این مقاله را به اشتراک بگذارید
کلاسیکهای همه اعصار
فاطیما احمدی *
انتشارات پنگوئن به مناسبت هشتادمین سال تاسیسش «هشتاد کتاب جیبی کلاسیک» را از میان تمام قرون برگزیده و منتشر کرده است. این کتابها اثرگذارترین کتابهایی است که طی قرنهای متمادی در جهان به رشته تحریر درآمدهاند و خواندنشان به همه توصیه شده است. این کتابها در حوزههای مختلفی چون حماسه، تاریخ، اندیشه، شعر، داستان، سفرنامه و نامهها است. ویژگی اصلی و انگیزه مهم آن، کوتاهی و «به یکوهلهخواندن» این کتابها بوده است. انتشارات «سولار» از این مجموعه هشتادجلدی تاکنون پنج کتاب «گزینگویههایی در باب عشق و نفرت» اثر نیچه، «داماپادا»، گفتارهای بودا، ترجمه محمدصادق رئیسی، «غول غار یکچشم» اثر هومر، ترجمه محمدمهدی قاسملو، «سفر به سرزمین مرواریدها و مارهای خوشخطوخال» اثر مارکو پولو، ترجمه سارا اقبالی و «عزیزترین پدرم» نامههای موتزارت، ترجمه روحاله مهدیپورعمرانی را منتشر کرده است. آنچه میخوانید نگاهی است به این مجموعه و تاثیرگذاری آن از دیرباز تا امروز.
در غار غول یکچشم
هومر شاعر و حماسهسرای یونان باستان و خالق دو حماسه منظوم ایلیاد و ادیسه در اواخر سده هفتم و اوایل سده هشتم پیش از میلاد است. گفتهاند شاعری نابینا بوده اما پژوهشگران عمدتا این روایت را نادرست میدانند چون ایماژهای بصری وی بسیار غنی است. هرودوت نوشته داستانسرایی بهنام هومر وجود داشته و در قرن نهم پیش از میلاد میزیسته؛ وی وقایع جنگ تروا را با اساطیر و افسانههای یونان درهم آمیخته و سنت قدرتمند شعر شفاهی یونان را پدید آورده است. «ادیسه» دنباله داستان «ایلیاد» و شرح بازگشت پرماجرای قهرمانی به همین نام به موطنش، ایتاکا، پس از جنگ دهساله ترواست. او هفت سال در جزیره کالیپسو به اسارت میافتد، سپس با قهر پوزیدون، ایزد دریاها، سرگردان دریا میشود. ادیسه که نامش در یونانی بهمعنای «دردسر» است با دوازده کشتی خود و همراهانش بهدنبال بازگشت به خانه و وصال مجدد با همسرش پنهلوپه است که همچنان به او وفادار مانده است.
در افسانههای یونان، سیکلوپ یا غول یکچشم، موجودی است با یک چشم در وسط پیشانی که مرغزارهای سرسبز و رمههای فراوان دارد. «در غار غول یکچشم» از فصل نهم ادیسه انتخاب شده و نخستین داستان از کتابی است که پیش روی خواننده قرار دارد. در این داستان، ادیسه که همراه با دوازده تن از یارانش اسیر غول یکچشم شده با زیرکی غول را مست کرده، چشمش را کور میسازد. سپس با شش یار زندهماندهاش موفق به فرار از غار و ادامه سفر دریاییاش به سمت سرنوشتی که بازیچه خدایان المپ است، میشود. داستان دوم کتاب حاضر نیز از فصل دهم ادیسه برگزیده شده. در این داستان، کنجکاوی یاران ادیسه در بازکردن مشکهای باد و نابودشدن یازده کشتی آنها موجب انحرافشان از مسیر و ورود به جزیره ائیه، جایگاه سیرسه، ملکه افسونگر میشود.
