این مقاله را به اشتراک بگذارید
گفتگو با چنگیز آیتماتف
ناگزیر از جهانیشدن هستیم، وگرنه در جهان سوم میمانیم
ترجمه: ماهرخ شاهرخیان
ظهور چنگیز آیتماتف (۱۹۲۸-۲۰۰۸) در دنیای ادبیات، مردم پنج قاره جهان را تحتتاثیر قرار داد و آنچه برای همگان درخور ستایش بود، این بود که ملت قرقیزستان، که چندان شهرت خاصی چه از لحاظ سیاسی و چه در مسائل بینالمللی نداشتند، توانستند چنین هنرمند بزرگی را در خود بپرورانند و به دنیا معرفی کنند، هنرمندی که طی سالیان توانست یکتنه نماینده فرهنگ مردم ترکزبان دنیا باشد. ظهور پدیده بیسابقهای بهنام چنگیز آیتماتف در دنیای ادبیات که آثارش به بیش از صد زبان ترجمه شده، خود زمینهای برای توسعه فرهنگ جهان، بهویژه آسیای مرکزی به حساب میآید. نام او در ردیف بزرگان دنیای داستاننویسی از قبیل جک لندن، آناتول فرانس، فئودور داستایفسکی، رابیندرانات تاگور و میخاییل شولوخوف قرار میگیرد. فاضل اسکندر عقیده دارد که آیتماتف نویسندهای انسانشناس است و همانگونه که در آثارش پیداست، وی عقیده داشت که ارزشهای انسانی اکنون بیش از هر زمان دیگری مورد تهدید واقع شدهاند و دلیل این مساله کمبهادادن به نویسندگان باهوش و بااستعداد نسلهای قدیمتر است، و نسل جدید متاسفانه نتوانسته است عمق و روانشناختی ادبیات آنان را دنبال کند و درنتیجه آن، به دریافتی سطحی رسیده است. چنگیز آیتماتف یکی از برجستهترین بازتابدهندگان «ادبیات ناسازگار» است؛ ادبیاتی که با شرارتهای شخصیتی و فرهنگیای که بهویژه در جامعه روسیه بیداد میکند سر مخالفت دارد. هیچکس نتوانسته است به چیرهدستی او زندگی در آسیای مرکزی را با آثاری همچون «جمیله»، «الوداع گل ساری»، «روزی به درازای یک قرن»، «نخستین آموزگار» و «کشتی سفید» به تصویر بکشد. آنچه که او نوشته است نهتنها در دنیای ما، بلکه در جهان ادبیات تا ابد ماندگار خواهد بود. آثار آیتماتف به فارسی توسط محمد مجلسی، منصور صفوتی، غلام خاتون و ف.حبیب ترجمه و از سوی نشرهای دنیای نو، کتابسرای نیک، افراز و نیلوفر منتشر شده است: جمیله، روزی به درازای یک قرن، رویاهای مادهگرگ، الوداع گل ساری، پرنده مهاجر، نخستین آموزگار، سرگذشت مادر، پیشگوی نفرینشده و آناتارلا از جمله آثار ترجمهشده آیتماتف به فارسی است. آنچه میخوانید گفتوگو با چنگیز آیتماتف درباره آثار و زندگی سیاسیاش بهواسطه حضورش بهعنوان سفیر قرقیزستان در بروکسل است.
در زندگی امروزتان دیپلماسی نزد شما از اهمیت بیشتری نسبت به ادبیات برخوردار است، تا آنجا که نمیتوانید رمانی را به پایان برسانید؟
بهطور تئوریک، هیچچیزی وجود ندارد که مرا از انجام این کار بازدارد. اما شیوهای وجود دارد که همانا مصلحتگرایی زندگی است. حال آنکه در گذشته، یک رمان در ویرایشهایی تا سهمیلیون نسخه منتشر میشد که حتی با وجود حقالتالیفهای ناچیز آن زمان منبع درآمدزایی مناسبی بهحساب میآمد. امروزه تیراژها بهندرت به پنجهزار تا دههزار نسخه میرسند. هر شخصی باید در پس فرازونشیبهای روزانه یک زندگی عادی پیشرفت کند و خانوادهای دارد که باید از آن حمایت کند.
بنابراین سفارت تنها منبع برای امرار معاشتان محسوب میشود؟
فقط آن نیست. من زمانی به سیاست مشغول شدم که دولتهای مستقلی پدیدار شدند که فقدان نمایندگانی برای کار در حوزه سیاست خارجی احساس میشد. از طرفی دیگر، عرق ملیام در این کار عاملی اصلی بهحساب میآید. من بهخوبی اروپا را میشناسم، بهخصوص آلمان و فرانسه که کتابهایم در آنجا منتشر شده و بازنشر میشوند. چنین امکاناتی ماموریت دیپلماتیک مرا میسازند.
