این مقاله را به اشتراک بگذارید
درباره استیون سودربرگ؛ فیلمساز مولف
پرونده آقای همهفنحریف!
فرناز جورابچیان
فیلمسازی نهتنها یکی از سختترین شغلهای دنیاست بلکه یکی از جذابترینها هم هست؛ اما رنج بیپایان ساخت هر پروژه از الف تا ی بر هیچکس پوشیده نیست. فیلمساز قراراست چیزی به دنیا اضافه کند، حرفی برای گفتن داشته باشد و اما این مطلب درباره یکی از همان فیلمسازانی است که به دنیای پیرامونش چیزی افزوده! کسی که هوش و جسارتش راهی را هم برای دیگران گشوده، یعنی استیون سودربرگ! جوانترین برنده نخل طلای کن، فیلمسازی که توانایی قابلتوجهش در پرداختن به سوژههای متنوع، قابلستایش است. نهتنها ۳۰ فیلم سینمایی را کارگردانی کرده بلکه چهار سریال تلویزیونی هم ساخته. فیلمبرداری، تدوین، بازیگری و حتی آهنگسازی هم انجام داده! بیخود نیست میگویند همهفنحریف است!
بخشی از کارنامهای پروپیمان
سال ۱۹۸۹، در ۲۶ سالگی با نخستین فیلم بلندش «سکس، دروغها و نوار ویدئویی» در بخش مسابقه جشنواره کن پا بهپای شوهی ایمامورا (باران سیاه)، جوزپه تورناتوره (سینما پارادیزو)، اسپایک لی (کار درست را انجام بده)، جیم جارموش (قطار اسرارآمیز)، امیر کوستوریتسا (عصر کولیها) رقابت کرد و به عنوان جوانترین کارگردان، نخل طلای آن سال را گرفت. بعد از موفقیت این فیلم، سودربرگ «کافکا» را در شهر پراگ ساخت. فیلمی معمایی/ نوآر، سیاهوسفید که اقتباسی آزاد بود از زندگی فرانتس کافکا. سال ۱۹۹۸، با فیلم «خارج از دید» وارد دوره جدید حرفهاش شد؛ نخستین همکاری سودربرگ با جورج کلونی. درامی جنایی و رمانتیک که اقتباسی بود از رمانی به همین نام اثر المور لئونارد. سال ٢٠٠٠ برای کارگردانی دو فیلم« ارین براکویچ» و «قاچاق» نامزد اسکار شد. جولیا رابرتس برای« ارین براکویچ» اسکار بهترین بازیگری را گرفت. فیلم نامزد چهار جایزه مهم دیگر آکادمی هم شد: بهترین فیلم، کارگردان، فیلمنامه غیراقتباسی و بازیگر مکمل مرد. برای فیلم«قاچاق» اسکار بهترین کارگردانی را گرفت که البته لازم به ذکر است که در هالیوود تنها یک نفر در یک سال برای کارگردانی دو فیلمش نامزد اسکار شده آنهم مایکل کورتیز بود برای دو فیلم «فرشتگانی با چهرههای آلوده» و «چهار دختر» (سال ١٩٣٨)، درست ۶٠ سال پیش از آن تاریخ که جایزه هم نگرفت.
در سالهای بعد سودربرگ فیلمهای تجاری زیادی ساخت ازجمله «یازده یار اوشن» نخستین فیلم از سری فیلمهای اوشن. در حقیقت بازسازی فیلمی با همین نام محصول سال ۱۹۶۰. فیلم اول با بازی گروه رت پک ازجمله فرانک سیناترا، دین مارتین و سامی دیویس جونیور با کارگردانی لوییس مایلستون ساختهشده بود. استیون سودربرگ هم از بازیگرانی مثل جورج کلونی، برد پیت، مت دیمن، دان چیدل، اندی گارسیا و جولیا رابرتس برای نسخه جدید استفاده کرد. سال ٢٠٠٢ «سولاریس» را ساخت. یک فیلم علمی خیالی که اقتباسی آزاد از رمانی به همین نام بود، نوشته استانیسلاو لِم نویسنده لهستانی. آندره تارکوفسکی در سال ۱۹۷۲ اقتباسی از این رمان انجام داده بود. برخی از منتقدان امریکایی فیلم سودربرگ را در مقایسه با فیلم تارکوفسکی ازلحاظ ساختار تکنیکی اثر بهتری دانستند؛ اما تارکوفسکی در بیان استعاری نسبت به سودربرگ جلوتر است: به دلیل شرایط سیاسی- اجتماعی اتحادیه جماهیر شوروی سابق، تارکوفسکی به استعاره رو میآورد تا از چنگ سانسور فرار کند.
