این مقاله را به اشتراک بگذارید
مسعود کیمیایی در رثای درگذشت ناصر ملکمطیعی
مردی که در انتظار خودش بود
مردی که جانانه انتظار خودش را کشید، اما نیامد. خودش نیامد؟ تمام شهر گفتند چرا نیامدی؟ گفت من را در چاهی انداختند تاریک؛ ماندم تا روز شود، روزها آمدند و رفتند و یاری از من نشد. مرد در انتظار خودش ماند تا…
ناصر ملکمطیعی مرد فیلمها بود. آرام و صبور و چه تا نیمهشبها با خودش خلوت داشت؛ هیچکسی نفهمید مردی که ۴۰ سال در انتظار خودش درد میکشید، شبها در آن خلوت پاکش از چه میگفت. کسی جواب این سؤال را نداد که این انتظارات در کلاف «عمر» میگذرد. این انتظارات استخوان هنرمند را میشکند، حتی انتظار معشوق نیست، انتظار صاحب عشق است. کسی هست که سر بر درون هنرمند ازیادرفته کند؟
کسی هست غیبت عشق را هجا کند؟
ناصر ملکمطیعی هم در انتظار خودش آرام شد. دردش را با خودش برد. دیگر دردش را که درد هنرمند خاموششده است، برای هیچکس نخواهد گفت.
ما به صف هستیم… .
شرق