این مقاله را به اشتراک بگذارید
در حاشیه شعار نمایشگاه کتاب امسال
سمیه مهرگان*
امسال پوستر سیویکمین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران مزین شده به شعار نامأنوس «نه به کتابنخواندن»؛ شاید این شعار هم مثل بسیاری چیزها در کشور برایمان نامانوس باشد، چراکه خوانش «نه به کتابخواندن» خیلی راحتتر از «نه به کتابنخواندن» است. آن «نون» مضارع تنها جایی که در ایران کارکرد خودش را از دست میدهد دقیقا همینجا است. در جاهای دیگر این «نون» در همراهی با «ب» مضارع بدیهی و پذیرفتنی است و مایه مباهات.
از وقتی به مدرسه میرویم، با سیستم سراسر غلط آموزش و پرورشی مواجه میشویم که این «ب» و «نون» را همچون چوب الف مدام به سرمان میکوبد: این را بکن، این را نکن. خروارخروار «باید» و «نباید»های از بالا که هرگز به کشف استعداد و خلاقیت نمیانجامد. از سوی دیگر در کتابهای درسی، از مفاخر فرهنگی معاصر ایران نامی یافت نمیشود. کتابهای درسیای که هیچنگاه درستی به هنر و ادبیات و فلسفه شرق و غرب ندارند، و حتی تاریخ، پرواضح است که دانشآموز علاقهای پیدا نکند به خواندن کتابهای غیردرسی که آن نیز از ممیزی رنج میبرد. و معلم محترمی که باید چهارتا کتاب خوانده باشد، پس از اتمام کلاس، میرود سروقت شغلهای دوم و سوم و چندم. وقتی معلم به کتابخواندن «نه» میگوید، چه انتظاری داریم که کودک به کتابخواندن «بله» بگوید؟
از مدرسه که بیرون میآییم، مادران و پدران عزیزمان مقابل مدرسه ایستادهاند که ما را به خانه برسانند. آنجا ناهار خوشمزهای منتظر ماست. اما در مسیر خانه تا مدرسه چه اتفاقی میافتد که این «نون» و این «ب» دوباره باهم یار میشوند برای اینکه به چیزهای خوب «نه» بگوییم و به چیزهای بد، «بله». اگه پیاده به سمت خانه برویم، مامان یا بابا وقتی پشت چراغ قرمز میرسند، اولین کاری که میکنند به آن «نه» میگویند، از آن عبور میکنند… وقتی کودک از همان ابتدا به چراغ راهنما نه میگوید و آن را بهعنوان یکی از قراردادهای اجتماعی نمیپذیرد پس نباید از او انتظار داشته باشیم به کتابخواندن «بله» بگوید.
این همه ماجرا نیست؛ اگر با خودرو یکی از والدین به خانه برویم، «نه» به بین خطوطراندن، «نه» به سرعت مجاز،«نه» به وقتی چراغ زرد است و ما پا روی گاز میگذاریم که پشت چراغ قرمز نمانیم، «نه» به رعایتنکردن حق تقدم در خیابان فرعی و اصلی و موارد اینچنینی موجب میشود کودک از همان ابتدا ذهنش پر شود از این «نه»های غیرقانونی.
