این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
زوال رویای آمریکایی
ترجمه: مونا رستا *
هوراس مککوی (۱۹۵۵-۱۸۹۷) از نویسندههای برجسته آمریکای قرن بیستم است: دهه سی تا پنجاه. او به یمن نوشتن اولین رمانش یعنی «آنها به اسبها شلیک میکنند» (ترجمه محمدعلی سپانلو، نشر نیماژ) از سال ۱۹۳۵ تاکنون بارها به مدیومهای مختلف رفته است؛ آنطور که گاردین مینویسد: «در دنیایی که ما از آن به وسیله ستارههای سینما و تلویزیون از واقعیت فرار میکنیم یا به واقعیت گریز میزنیم، این رمان بیشتر از همیشه ماندگار میشود، آنطور که از ۱۹۳۵ تا امروز مدام در حال چاپ است.» مهمترین اقتباس از آنهم کار سیدنی پولاک بود در ۱۹۶۹، با بازی جین فوندا و گیگ یانک که برای نُه بخش در اسکار نامزد شد و جایزه بهترین بازی نقش مکمل مرد را برای گیگ یانک به ارمغان آورد. مککوی در طول حضورش در هالیوود با کارگردانان بسیاری از جمله هنری هاتاوی، رائول ولش و نیکلاس ری همکاری میکرد. رمان دیگر او «کفن جیب ندارد» نام دارد که با ترجمه شهریار وقفیپور از سوی نشر نیماژ منتشر شده است. آنچه میخوانید نگاهی به جهان داستانی مککوی از زاویه دید این دو کتاب است.
اعلامیه استقلال ایالات متحده آمریکا نخستین آجر را در دیواری نشاند که قرار بود بنای آزادی و فرصتهای برابر در این کشور باشد و بعدها «رویای آمریکایی» نام گرفت. رویای آمریکایی حول این ایده شکل گرفت که ایالات متحده باید به جامعهای تبدیل شود که در آن مهاجران قادر باشند جایگاه خود را بیابند؛ جامعهای که در آن، طبقه اجتماعی که فرد از آن برخاسته است به محدودشدن او منجر نمیشود. این ایده زمانی در حال تکوین بود که بسیاری از مردم جهان سوم در جوامعی بهشدت طبقاتی زندگی میکردند؛ جوامعی که شهروندان آن در همان طبقه اجتماعی که به دنیا آمده بودند از دنیا میرفتند. در چنین شرایطی تصویری که رویای آمریکایی از ایالات متحده ارائه میکرد تصویر جامعهای بود که جابهجایی اجتماعی در آن ممکن و قابل تصور است و درحالی که بسیاری از مردم آمریکا میدانستند رویای آمریکایی واقعیت ندارد، این تصویر مهاجران بسیاری را بهدنبال خود کشید. از موثرترین مروجان این تصویر، صنعت سینمای تجاری آمریکا یا همان هالیوود بود. اما کمکم از بدنه هالیوود هم صداهای منتقدی برخاست که خلافآمد رویای آمریکایی را موضوع آثار خود قرار داده بودند. هوراس مککوی یکی از همین صداها بود که در ابتدا چندان گوش شنوایی هم پیدا نکرد اما پس از چند سال، با ترجمه آثارش مورد توجه قرار گرفت.
هوراس مککوی در سال ۱۸۹۷ در آمریکا به دنیا آمد و در پنجاه-وهشتسالگی درگذشت. او بخشی از سالهای جوانیاش را که همزمان بود با جنگ جهانی، به خدمت در نیروی هوایی آمریکا گذراند. مککوی پس از جنگ به روزنامهنگاری، فیلمسازی و فیلمنامهنویسی پرداخت و آنچه در آثار شاخص خود به آن توجه داشت نیز وضعیت مردم آمریکا در سالهای پس از جنگ بود. او صرفنظر از فعالیتش در هالیوود که با توفیق چشمگیری همراه نبود پنج رمان نوشت که نخستین آنها، معروفترین آنهاست: «آنها به اسبها شلیک میکنند» که ترجمهای از عنوان انگلیسی «They Shoot Horses, Don't They» است، نخستین رمان مککوی است که در ابتدای انتشار در آمریکا با اقبال روبهرو نشد ولی یازده سال بعد به لطف استقبال از ترجمه فرانسوی آن، در آمریکا نیز به شهرت رسید. آنچنان که چهارده سال پس از مرگ نویسنده، فیلمی نیز به اقتباس از آن ساخته شد. البته آنطور که زندهیاد محمدعلی سپانلو در مقدمه ترجمه خود از این رمان تصریح میکند، مککوی پیش از ترجمه این رمان به زبان فرانسه نیز با انتشار رمان دومش خود را در جایگاه نویسندهای که انتقاداتی جدی به وضعیت موجود دارد، به خوانندگان معرفی کرده بود. رمان دوم او «No Pockets in a Shroud» نام دارد و با عنوان «کفن جیب ندارد» به فارسی هم ترجمه شده است. شخصیت اصلی این دو رمان، هر دو مردان جوانی هستند که یکی از شدت انفعال با تندادن به خواست دیگری فرجامی به زندگی خود میدهد که میتوان آن را عجیب توصیف کرد و در مقابل، شخصیت اصلی رمان دوم با پافشاری بر ایستادن در مقابل فاشیستهای آمریکایی و قدرتهای بیرقیب سیاسی و اجتماعی شهرش، خود را از دم تیغ میگذراند. شباهت هر دو مرد جوان ولی در آن است که هر یک ریشهها و رگههایی از اوضاع و احوال شخص نویسنده را در خود دارند.