سال ٢٠٠۶ « آلمانی خوب» را ساخت با بازی جورج کلونی از پاهای ثابت فیلمهایش. پس از مجموعه اوشن، سال ٢٠٠٨ سودربرگ فیلم دوقسمتی «چه» را با بازی بنیسیو دلتورو در نقش ارنستو چهگوارا ساخت. این فیلم که بخش دوم از یک سهگانه است، به همراه قسمت اول بانام «آرژانتین» که درباره انقلاب کوبا بود بهصورت یک فیلم چهارساعته در جشنواره کن نمایش داده شد و منتقدان آن را ستودند. دلتورو جایزه بهترین بازیگر جشنواره کن را به دست آورد. سودربرگ هم نامزد نخل طلا شد.
سال ٢٠١١، سودربرگ به سراغ «شیوع» رفت با بازی گوینت پالترو، مت دیمن، جو دلا، کیت وینسلت، ماریون کوتیار و لارنس فیشبرن. «شیوع» که در افتتاحیه شصت و هشتمین جشنواره ونیز به نمایش درآمد، درباره ویروسی مرگبار بود که از هنگکنگ تا شیکاگو و لندن را فرا میگیرد و تمام دنیا را به هم میریزد؛ فیلمی که اضطرابهای دنیای معاصر را به تصویر میکشد. سال ٢٠١٣ «عوارض جانبی» را ساخت با بازی رونی مارا، کاترین زتا جونز و جود لا. زمانی که استودیوهای بزرگ هالیوودی حاضر به پخش فیلم تلویزیونی «پشت چلچراغ» نشدند مگر اینکه دوباره تدوینش کند، سودربرگ با HBO وارد مذاکره شد و بهاینترتیب تهدیدهای هالیوودیها را خنثی کرد. فیلم برای دریافت نخل طلا در جشنواره فیلم کن ۲۰۱۳ نامزد شد، تحسین منتقدان را برانگیخت و چند ماه بعد هم در سینماهای انگلستان اکران شد. همچنین فیلم در بخش بهترین مینیسریال و فیلم تلویزیونی در هفتاد و یکمین مراسم گلدنگلوب برنده شد و مایکل داگلاس جایزه بهترین بازیگر در بخش بهترین مینیسریال و فیلم تلویزیونی را برد. همان سال در جشنواره برلین درباره آخرین حضورش در سینما حرف زد، از بازنشستگی؛ اما درست یک سال بعد سریال موفق و منتقدپسند The Knick، محصول مشترک شبکه «اچبیاو» و «سینمامکس» را کارگردانی کرد. از آن به بعد تا ۲۰۱۷ هیچ فیلمی نساخت و سپس کمدی مفرح « لوگان خوششانس»؛ و حالا سال ٢٠١٨، سودربرگ با فیلم Unsane تجربهای جدید انجام میدهد. فیلم را با یک گوشی آیفون فیلمبرداری کرده است، بر اساس فیلمنامهای از جاناتان برنشتاین و جیمز گریر با حضور بازیگرانی چون کلر فوی، جونو تیمپل، ایمی اروینگ، جاشوا لنرد و ایمی مالینز. داستان فیلم در مورد زن جوانی است که در یک آسایشگاه روانی گرفتارشده و با بزرگترین ترس خود روبرو میشود؛ اما آیا این ترس واقعی است یا حاصل توهمات اوست؟
Unsane به لحاظ روایی فیلمی بهیادماندنی است و فیلمنامهنویسان جاناتان برنشتاین و جیمز گریر کارشان را خیلی خوب انجام دادند. سویر ولنتینی (با بازی کلر فوی) به یک شهر جدید نقلمکان کرده، کار جدیدی را شروع کرده در خانهای جدید. همهچیز برای فرار از شر یک مزاحم؛ مزاحمی که فکر میکند، آنها برای یکدیگر ساختهشدهاند و خیالات ذهن دیوانه خود را بر تصویری ساختگی از سویر بناکرده. سویر از احساس اضطراب و ترسش برای یک مرکز مشاوره اعتراف میکند. قصد خودکشی داشته. مشاور اسناد و مدارکی را به دست سویر میدهد تا امضا کند. قبل از اینکه سویر بداند چه اتفاقی افتاده، خودش را در اتاق بیمارستان با یک سری پرستار نفهم محبوس میبیند. باید تمام وسایلش را تسلیم آنها کند. گویا کاغذهایی را که امضا کرده به بیمارستان اجازه میدهد او را بیستوچهارساعته تحت نظر قرار دهند. در اتاقی قرارش میدهند که بیماران خطرناک و ناجور آنجا کم نیست. کارکنان بیمارستان مثل یک حیوان وحشی با او رفتار میکنند. سویر عصیان میکند. داد و بیداد به راه میاندازد؛ اما هر پرخاشگری و عمل خشونتآمیزی از نگاه دکترها بهمثابه تشدید بیماری است و منجر به بستری شدنش میشود. وضعیت او هرروز بدتر میشود. فیلمساز چنان تنشی در تماشاگر ایجاد میکند تا خود را در موقعیت سویر قرار دهند؛ اما وقتی حقیقت آشکار میشود، فیلم بسیاری از انرژی خود را از دست میدهد. فیلمنامه مدام از سویر یک شخصیت پریشان و مضطرب ارایه میدهد که کلر فوی بهخوبی از پس بازی آن برمیآید. خلق چنین کاراکتری، زنی نه چندان دوستداشتنی و پریشان تصمیم جسورانهای بوده است. نشان دادن معایب و بیثباتی سویر بخش مهمی از روایت فیلم است که بسیار ایده درخشانی بوده.