در طول این مسیر که بخشی از فرهنگ ما ایرانیها را به شکل عجیبی نشان میدهد، اگر کودک ما هوس خوراکی کند چه میکنیم؟ کودک وقتی آن را میخورد تنها جایی که بعد از خوردن به ذهنش میرسد کف خیابان است، چراکه کف خیابان و پیادهرو پر است از آشغال. او هم اینها را که میبیند پوست کیک و پفکش را میاندازد آنجا، بیآنکه بهعنوان پدر یا مادر به او بگوییم فرزندم، سطل آشغال آنجا است، وقتی به سطل آشغال «نه» میگوییم، چه انتظاری داریم کودک به کتابخواندن «بله» بگوید؟
کودک وقتی به خانه میرسد، مادر یا پدر را مشغول تلویزیونتماشاکردن میبیند، بهویژه فوتبال و سریالهای آبکی تلویزیون. او از همان ابتدا یاد میگیرد که در خانه هم به کتابخواندن نه بگوید. وقتی پدر یا مادر در طول روز، وقت خود را اختصاص نمیدهند به کتاب یا روزنامه، چه انتظاری داریم چیزی بهعنوان کالای فرهنگی برای کودک تعریف شود؟ در طول سال کی وقتی مشخص کردهایم که دست بچهمان را گرفته باشیم و برده باشیم به کتابفروشی تا او از همان ابتدا چیزی بهعنوان کتاب را بهعنوان بخشی از زندگی روزمرهاش تعریف کند؟ یا خودمان؛ وقتی وقت میگذاریم برای پوشاک، خوراک و دیگر چیزهای خوردنی و نوشیدنی، که کم هم نیستند، و هرگز وقتی نمیگذاریم برای کتاب، طبیعی است که رشد کودک بیشتر در همان نیازهای اولیه باشد تا سر و مغز و چشم و گوش. و وقتی چشم و گوش و دهان عادت کند به چیزهای سطحی و مبتذل، شنیدن و خواندن و دیدن چیزهای هنری و ادبی و فلسفی برایش سخت و غیرقابل هضم است، چراکه از همان ابتدا، از خانه تا خیابان تا مدرسه، به او یاد دادهاند که پزشکی، مهندسی، روانشناسی و.. یعنی زندگی. غافل از اینکه اینها زندگی است اما برای زیستن باید زنده ماند. آنطور که جان کیتینگ معلم مدرسه ولتن در کتاب «انجمن شاعران مرده» به دانشآموزانش یاد میدهد که: «پزشکی، حقوق و تجارت حرفههای خوبی هستند و برای حفاظت از زندگی لازماند، اما شعر، زیبایی، موسیقی [ادبیات و هنر] چیزهایی هستند که ما را زنده نگه میدارند.»
اینگونه میشود که وقتی کودک با «نه» به کتابخواندن بزرگ میشود، وقتی وارد دانشگاه میشود باز میبیند وضع به همان شکل است. از یکسو مقالات اساتید را شاگردان مینویسند و پایاننامه را میتوان خریدوفروش کرد، و از سوی دیگر هرروز در خبرها میشنود، که مسئولان و دولتمردان مدام به فساد و رانت و دزدی و دروغ متهم میشوند. اینگونه میشود که «نه» به کتابخواندن میشود فرهنگ. اینگونه میشود که هر کجا میروی، پرسش اول و آخر میشود چهکار کنیم که پولی را به چنگ بیاوریم، به هر قیمتی. چون دیگر «نه» به رانت، فساد، و امثالهم بهعنوان امری بدیهی پذیرفته شده است. آنهم وقتی در اخبار میشنویم معلمها، کارگرها و کارمندان و… حقوق چند ماهشان را نگرفتهاند، آیا رمقی میماند برای «نه»گفتن به کتابنخواندن؟
آنطور که داریوش ۲۵۰۰ سال پیش در کتیبه بیستون هشدارمان داده بود به خشکسالی و دروغ و دشمن، ما هرروز بیشتر از دیروز کمر به قتل خویش و کشور بستهایم: از تخریب محیطزیست و مصرف بیرویه گاز و برق و آب و لوازم آرایشی و تنقلات و آمار بالای جراحی بینی و تصادفات و… بگیر تا نه به کارکردن که راندمان کاریمان روزی دو ساعت هم نمیشود، تا نه به کتابخواندن که به روزی یک دقیقه هم نمیرسد؛ تا درنهایت به این نتیجه برسیم که بهقول حافظ «هرچه هست از قامت ناساز بیاندام ماست».
* داستاننویس و روزنامهنگار
آرمان