باید قانون جدیدی درباره زبان روسی تصویب شود؟
نمیتوانم نسبت به جنجالی که پارلمان روسیه حول و حوش زبان روسی ایجاد کرده بیاعتنا باشم. در اوایل دهه ۱۹۹۰ در قرقیزستان تجربه مشابهی داشتیم. در آن موقع تلاش کردند تا واژههایی چون «radio» (رادیو) را ممنوع کنند، اما خدا را شکر پیش از آنکه دیر شود در اینباره فکر بهتری کردند. هر زبانی باید بهدنبال ترکیبشدن با زبانهای دیگر باشد. در این خصوص، بهواقع دولت روسیه این ترکیب را به کار بست، اینگونه که آن را درون دولتهای مستقل فدرال بههم ملحق کرد. ما گسترهای وسیع بهدست آوردیم.
ظاهرا به جهانیشدن اعتقاد دارید، به مخالفان جهانیشدن چطور؟
به آنها نه. از قضا اندکی برای آنها احساس تاسف میکنم، چراکه آنها هنوز هم باید این مساله را درک کنند که جهانیشدن مرحله جدیدی از تاریخ جهان به حساب میآید. قطعا جهانیشدن به این معناست که بازارهای جدیدی را بنا بگذاریم، بازارهای موجود را قبضه کنیم، و از تمام این جریان منفعتی کسب کنیم. همچنین جهانیشدن درباره نیازی است که باید با تمدنهای جهانی، برخلاف تفاوتهای ایدئولوژیک و مذهبی، متحد و یکپارچه شویم. در غیراین صورت، بهرغم آنکه چقدر کشورمان بزرگ یا کوچک باشد، در جهان سوم و حتی چهارم و پنجم گرفتار خواهیم شد.
در مسیر کشورتان به سمت جهانیشدن بهسبک غربی موانعی میبینید؟ بهطور مثال تاثیر چینیها؟
چین سرزمینی جدا و بینیاز است. اما از تاثیر آن بهعنوان یک عامل جهانی برخلاف مخاطرات پرهزینهشان نسبت به ما اطلاعی ندارم. مسکو از بیشکک فاصله بیشتری نسبت به پکن دارد؛ اما مسکو برای ما بسیار مهم است. ما بخشی از قالب فکری اوراسیا هستیم.
اوراسیاگرایی مفهومی قابل بحث است.
درست است. با وجود این، اصل رایج اوراسیاییمان هنوز تکان نخورده است. بهطور مثال چین را در نظر بگیرد؛ تصور کنید نقاشی بزرگ و شکوهمندی وجود دارد، میتوانید آن را تحسین کنید، اما نمیتوانید در آن زندگی کنید. من از این مساله براساس تجربه آگاهی دارم. کتابهایم هم در روسیه و هم در چین منتشر شدهاند، اما نمیدانم که آنها در آنسوی دیوار بزرگ چین چه واکنشی نشان دادهاند. آنها احتمالا واکنشهایی داشتهاند، ولی هنوز هم برای فرهنگمان حائز اهمیت است-من تنها درباره قرقیزستان صحبت نمیکنم بلکه منظورم کل منطقه است-تا در بافت روسی قرار گیرد. بههرحال، چیزی وجود ندارد تا ما را به چین متصل کند. عجیب است، اینطور نیست؟ چین نزدیکترین همسایه ماست، اما اتصالی بین ما وجود ندارد. با اینهمه، این شرایطی است که در آن بسر میبریم.
نگران آن نیستید زمانی که چین جمعیتش به دو میلیارد برسد، چنین اتصالی خودش را بهواسطه شکوفایی و رونق آشکار کند؟
تا آن زمان دنیا روی تصویب قوانین بهخصوصی درباره وجود کشورهای کوچک و بزرگ کار خواهد کرد و به این وسیله هیچکس فرد دیگری را مجذوب نمیکند. چیزی که من میگویم فقط برداشت من است، همان آرمانشهری که به آن فکر میکنم. اما اگر به چنین درکی نرسیم، درنهایت به اکثریت یکدستی تبدیل خواهیم شد. هیچکس از این موقعیت نفعی نمیبرد. در این راستا، قالب اتحادیه اروپا فرم بهینه و موفقیتآمیزی از زندگی کشورها، زبانها و فرهنگهای مختلف است. به لطف اتحادیه اروپا، اروپا به مدت بیش از نیم قرن است که بدون هیچجنگی به زندگی خود ادامه میدهد.