اینجا چه کسی دیوانه است؟
Unsane از آن دسته فیلمهایی است که میتوان در این جمله خلاصهشان کرد: اینجا چه کسی دیوانه است؟ فیلمهایی چون «خانم ناپدید میشود» آلفرد هیچکاک (١٩٣٨)، «بانی لِیک گمشده» اتو پرمینجر (١٩۶۵) و نمونههای مدرنی چون «نقشه پرواز» روبرت شونتکه (٢٠٠۵)، «فراموششده» به کارگردانی جوزف روبن (٢٠٠۴) و «نگهبان» ساخته جان کارپنتر (٢٠١٠) همه بر روی شخصیتهای زنی متکی هستند که پریشان احوالاند و کسی (کسانی) را بهوضوح به یاد میآورند که معلوم نیست در واقعیت وجود خارجی داشته باشند. Unsane هم درگیر یک بازی مشابه است، با بازی کلر فوی بازیگر مجموعه تلویزیونی تاج the Crown. زنی سفیدپوست، شکننده و عصبانی؛ زنی که میخواهد بقیه را متقاعد کند که مزاحمی در اتاق او نفوذ کرده است. در نیمه اول فیلم، کارگردان با چنین احتمالی مخاطب را دست میاندازد. آیا حقیقتا حق با سویر است و موجودی مزاحم در اتاق است؟ یا حق با پرستارهاست؟ آنها مدام تکرار میکنند که حرفهای سویر غیرمنطقی است و نباید هر آنچه میبیند را باور کند. بیننده هم درست در موقعیت مشابه با سویر قرار میگیرد. انگار که فاصله زیادی است میان آنچه مشاهده میکند و آنچه سودربرگ به او القا میکند که ببیند.
بخش زیادی از فیلم در بیمارستان اتفاق میافتد. سویر مدام در تلاش است تا کارکنان بیمارستان را متقاعد کند که حالش خوب است و همهچیز را تحت کنترل دارد. او مدام تکرار میکند که یکی از کارکنان بیمارستان به نام جورج (جاشوا لئونارد) که نام اصلیاش دیوید استراین است، از بوستن تا اینجا دنبالش آمده و درواقع همان مزاحمی است که زندگیاش را خراب کرده. اتاقش کدر و کمنور است. معمولا دوربین آیفون نمیتواند در نور کم خوب عمل کند. چهرهها تار میشوند، رنگها مایل به زرد تیره میشوند و منابع نوری به یکجور سفید آزاردهنده منجر میشوند. کاراکترهای سفیدپوست رنگشان چرک به نظر میرسد و سیاهپوستان عین سایه میشوند؛ اما ازآنجاییکه کارگردانی کاربلد و متخصص پشت فیلم قرار دارد و آنقدر در مراحل اصلاح رنگ و پُست پُروداکشن معجزهآسا عمل میکند که امکان ندارد بیننده متوجه شود در حال تماشای فیلمی است که با آیفون گرفتهشده!
چگونه استیون سودربرگ فقط با یک گوشی آیفون سروکار دارد؟
با نگاهی به بخشی از کارنامه پروپیمان آقای همهفنحریف، بهراحتی میتوان فهمید که سودربرگ فیلمسازی است که هر کاری دلش میخواهد انجام میدهد و آن را به روش خودش هم انجام میدهد. حالا اینبار با شعار آینده اینچنین است، فیلمش را با یک گوشی آیفون ٧ پلاس باکیفیت ۴k با استفاده از نرمافزار FiLMiC Pro فیلمبرداری کرده. به گفته خودش، عمیقترین حس آزادی که تابهحال به عنوان یک فیلمساز تجربه کرده، در این فیلم بوده. البته سودربرگ اولین فیلمسازی نیست که با آیفون فیلم ساخته، اما بدون شک معتبرترین فیلمسازی است که آن را امتحان کرده. در کارنامهاش فیلمهایی ثبتشده که فیلمبرداریشان بسیار حائز اهمیت است. معمولا فیلمهایش را خودش فیلمبرداری میکند. تجربهگر است چه در فرم و چه در سبک. درباره تکنولوژی دوربین و نحوه مطابقت فرم و محتوا هم استاد است. قصد سودربرگ از فیلمبرداری با آیفون مثل فیلم تانجرین (نارنگی) ساخته شان بیکر که آنهم با آیفون S۵ فیلمبرداری شده، کاهش هزینه تولید فیلم نبوده، بلکه علاقه شخصیاش به این شیوه تولید فیلم بوده. هرکسی به دیدن این فیلم برود و چیزی از جزییات پیشتولیدش نداند، هرگز متوجه نمیشود که با گوشی موبایل فیلمبرداری شده. فیلم اولین حضور جهانی خود را در جشنواره برلین داشته و ٢٣ مارس ٢٠١٨ در سینماهای امریکا اکران شده است. برخورد قریب بهاتفاق منتقدان امریکایی با این فیلم متوسط بوده درحالی که برخیها سودربرگ را یکی از ماهرترین کارگردانان حال حاضر سینمای بدنه امریکا نامیدند.