«آنها به اسبها شلیک میکنند» از آن دست داستانها است که از انتهای ماجرا و با جمله «متهم برخیزید» آغاز میشود. درواقع، نویسنده قصد آن را ندارد که با برانگیختن حس کنجکاوی خواننده او را به پیگرفتن داستان ترغیب کند؛ بلکه بهدنبال آن است تا با برملاکردن پایان داستان در ابتدای آن، خواننده را به قصد سردرآوردن از ماوقع و چگونگی رسیدن به چنین پایانی با خود همراه کند. به عبارت دیگر، داستان به سبب روشنبودن پایان آن تقریبا خالی از نقاط عطف و بزنگاههای غافلگیرکننده است و آنچه خواننده را بهدنبالکردن ادامه داستان برمیانگیزاند وجه تراژیک تاثیرگذاری است که قصه در حال روایت، بهمثابه یک برگ برنده واجد آن است: «حضرت رئیس، ما از دادگاه تقاضای عفو میکنیم. این جوان اعتراف میکند که دختر را کشته است؛ فقط به این خاطر که به او خدمتی کرده باشد.»
«آنها به اسبها شلیک میکنند» که برخی منتقدان از انتشار آن بهعنوان ظهور اولین رمان اگزیستانسیالیستی در آمریکا نام میبرند، رمان کوتاهی است که در حاشیه هالیوود و در تاریکترین گوشههای آن شکل میگیرد. شخصیتهای اصلی این رمان پسر و دختر جوانی هستند به نامهای «رابرت» و «گلوریا» که از آرزومندان ورود به هالیوودند، ولی از ورود به آن حتی در جایگاه سیاهیلشکر نیز بازماندهاند. این دو که بهصورتی اتفاقی در خیابان با یکدیگر آشنا شدهاند، به پیشنهاد دختر به یک ماراتن رقص میپیوندند تا برای مدتی غذا و جای خواب رایگان داشته باشند. رابرت که راوی داستان است و به اصرار دختر وارد رقابت شده است حالا نهفقط به غذا و جای خواب رایگان بلکه به جایزه پایانی فکر میکند و تلاش دارد بهترینِ خود را ارائه کند، ولی امور طبق خواست و پیشبینی او پیش نمیرود: «بیتعارف، رفتارت هر کسی را که بهت نزدیک بشود سرخورده میکند. ببین، مثلا من، پیش از آشنایی با تو به فکرم نمیرسید که ممکن است در زندگی موفق نشوم. هرگز به شکست فکر نکرده بودم، اما حالا…» داستان به بخشهای کوتاهی تقسیم شده است که هر یک جملاتی از حکم دادگاه در پایان محاکمه را بر پیشانی دارند و به جمله «خدا شما را بیامرزد» ختم میشوند. نویسنده در طول داستان با بهرهگرفتن از مولفههایی که واضحترین آنها برگزاری مکرر مسابقه-ای موسوم به اسبدوانی در ماراتن رقص است، بهدنبال برقرارکردن نوعی توازی میان انسانها و اسبهاست که با پایانبندی داستان به بار مینشیند و نتیجه میدهد: «اسب لنگ را باید خلاص کرد!» این جمله که عصاره خاطره-ای از دوران کودکی رابرت است، نهفقط همان باوری است که سبب اقدام او به قتل عمد میشود، بلکه ایدهای است که داستان از اساس حول آن شکل گرفته است. طرح روی جلد ترجمه فارسی اثر نیز گامی در ادامه همین مسیر است و به خوبی تلاش نویسنده در طول داستان برای تکمیل و تکوین این توازی را منعکس میکند. «آنها به اسبها شلیک میکنند» بر خلاف مولفه-های بافتاریاش و اهمیتی که به سبب آنها یافته است، واجد ویژگی یا مولفه حائز اهمیت، قابل بحث یا منحصربهفردی در ساختار خود نیست.
