یا هر نظریه پرداختشده، فقط با تجربه آشنای خوانندگان و ستایندگان ادبیات توجیه میشود.» روش این کتاب عمدتا تحلیلی است و بهطور مستقیم به مسائل فلسفی میپردازد. اما بااینحال مخاطبان این کتاب نهفقط علاقهمندان به فلسفه بلکه منتقدان ادبی و خوانندگان عادی ادبیات نیز هستند. در بخش اول، ماهیت این پژوهش، روشها و اهداف آن توضیح داده شده است. در بخش دوم، تلاش شده تا سنجشی دقیق و انتقادی از کوششهایی که برای تعریف ادبیات انجام شده ارایه شود. بخش سوم به بررسی مفهوم مولف میپردازد و از جمله به نظریه مرگ مولف پرداخته میشود. بخش چهارم کتاب که جایگاهی محوری دارد، به اصول بنیادین خواندن آثار ادبی میپردازد که میتوانند مبنای هرگونه برداشتی از مفهوم ادبیات به مثابه هنر باشند. در بخش پنجم وجوه متعدد داستانیبودن بررسی میشود، مثلا اینکه آیا مرز روشنی میان داستان و غیرداستان وجود دارد؟ در بخش ششم به موضوع صدق یا حقیقت در ادبیات توجه شده است. در فصل پایانی کتاب نیز برخی از ارزشهایی که معمولا برای ادبیات قایل هستند مورد بررسی قرار گرفتهاند. این فصل نشان داده که نشانههای یک اثر بزرگ ادبی چیست؟ و آیا اصلا میشود درباره اینگونه موضوعات داوری عینی داشت؟
شرق