فضای این داستانها-و بهطور کلی هر دو منظومه ایلیاد و ادیسه-مشحون از اسطورهها و افسانههای محلی یونان باستان است. ادیسه تواناییهای خود در ترفند و نیرنگ را نیز به نمایش میگذارد اما درعینحال شهامت، وفاداری و سخاوتش نیز مورد تاکید واقع میشود. نویسندگان یونان باستان گاهی وی را سیاستمداری بیوجدان و گاهی مردی شریف و خردمند توصیف کردهاند. برخی نویسندگان رومی نظیر ویرژیل نیز بهدلیل اینکه تروا را ویران ساخت شایسته نکوهش و برخی دیگر همچون هوراس سزاوار ستایش دانستهاند. داستانهای حماسی و ماجراهای عاشقانه وی همواره دستمایه بسیاری از نمایشنامهنویسان بوده است.
سفر به سرزمین مارهای خوشخطوخال
مارکو پولو، یک تاجر و جهانگرد ونیزی در قرن سیزدهم میلادی بود که سفرهایش را در کتابی به نام «سفرنامه مارکو پولو» به ثبت رسانده است، این کتاب در شناساندن آسیای مرکزی و چین به اروپاییان نقش مهمی داشته است. مارکو، سفر خود را همراه پدر و عمویش، نیکولو و مافئو، در حدود سال ۱۲۷۰ میلادی آغاز کرد. سفر مارکو در سرزمینهایی مانند فلسطین، ایران، ترکستان و سرانجام چین ادامه یافت و بازگشت وی نیز در سال ۱۲۹۲ میلادی از طریق سوماترا، جاوه، سیلان، سواحل هندوستان، ایران و بالاخره سواحل دریای سیاه، قسطنطنیه صورت گرفت و سرانجام به ونیز رسید.
مارکو مشاهداتش را از ایران هم بیان میکند. شهر توریز-تبریز-نخستین شهر بزرگ منطقه است که مارکو پولو از آن دیدن میکند، او شهر تبریز را به نام کهن و رایج آن روز «توریز» میخواند. این شهر را ناحیهای از عراق عجم میپندارد که دارای قلعههای بزرگ و مرکز تجارت و هنر در آن منطقه است. همچنین یادآور میشود که «شهر موقعیتی عالی دارد» و کالاهای تجاری بسیاری از «هندوستان، بغداد، موصل، هرمز» و دیگر نواحی به آنجا وارد میشود. در بند سیویکم سفرنامه، شرح میدهد که تصادفا به قلعهای برمیخورد که به «قلعه آتشپرستان» معروف بوده است. در بند سیودوم نیز به ادامه همین مطلب میپردازد و اینکه ایرانیان همواره کوشش میکردند تا آتش مقدس را روشن نگاه دارند. در بند سیوچهارم، شهر یزد را بزرگ، زیبا و پررونق توصیف میکند، بهویژه پارچههای ابریشمی موسوم به «یزدی» نزد بازرگانان شهرت فراوانی داشته است. مارکو وسعت منطقه یزد را «هفت روز راهپیمایی» دانسته و خود نیز ظرف همین مدت به قلمرو کرمان رسیده است. نخلستانهای زیاد و وجود شکار مانند بلدرچین و کبک برای مارکو بسیار جالب بوده است. در توصیف کرمان، وی به حکومت تاتارها اشاره میکند و این سرزمین را مرکز سنگهای قیمتی همچون فیروزه و سنگهای صنعتی مانند آهن میداند. در این کتاب که بخش برگزیدهای از سفرنامه مارکو پولو است، خواننده به فضای اصلی و عمومی نگاه وی در طول سفر پی میبرد و ضمن اینکه به برخی آداب و رسوم و نیز شرایط تاریخی، جغرافیایی و اجتماعی آن سامان آشنا میشود.
داماپادا؛ گفتارهای بودا
داماپادا، مجموعهای از گفتارهای بودا به شعر و یکی از عمیقترین و شناختهترین متون خواندنی در دین بوداست. محققان بر این باورند که این گفتارها در موقعیتهای گوناگون در پاسخ به وضعیت یگانهای بوده که در زندگی بودا و پیرامون او برخاسته بود. نظراتش، جزئیات این حوادث را ارائه میدهند و منبع غنی افسانه زندگی و زمانه بوداست.