شاید خیلی عجیب به نظر برسد! قرار نیست کیفیت آیفون جایگزینی برای کیفیت دوربین ٣۵ میلیمتری باشد. جلوه سینمایی که دوربینهایی باکیفیت مشابه دوربین ٣۵ ایجاد میکنند اگر بخواهیم در چند کلمه بگنجانیم، عینیت یافتن تصاویر گرم روی نوار سلولوییدی است؛ اما تصویری که دوربین دیجیتال تولید میکند شفافتر است با وضوح بالاتر؛ اما هنوز برای برخی از مخاطبان سنتی این تصاویر هیچ حس و حال خاصی ندارند و ناخوشایند به نظر میآیند؛ اما این احساس ناخوشایند، تصاویر غریب و کیفیت تصویر با وضوحبالا، دقیقا همان چیزی است که استیون سودربرگ برای تحقق اهدافش لازم داشته است. آیفون عمق سطح فوکوس تصویر را بدون از بین بردن وضوح، مسطح میکند که حسی ناخوشایند به بیننده القا میکند. انگار یک جای کار میلنگد، درحالی که همهچیز در فریم سر جایش است. در برخی موارد، میزان اطلاعات بصری که سودربرگ میتواند بهپیشزمینه تحمیل کند، بسیار زیاد است، بهطوریکه مغز میکوشد تصمیم بگیرد که چشمها به کدام سمت نگاه کنند. چطور میتوان بهتر با ذهنیت درونی زنی در شرف از دست دادن مشاعرش ارتباط برقرار کرد؟ سودربرگ همچنین از سبُکوزنی و قدرت مانور آیفون برای ایجاد صحنههای حسی فیلم استفاده میکند. اوضاع برای سویر در پایان نیمه دوم فیلم خیلی خوب پیش نمیرود، وقتیکه قاتل او را در سلولی انفرادی، بدون هیچ راه فراری به دام انداخته است. هنگامی که سویر و قاتل بالاخره در نزاعی سهمگین درگیر میشوند، فیلم به سمتی که سودربرگ میخواهد میرود. با دوربین کوچک سبکش در فضایی کوچک و فشرده صحنه را ٣۶٠ درجه پوشش میدهد. با چندین کات متوالی، درست همان احساس شخصیت فیلم را به بیننده منتقل میکند که انگار هیچ جایی برای رفتن ندارد. فیلمبرداری با گوشی به لحاظ شرایط فنی به فیلمساز نوعی آزادی عمل میدهد. بهخصوص برای فیلمسازی مثل سودربرگ که اساس حرفهاش را برپایه شعار =DO IT YOURSELF DIY خودت انجام بده قرار داده که به او این اجازه را میدهد تا از نظام مالی هالیوود فرار کند. انتخاب چنین دوربینی برای این فیلم باورکردنی نیست. به خصوص برای چنین داستان جمعوجوری که تمام اتفاقاتش از برخورد کاراکترها باهم به وجود میآیند و تمام حرکات و جزییات چهرهها در فیلم مهم است.
هر سال، شکاف بین قابلیتهای تکنولوژی و محدودیتهای سرمایه کمتر و کمتر میشود و این امکان را برای فیلمسازان آماتور فراهم میسازد تا بتوانند بهراحتی فیلم بسازند. فیلمسازانی چون شانبیکر و استیون سودربرگ از این ابزار سود میبرند تا آثاری با استاندارد بالا تولید کنند. آنها درواقع بازار جدیدی به وجود میآورند که انگار هیچ مانعی جلوی راه فیلمسازها برای خلق آثارشان وجود ندارد و به قول سودربرگ دیگر تنبلها هیچ بهانهای برای نساختن فیلمهای بلندشان ندارند.
اعتماد