به کشمکشهای یوگسلاوی بهعنوان جنگ نگاه نمیکنید؟
این مساله فرق دارد. یوگسلاوی هرگز بخشی از اتحادیه اروپا نبوده و در حاشیه اروپا قرار دارد. اگر اسلوبودان میلوشویچ مسبب جنگ نمیشد، هیچجنگی به وجود نمیآمد. حالا دیگر برای این گمانهزنیها که آیا باید بمباران میشد یا نمیشد، خیلی دیر شده است. البته که مساله یوگسلاوی بر اروپا و بر جهان آزاد تاثیر میگذارد. با وجود این، اتحادیه اروپا این نوید را میدهد که جوامع قارهای مشابه نیز در بخشهای دیگری از جهان تکامل خواهند یافت.
آیا چنین برداشتی دارید که ماموریتتان بهعنوان یک انسانگرا بدشگون است؟
اگر این بدشگونی تنها بر ماموریتم خلاصه میشد خیلی هم خوب میبود. ارزشهای انسانی در شرایط یک بحران عمومی بسر میبرند.
رمانتان بهنام «پلنگ برفی» داستان شکار بیرحمانه پلنگ شکستناپذیری را روایت میکند. ظاهرا جهان کوهستان دچار هرجومرج شده است.
بهرغم آنکه تنها پنجمیلیون نفر [در زمان انجام مصاحبه] در قرقیزستان زندگی میکنند، روابط بشر با طبیعت نیز دستخوش مشکلاتی شده است. سابق بر این، ما حیواناتمان را پرورش میدادیم، بر پشت اسبها مینشستیم و در کوهستانها گشت میزدیم و مایحتاجمان را با تیر و کمان شکار میکردیم. امروزه، توریستهایی از عربستان سعودی بر فراز کوهستانهایمان با بالگرد پرواز میکنند و آخرین بازماندگان پلنگهای برفی را بهوسیله تفنگهایی با پیشرفتهترین تکنولوژیها و تلسکوپهایی با دید دقیق شکار میکنند. بشر با وحشیگری هرچه تمامتر مشغول دستاندازی به طبیعت است. ما باید درعوض همیاری با طبیعت را بیاموزیم.
شما سفیر کشورتان در اتحادیه اروپا در بروکسل هستید. آیا اروپا الگوی مناسبی برای آسیای مرکزی بهحساب میآید؟
دقیقا. من میکوشم تا این مساله را برای مردم آسیای مرکزی روشن کنم که اتحادیه اروپا دستاوردی باورنکردنی در تاریخ بشریت است. ما باید از تجربه آن در آسیای مرکزی سود ببریم. البته، چنین امری ساده یا بهسرعت قابل اجرا نیست، مخصوصا که شرایط اقتصادی و اجتماعیمان نسبت به اروپا در کمترین حالت هم قابل مقایسه نیست. این امر زمان بسیار زیادی را میطلبد و به همین خاطر خرسندم که اروپا تاثیراتش را در آسیای مرکزی بهوسیله برنامههای توسعهبخش و تلاشهای مشارکتآمیز شروع کرده است.
بههرحال، آیا هیچگونه آگاهی نسبت به تاریخی مشترک یا حتی آیندهای مشترک در آسیای مرکزی وجود دارد؟
ما نمیتوانیم تاریخ مشترکمان را انکار کنیم، و این مورد نیز سوالات مشابهی را درباره آینده مطرح میکند. روسیه و جماهیر شوروی کشورهایمان را هم بهطور مثبت و هم بهطور منفی برچسب زده است. چین نزدیکترین همسایه ماست، اما تا به امروز برای ما کشوری خارجی باقی مانده است. شاید شرایط در سالهای پیش رو تغییر کند. ادراکمان بهسختی «اروپاییمآب» میشود مخصوصا با وجود تجربههای شورویگونهمان. ما خودمان را بهعنوان مردم اهل شوروی بهشمار میآوریم،ما در چنین سیستمی زندگی کردهایم. چیزی که در این میان باقی مانده تنها خاطرات و جادهها هستند. بله جادهها! همانطور که این امر درباره همه بدبختیهای استعماری صدق میکند، هرکسی متوجه میشود که مسکو بهطور گستردهای به پیشرفت کشورمان مربوط میشود. برای دههها، سرمایههای مسکو بهسمت جادهها، راهآهنها، فرودگاهها، شهرها و کارخانههایمان جریان داشت.
امروزه روسیه از چه اهمیتی برخوردار است؟
کشورهای آسیای مرکزی تا خود شرق و به طرف غرب تحتتاثیر آن قرار دارند. از دید ما، این مساله نهتنها به معنای اروپا است بلکه در درجه اول با روسیه معنا میگیرد. به هر صورت، روسیه دوست بسیار نزدیک قرقیزستان باقی میماند. این کشور هدایای زیادی را به ما اهدا کرده است و شاید ارزشمندترین آنها زبان روسی باشد.