واژه «داماپادا» ترکیبی است از «داما» و «پادا». هر بخش از کلمه معنای ضمنی و مفهومی خاص خودش را دارد. عمـوما دامـا میتواند به «آموزه» یا «حقیقت جاودانی» یا «پدیده» بودا اشاره داشته باشد و ریشه واژه «پادا» به معنای «پا» و بهویژه در این متن بهمعنای «راه» است. بر طبق سنت، شعرهای داماپادا در موقعیتهای مختلف از سوی بودا بیان میشد. داماپادا، شیوه بودایی زندگی را برای همه، و در همه اعصار، قابـل دسترس میسازد.کتاب در بیستوپنج فصل است که در هر فصل بودا انسان را بهسوی نیروانا که همان مطلق است، هدایت میکند. برخی از مهمترین فصلهای کتاب در باب انسان خردمند، خویشتنداری، آزادی بیکران، خیر و شر، فراسوی زندگی، رهایی از خشم، بردباری و… است.
گزینگویههایی در عشق و نفرت
فریدریش ویلهلم نیچه، (۱۹۰۰-۱۸۴۴) را بیشتر با گزینگویههایش میشناسیم؛ از «غروب بتها» و «فراسوی نیکوبد» تا «انسانی بسیار انسانی» «چنین گفت زرتشت» و کارهای دیگر… این فیلسوف و شاعر بزرگ آلمانی و استاد زبان لاتین و یونانی، که آثارش تاثیری ژرف بر فلسفه غرب و تاریخ اندیشه مدرن بر جای گذاشته، در سال ۱۸۶۹ با وجود ۲۴ سال سن، به کرسی لغتشناسی کلاسیک در دانشگاه بازل دست یافت. در این هنگام وی جوانترین فرد در نوع خود در تاریخ این دانشگاه به شمار میرفت. در سال ۱۸۷۹ بهخاطر بیماریهایی که در تمام طول زندگی با او همراه بود، از سمت خود در دانشگاه بازل کنارهگیری کرد و دهه بعدی زندگانیاش را به تکمیل هسته اصلی آثار خود، که تا پیش آن به نگارش درآورده بود، اختصاص داد. در سال ۱۸۸۹ در ۴۴سالگی، قوای ذهنی خود را بهطور کامل از دست داد و دچار فروپاشی کامل ذهنی شد. او سالهای باقیمانده عمر را تحت مراقبت مادرش (تا زمان مرگش در سال ۱۸۹۷) و پس از آن، خواهرش الیزابت فورستر نیچه گذراند و سرانجام در سال ۱۹۰۰ درگذشت. شاکله اصلی نوشتههای نیچه از جدل فلسفی، شاعری، نقد فرهنگی و قصه تشکیل شده و در کنار آن بهطور گستردهای نیز به هنر، لغتشناسی، تاریخ، دین و دانش پرداخته شده است. نوشتههای او در عین آنکه سرشار از جملات قصار و کنایه است، شامل مباحث بسیار دیگری همچون اخلاق، زیباییشناسی، تراژدی، معرفتشناسی، خداناباوری و خودآگاهی نیز میشود. از مشهورترین عقاید وی نقد فرهنگ، مسیحیت و فلسفه امروزی بر مبنای پرسشهای بنیادینی پیرامون بنیان ارزشها و اخلاق بوده است. نوشتههای وی سبک تازهای در زبان آلمانی محسوب میشد؛ نوشتههایی بسیار ژرف و پرایجاز، آمیخته با تفکراتی شورشگرانه که نیچه خود روش نوشتاری خودش را گزینگوییها مینامید. در این اثر نیز، خواننده همان فضاها را در دو مساله پرتنش و هستیشناسانه انسان و جهان میبیند؛ «عشق و نفرت» دو لبه تیز و تند هستی انسانی است، بسی نزدیک و بسی دور از هم: «عشق و نفرت کور نیستند، بلکه با آتشی کور میشوند که خودشان با خود همراه دارند.»