رمان دوم نویسنده نیز البته با تفاوتهایی در همین وضعیت قرار دارد و کموبیش همین شرایط بر آن حاکم است. «کفن جیب ندارد» دومین رمان مککوی است که سه سال پس از اولی انتشار یافت. این رمان نسبتا طولانی-تر و مهیجتر از اولی است و به اعتبار همین رمان است که نام مککوی در میان نویسندگان ژانر پلیسی ادبیات قرار دارد. «کفن جیب ندارد» داستان یک روزنامهنگار ورزشی به نام مایکل دالن است که روزنامه از انتشار مطالب افشاگرانه او تن میزند و ادامه این روند او را بر آن میدارد که خود، دست به کار انتشار نشریهای جنجالی به نام «شهروند جهان» شود. نام این نشریه به شکلی دلالتمند به ایده اصلی داستان و نسبت آن با رویای آمریکایی اشاره دارد. شهروندان جهان گروهی از افراد هستند که هویت خود را نه بر اساس مرزهای جغرفیایی بلکه بنا بر تعلق به نوع انسان تعریف میکنند و به این سوال میپردازند که چرا باید توانایی انسان برای محققکردن رویایش در گرو محل تولد او باشد؟ در مسیر انتشار نشریه و پیگرفتن آرمانهایی که بهصورت ضمنی در نام خود دارد دو دوست نیز دالن را همراهی میکنند که یکی همکار سابق و از کار بیکارشده اوست و دیگری دختری با نام کوچک «میرا» که اگر استثنائا یک روز صبح از خیر قهوه صبحانهاش نگذشته بود، پایش به این داستان باز نمیشد. این ورزشینویس عاصی با وجود به راهافتادن موجی از تهدیدها و تطمیعهای دشمنان و حتی هشدارهای دوستان، آنقدر مصرانه به افشاگریهایش ادامه میدهد تا درنهایت خود را به همان سرنوشت محتومی که خواننده از ابتدا منتظر آن است، برساند. به سبب سایهانداختن همین طرح بر داستان است که آنچه کتاب برای انتشار و رسیدن به دست مخاطب از سر میگذراند بیشباهت به سرگذشت مایکل دالن از آب درنمیآید. خودِ دالن، یعنی شخصیت اصلی داستان نیز بیشباهت به شخص نویسنده نیست. درواقع، همانطور که شخصیت اصلی رمان اول در عدم اقبال در هالیوود با نویسنده مشابهت داشت، شخصیت رمان دوم نیز مانند مقطعی از فعالیت حرفهای نویسنده، یک خبرنگار ورزشی اهل تئاتر است و البته شباهت به نویسنده، تنها مشابهت شخصیتهای اصلی این دو رمان نیست. درواقع این دو شخصیت هر یک به شکلی مخصوص به خود در حال واکنش نشاندادن به خلافآمد و افول رویای آمریکایی هستند و واکنش متفاوتشان در نتیجه کنشی واحد برانگیخته شده است. در مقابلِ انفعال رابرت، مایکل دالن به شیوهای فعالانه با وضعیت موجود روبهرو میشود: «هرکدام میدانست دیگری در چه فکری است: هیچ فایدهای نداشت جلو دالن را گرفتن، جلو یکدندهای که اگر میخواست کاری کند، اگر از آسمان سنگ میبارید و از زمین آتش میجوشید، باز هم کار خودش را میکرد…» این عصیان کموبیش در سایر انتخابهای نویسنده برای داستان نیز به چشم میخورد. برای مثال برخلاف عرف هالیوود در آن دوران از یکسو نزدیکترین یاریدهندگان دالن با روسیه کمونیستی مرتبط هستند و از سوی دیگر، میرا در جایگاه تنها شخصیت زن داستان که نویسنده به توصیف ظاهرش میپردازد، نه دختری بلوند با چشمهای رنگ روشن بلکه دختری جذاب با چشمها و موی مشکی است. با تمام این اوصاف و اگرچه که واکنش فعالانه دالن نسبت به شرایط موجود تا حدودی موثر هم واقع میشود و با پیروزیهایی همراه است اما دالن باز هم یک قربانی است که برای فراهمکردن هزینه انتشار نشریهاش به مورد بهرهکشی جنسی واقعشدن هم تن میدهد و شاید همین رخنههای عاطفی است که سبب میشود با لجاجتورزیدن بر سر نقشههایش خود را از پا دربیاورد و سرنوشتی متفاوت از رابرت نداشته باشد: «صدای چرخهایی که توی باران میچرخیدند، توی سرش میپیچید و نمیگذاشت فکری در آن پا بگیرد جز یک فکر خاص، فکر مردی که خودش را به زنها سپرده است و با رابطه با آنها خود را خفه کرده و به تهوع افتاده است و فقط یک چیز میخواهد: رابطهای عاشقانه…»
«کفن جیب ندارد» بنا بر ژانری که به آن تعلق دارد داستانی ماجراجویانه و مهیج است که برخلاف نخستین رمان مککوی یعنی «آنها به اسبها شلیک میکنند»، در متن خود واجد بزنگاههایی غافلگیرکننده برای خواننده است و با در نظرگرفتن جزئیاتی بیشتر و دقیقتر به نگارش درآمده است؛ بااینحال مانند «آنها به اسبها شلیک میکنند» به شیوهای عمدتا روایی در حال تعریفشدن است و نویسنده اینبار نیز دست به کار استفاده از مولفه روایی و ساختاری قابل بحثی نشده است.
* منتقد ادبی و داستاننویس
‘