شما نویسندهای هستید که به زبان روسی مینویسید. اصلا جای تعجب ندارد که به چنین مسائلی با این دید نگاه میکنید. اما بهطور مثال در ازبکستان، زبان روسی متوقف میشود. مسئولان الفبای سیریلیک را بهجای الفبای لاتین جایگزین کردهاند.
ازبکستان بهطرز ناگواری برگشتن از زبان روسی را رنجآور خواهد یافت. زبان روسی میراث سودمندی برای تاریخ ما است. این زبان به هیچ عنوان سد نیست بلکه پل است. ما باید استفاده از زبان روسی را ترویج دهیم و آن را سرکوب نکنیم. همانطور که بهعنوان زبان میانجی در آسیای مرکزی کاربرد دارد. اگر کسی الفبای لاتین را معرفی میکند، این به آن معنا نیست که الفبای سیریلیک باید از کنار او برداشته شود. هر دوی آنها باید بهعنوان وسایل همکاری مورد استفاده قرار گیرند.
قرقیزستان به بخش شمالی موثر از روسیه و بخش جنوبی با اکثریت اسلامی تقسیم شده است. اسلام چه نقشی در آینده ایفا میکند؟
در زمان جماهیر شوروی، دین در شرایط مناسب زندگی روزمره نجات مییافت. امروز، اسلام در قرقیزستان دوباره بیدار شده است. من شخصا به ادیان بهعنوان محافظان حقیقت انسانی احترام میگذارم.
شما در ۱۶ سال گذشته در اروپا زندگی کردهاید. آیا دلتنگ کوهستانها و استپهای سرزمین آبا و اجدادیتان نیستید؟
داستانی از دوران جوانیام را بهخاطر دارم. من بهعنوان خبرنگار در قرقیزستان برای یک آژانس خبری شوروی کار میکردم. تماسی از مسکو داشتم که میگفت روزنامهنگار مشهوری از هندوستان میخواهد از قرقیزستان دیدن کند و من باید او را همراهی کنم. بنابراین، بهسمت فرودگاه رانندگی کردم تا دنبال او بروم. او از هواپیما پیدا شد و بلافاصله در خط افق کوهستانها را دید. خیلی تحتتاثیر قرار گرفته بود و از من پرسید: چرا کوهستانها در آنجا بسیار سفید هستند؟ در پاسخ به او گفتم: بهخاطر برف است. پرسید: برف چیست؟ سعی کردم توضیح بدهم که در ارتفاعات بالا هوا بسیار سرد است و اینکه باران به برف تبدیل میشود. همکار هندوستانیام گفت: چقدر زیباست. ایکاش میتوانستم مشتی از آن را با خود به خانه ببرم. با خنده گفتم: این کاری دشوار است. البته که اروپا جذابیت و زمینهای زیبای خود را دارد و بسیاری از چیزهای دیگر که ما آنها را نداریم، مخصوصا راحتیاش را میگویم. اما حالا که در بروکسل زندگی میکنم، گهگاه میتوانم آن روزنامهنگار هندوستانی را بهخوبی درک کنم. من نیز دوست دارم مشتی از برفهای کوهستانهایمان را داشته باشم.
آیا اطلاعات آنچنانی در ناتو پیدا کردهاید که الهامبخش رمانهای آیندهتان شوند؟ آیا میتوانیم در آینده منتظر رمانی باشیم که پلات آن در بروکسل قرار داشته باشد؟
پرواضح است که افق فکری خلاقانهام گسترش یافته و تجربههایم میتوانند بازتابی در آثار ادبیام داشته باشند و فقط باید آنها را برای نوشتن پیدا کنم. کتابهای آینده بهخوبی تغییر ادراکم از ناتو در عصر پساجنگ سرد را بهنحوی منعکس میکنند و درباره نقش جدید ناتو در دنیا اظهار نظر خواهند کرد. بهنظرم کاراکترهای آینده میتوانند بهطرز امکانپذیری به بروکسل بیایند و در فعالیتهای ناتو دخیل شوند. همانند خودم، آنها هم احتمالا با افکار از پیشتعیینشدهای درباره ناتو میآیند. افکاری از این دست که ناتو قدرت نظامی عظیمی دارد، مجتمعهای تکنولوژیک واقع در ساختمانی شگفتانگیز هستند، اما درواقع پی میبرند که ارگان بسیار کوچک و متوسطی است که براساس منطق بنیانگذاری شده و قصد دارد زمانی دست به اقدام عملی بزند که لازم و ضروری باشد.
آرمان