عزیزترین پدرم
در روزگار موتزارت، هنوز تلفن اختراع نشده بود و تنها وسیله ارتباطی برای باخبرشدن از حال مسافران و ساکنان شهرها و کشورهای دیگر، نامه بود. موتزارت بهدلیل مسافرتهای زیاد و اقامتهای طولانی در کشورها و شهرهای دیگر، ناگزیر بود نامههایی به خانوادهاش بنویسد و نامههایی هم از خانوادهاش دریافت کند. کتاب «عزیزترین پدرم» بخشی از همین نامههاست. نامههایی که در آن ما به تصویر دیگری از موتزارت و خانوادهاش-پدر، مادر، برادر و همسر و…-آشنا میشویم: «پدرجان! من باید نواختن را با پیانوی اشتاین شروع کنم، قبل از اینکه کارهای اشتاین را ببینم، همیشه پیانوهای اسپات را ترجیح میدادم. ولی اکنون پیانوهای اشتاین را ترجیح میدهم، چون آنها صدای کوبش خیلی بهتری نسبت به آلات موسیقی رگنسبرگ دارند…»
ولفگانگ آمادئوس موتزارت (۱۷۵۶ – ۱۷۹۱) آهنگساز اتریشی، از نوابغ مسلم و موسیقیدان بزرگ کلاسیک بود. موتزارت در زندگی کوتاه خود، بیش از ششصد قطعه موسیقی برای اپرا، سمفونی، کنسرتو، مجلسی، سونات، سرناد، و گروه کُر آفرید. موتزارت در سومین سال از زندگی خود آهنگسازی را آغاز کرد و در پنج سالگی لقب «کودک نابغه» به وی داده شد و در همه جای اروپا شهرت بسیاری یافت. در هفت سالگی اولین سمفونی، و در دوازده سالگی اولین اپرای کامل خود را نوشت. برخلاف هر آهنگساز دیگری، او در تمام ژانرهای مرسوم در دوران زندگیاش، موسیقی نوشت و ساخت و در این زمینه از همه برتر بود.
موتزارت در شهر سالزبورگ، در کشور اتریش، که یکی از مراکز مهم هنر و موسیقی اروپا بود، دیده به جهان گشود. پدرش، که در دربار اسقف خدمت میکرد، آهنگساز و ویولونیست بسیار مشهوری بود. ولفگانگ از همان اوان کودکی چنان نبوغی از خود نشان داد که پدرش، کارهایش را بر زمین گذاشت و بهطور جدی و پیگیرانه به آموزش او پرداخت. موتزارت پیش از رسیدن به سن ۱۲ سالگی نوازندهای چیرهدست در پیانو، ویولون، و ارگ شد.
موتزارت از سنین بسیار جوانی شروع به سفر کرد. در سال ۱۷۶۳ کنسرتی در قصر شاه باواریا در مونیخ و امپراتور اتریش در وین اجرا کرد. پس از آن به اتفاق پدرش سفری به قصرهای مونیخ، مانهایم، پاریس، لندن، و لاهه رفت و سرانجام، در راه بازگشت، پس از دیدار از زوریخ، دوناشینگ، و مونیخ به سالزبورگ بازگشت. در سوم ژوئن سال ۱۷۷۸ موتزارت با همراهی مادرش سفری جدید به مونیخ، مانهایم، و پاریس کرد و در طول این مدت قطعههای بسیار زیبایی برای فلوت و پیانو نوشت. او در همین موقع عاشق یک خواننده اپرا با نام آلویزا وبر شد. او همچنین در این سفر با آهنگسازان بسیار پرنفوذ و مشهوری، از جمله باخ آشنا شد. کارهای باخ و ملاقات با او تاثیر زیادی در موتزارت و کارهای آیندهاش گذاشت.
* روزنامهنگار