این مقاله را به اشتراک بگذارید
رنجنامه فرهنگی در نوستالژی کتابخوانی
علیمحمد اسکندریجو
میگویند در روزگار "اندیشهورز" مدرن بحثانگیزترین نکته آن است (که) پس چرا نمیاندیشیم؛ حال مگر اندیشیدن ارسطویی (منطقی) بدون کتاب و کتابخوانی ممکن است؟
چنانچه بپذیریم انسان و طبیعت دو هویت جدا از هم هستند؛ به بیانی، انسان مدرن که طبیعی زندگی میکند موجودی فرهنگی خوانده شود و انسانی نیز که فرهنگی زندگی میکند موجودی طبیعی به شمار آید، آنگاه به این پُلمیک فرهنگی که در سرزمین ما چرا چنین انسان مدرن، طبیعی، فرهنگی چندان عنایتی به مطالعه کتابهای جدی و معتبر ندارد را چگونه پاسخ دهیم؟
شگفتا! اگر در مدرسه چند خطی از حافظ و سعدی و فردوسی را به اجبار نمی خواندیم که نمرهای بگیریم تا امروز بتوانیم لقمه نانی به کف آوریم، به مثابه یک ایرانی مدرن، طبیعی، فرهنگی، در خارج از محیط مدرسه و دانشگاه آیا آثار این اسطورههای ادب و علم و هنر این سرزمین را میخوانیم؟ اگر چنین است، پس آمار نشر چرا از کتاب تا "کباب" سقوط کرده است؟ راستی از صادقها چه خبر؟ آیا اینروزها کسی چوبک و هدایت را میخواند؟
از قدیم تا هنوز میگویند: "ادبیات فلسفه را تبیین میکند و فلسفه نیز ادبیات را تفسیر میکند." اینک برخی از این به اصطلاح مدعیان جریان روشنفکری ایران که بخشی از آن هنوز "مدرن" نگشته نابهنگام "پست مدرن" نیز شده و تیغ را بر علیه مدرنیته از رو بسته است، آیا جهت آشنایی با فرهنگ و فلسفه غرب یکی از آثار گوته، ولتر، روسو و راسل را تا پایان خوانده است یا اینکه میتواند حتی به اندازه خطهای این "رنجنامه" بر آثار این نامآوران غرب نقدی بنویسد؟
تعین و تجسم فرهنگ را یا در ادب میجویند و یا در اندیشه که هر دو نیز در "کتاب" و کتابخوانی ممکن میشود. حال که به یاری تکنولوژی، کتاب نیز هویت دوزیستی یافته همانند دوزیستان از دنیای کاغذی به جهان مجازی دگرگون گشته است، باز در غرب شاهدیم که همان انسان طبیعی فرهنگی، کتاب و کتابخوانی را رها نمیکند خواه کاغذی باشد خواه مجازی. در آنجا شمار انتشار دوزیستی و ارزشمند کتاب متقارن است با شمار کتابخوانان. آیا در سرزمین ما نیز چنین است؟
پروای من اینجا نخواندن کتاب نیست چرا که کتابهای زرد و کمبها را بسیار میخوانند بلکه پروای من عنایت به عصاره ادب و هنر و فلسفه است که در هیچ یک از کتابهای بازاری یافت نمیشود. این نوع کتابهای وُلگاری فینفسه نه ارزش سیاسی دارند و نه ارزش فرهنگی؛ این کتابها شایسته فرومایگان است برای گذران اوقات فراغت اما مناسب فرودستان نیست. فرهنگ زمانی در شیب سقوط میافتد که بستر آن "ولگاریزه" شود. به این سیاق، کتابهای بازاری عرصه را برای حضور کتابهای جدی و ارزشمند تنگ میکنند؛ آنگاه آثار ادبی و هنری نیز ولگاری و سادهپسند گشته که در نتیجه، روح و نهاد فرهنگ آسیب میبیند.
بیتردید در غرب نیز کتابها و نشریات زرد یا ولگاری یافت میشود و اینگونه نیست که قلم آن را یادآور نشود اما هنر آن است که سنت کتابخوانی را آسیبشناسی کنیم. میگویند در نسل پیشین در دهه سی و چهل هنگامی که دبیر یا استاد وارد کلاس میشد معمولا کتابی خارج از رشته درسی را در دست داشت. امروز آیا دبیر و وکیل و وزیر هیچ کتابی در دست دارد که در صدا و سیما به جوانان پیام تصویری در کتابخوانی دهد؟ سیمای میلیاردی ما هنگام مصاحبه حضوری با دولتمردان، حتی برای دکور صحنه نیز آیا یک قفسه از کتاب و نشریه را نشان میدهد؟ فریدریش نیچه به مثابه نخستین منتقد فرهنگ (منحط!) غرب که آثاری به شمار بیست جلد نوشت، هنگام مرگ چشم به سوی آن قفسه هزار کتابی داشت که در طول عمر خوانده بود؛ در ایران اما روشنفکران منتقد فرهنگ غرب همانند نیچه آیا هزار جلد کتاب خوانده-اند تا آثاری بیافرینند که نشان دهد آنان نیز هزار جلد خواندهاند؟ اگر پاسخ مثبت است پس آن کتابها کجاست و آیا در چند هزار جلد منتشر شدهاند؟
در حیات طبیعی و مدرن غرب، بند بند بنای فرهنگی را بر انتشار و مطالعه کتابهای ارزشمند استوار ساختهاند و نه بر پایه کتابهای بازاری. به بیان ساده، کتاب در آنجا بیش و پیشاز آنکه یک ابزار سیاسی باشد، یک ابزار فرهنگی و سنگ بنای مدرنیسم و مدرنیته است. در آلمان مدرن، گوته، نیچه، شیلر و هرمان هسه را از فرادستان تا فرودستان آلمانی میخوانند. در ایران آیا شاملو و دو صادق را هم از فرادستان تا فرودستان میخوانند؟
در دو دهه "نوستالژیک" سی و چهل ایران که کتاب و کتابخوانی بیشاز آنکه یک بار "مثبت" فرهنگی تصور شود گویا دو بار منفی سیاسی در بر داشت و بعضا عواقب هولناکی نیز برای خواننده در پی داشت، دیدیم که تولستوی، داستایفسکی، چخوف و گورکی گوی سبقت را از هوگو و همینگوی ربودند. امروز در دهه نود اما پنداری از آن سلحشوران ادب روس و فرانسه و آلمان دیگر خبری نیست و به ندرت جوان دانشآموختهای را می یابیم که عنایتی به آثار کلاسیک داشته باشد حتی در نمایشگاه بینالمللی کتاب!
در پایان زنهار که هیچ اندیشهای در شورهزار زبان نمیروید؛ کتاب و زبان ویران در واقع بزرگترین مانع تفکر است. آن زبان و فرهنگی "نگونبخت" است که مفاهیم بیگانه در آن قلب شده باشند و دیگر آن معنا و مفهومی را ندارند که در زبان اصلی دارند. بنابراین ارزش و جایگاه کتاب را در فرهنگ ایرانزمین هرگز "خنثی" نپنداریم. به باورم برای شکستن طلسم بیکتابی و یافتن مرهمی بر زخم بیمهری به سنت کتابخوانی، شاید باید به دهه سی یا چهل ایران بازگردیم و به سراغ "سهراب کاشان" برویم که زیبا سرود:
کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید این است
که در افسون گل سرخ شناور باشیم.