این مقاله را به اشتراک بگذارید
ما و میراث محمد محمدعلی
سمیه مهرگان
محمد محمدعلی از قصهنویسهایی است که شاید نسل امروز بهدلیل فاصله و شکاف زمانی-نسلی که بین ما و او افتاده کمتر خوانده شده باشد، اما جدا از این، او قصهنویسی است که بهویژه داستاننویس ایرانی باید آن را بخواند تا تصویری از نسل دوم نویسندههای ایرانی داشته باشد؛ بهویژه قصهنویسی که حضور پررنگش در مطبوعات مطرح دهههای شصت و هفتاد از یک سو و تدریس داستان از سوی دیگر، از او پرترهای از نویسندهای ساخته که آنطور که خودش میگوید «اجتماعینویس» است؛ اجتماعینویسی که وقتی به بطن و متن جامعه وارد میشود فراموش نمیکند که زن ایرانی هم در آن جایگاه ویژهای دارد؛ او جزو معدود نویسندههای ایرانی است که بهخوبی این جایگاه را میشناسد و برای خوانندهاش آن را بازمیشناساند: درباره آنها غلو نمیکند، حضور پررنگ اما بیصدایشان را یادآور میشود تا به او بگوید زن جنس دوم نیست. جهان داستانی محمدعلی، از همین منظر، خاص آدمها و شخصیتهای حاشیهنشین است، که برخی از آنها در حاشیه شهرها هستند و برخی هم درون خود به حاشیه رفتهاند یا آنها را به حاشیه کشاندهاند. و درست از همین زاویه است که این آدمها و شخصیتها همواره در درون و بیرون در معرض کابوسها و حوادث گوناگون قرار میگیرند تا به خودویرانگری سوق داده شوند: همین خودویرانگری که از آن بهمثابه مرگ خواسته یا ناخواسته میتوان یاد کرد به یکی از کلیدیترین مفاهیم داستانی محمد محمدعلی تبدیل شده است.مرگ و مرگاندیشی مولفه غالب مضمونی داستانهای محمدعلی است که میتوان رگههایی از آن را در همه آثارش کموبیش دید. آنطور که خودش میگوید: «از دوران کودکی با دو دنیای عینی و ذهنی از ما بهتران و اجنه و نیروهای مافوق طبیعی خیر و شر و مرگهای ناگهانی روبهرو بودهام. اصطلاح به تیر غیب گرفتارشدن و مرگ مفاجا به جانم نشسته است. اطرافیانم از چهلسالگی به بعد وصیت میکردهاند. خیلیهاشان مال و اموالی نداشتهاند، اما از ترس مرگهای ناگهانی ثلث مال خود را وقف فلان و بهمان موسسه خیریه میکردند. وصیت میکردند، وراث حتما شب اول قبر پول بدهند به کسی تا نماز وحشت بخواند. رد مظالم بدهد، بیآنکه کسی بداند چه ظلمی کرده… من در جهانی پر از تناقض بزرگ شدهام و مرگاندیشی جزو مقوله عادیشده در خاندانم بوده است… مرگ برای من مثل پریدن از روی کابل برق کنار کوچه است و یک قدم کوتاه بیشتر نیست. مثل مثل پریدن از جویی باریک.»ریشههای مرگ و مرگاندیشی در داستانهایی که محمدعلی از اسطورههای سنتی و ملی هم اقتباس کرده، دیده میشود: در سهگانه «روز اول عشق»: «آدموحوا»، «مشی و مشیانه» و «جمشید و جمک». اما این مرگ وقتی با تعهد اجتماعی همراه میشود از محمدعلی شمایلی میسازد از نویسندهای که از منظر مرگ، به جامعه-زیست جغرافیایی خودش و شخصیتهایش-نگاه میکند و مرگ زودرس آن را فریاد میزند: او از زبان کاراکترهایش این مرگ را هشدار میدهد؛ مرگی که دامان طبیعت، فرهنگ، اخلاق و انسان را میگیرد. نمونه بارز این تعهد که با دغدغههای اجتماعی همراه است را در مجموعه «بازنشستگی» میتوان دید که برای محمدعلی جایزه بیستسال داستاننویسی را هم به ارمغان آورد. همین داستانها آشکارا به ما میگوید محمدعلی در لایههای مختلف اجتماع، از طبقات کارگری و کارمندی گرفته تا طبقات متوسط و روشنفکری بهدنبال ایجاد یک درنگ در هستی و انسان است. هرچند این درنگ بیشتر مواجه با نوعی ویرانی، خودویرانگری یا ناامنی است که میتوان از آن بهمثابه پیشآگاهی یاد کرد. تصویر/روایتی که محمدعلی از جامعه میدهد چه در رویا و چه در واقعیت، هر دو وحشتناک است. همین ویرانگی و خودویرانگری در آثار مهم محمدعلی هم هست: «برهنه در باد»، «باورهای خیس مرده» و «نقس پنهان». در اینجا نیز به آدمهایی برمیخوریم که در جهان ویرانشدهای دستوپا میزنند که در بیشتر مواقع راهی برای برونرفت از آن دنیا ندارند. جهان ذهنی-درونی و برونی این آدمها، ما را با جهانی هراسناک مواجه میسازد؛ جهانی که بهنظر میآید در پیوند با نوع نگاه روانشناختی-جامعهشناسی نویسنده به انسان ایرانی باشد.
آرمان امروز