این مقاله را به اشتراک بگذارید
داستان یک بیمار آمریکایی
امیرحامد دولتآبادی فرهانی
«داستانها، مانند حقههایی افسونگر، خلق شدهاند چون تاریخ حامی رویاهامان نیست.» آنطور که استیون میلهاوزر در شاهکارش «مارتین درسلر: داستان یک خیالپرداز آمریکایی» این کار را میکند. این رمان حیرتانگیز در اصل حکایتی اخلاقی و نمایی خیالی از چیزهایی است که قرن بیستم میلادی وارثشان است: «روزی روزگاری مردی بود به نام مارتین درسلر، پسر یک مغازهدار، که با دست خالی شرع کرد و به ثروتی رویایی رسید. داستان زندگی او مربوط است به اواخر قرن نوزدهم که میشد نبش هر خیابانی در آمریکا، شهروندی معمولی را دید که عزمش را جزم کرده تا در بطری یا قوطی قلع جدید بسازد، فروشگاه زنجیرهای محصولات پنجسنتی دایر کند، آسانسوری سریعتر و بهتر بفروشد، یا فروشگاهی بزرگ و شگفتانگیز باز کند با ویترینهای بزرگی که حاصل پیشرفت در تولید ورقهایی شیشهای بود. گرچه مارتین درسلر پسر یک مغازهدار بود اما رویاهایی برای خودش داشت و دست آخر به قدر کافی خوشاقبال بود تا دست به کاری بزند که کمتر آدمی جرات فکرکردن به آن را داشت: آرزوهای قلبیاش را برآورده کرد اما سعادتی پرمخاطره است که خدایان با حسادت آن را زیر نظر دارند، و منتظر شکافی در آن هستند، شکافی کوچک که درنهایت همهچیز را به ویرانی میکشد.»
زمینه رمان نیویورک در اواخر قرن نوزده میلادی است. روایت قصه مارتین سرعت بالایی دارد. او کارش را با پادویی در مغازه سیگارفروشی پدرش آغاز میکند. مارتین که در حق یکی از آشنایان لطفی میکند، موفق میشود بهعنوان پادوی هتلی در حوالی خانهشان انتخاب شود. او پسری سختکوش، خوشسیما، بادقت و تودار است؛ همین خصایص باعث پیشرفتش میشود: ابتدا یکی از کارمندان شیفت صبح هتل میشود و بعدش هم منشی مدیر. بعد از آن هم کلی کار دیگر میکند. بهعنوان نمونه، چند رستوران افتتاح میکند، به احداث فروشگاههای زنجیرهای روی میآورد و دست آخر هم مالک همان هتلی میشود که کارش را از آن شروع کرده بود. سپس او هتلی بزرگ میسازد که به جز طبقاتی که تا فلک میرسد چندین و چند طبقه هم زیر زمین دارد. همچنان که به بسط آمال و آرزوهایش ادامه میداد، زندگی عاشقانهاش را هم آغاز کرد که نخست با اغوای مسافری از مسافران هتلش شروع شد. او این مرحله از زندگیاش را با آغاز روابط دیگری پی میگیرد و دست آخر با سه زن آشنا میشود: دل مادر را میبرد، با یکی از دخترها ازدواج میکند و دیگری را وارد تجارتش میکند.
این رمان حاوی اکثر ایماژهای مورد علاقه استیون میلهاوزر است: غار، قلعه، جنگل، نهانبین، سرسراهای نیکلودئون، کفبین، استودیوهای عکاسی، آثار مومی، افسونگر، اژدها و ومپایرها. خود نویسنده هم مانند قهرمان داستانش دو راه جدا از هم را میپیماید: یکی فانتزی و دیگری اینجهانی. به همین منظور صدای فو-ناییف (عبارتی فرانسوی به معنای نمودی ساده و بیتکلف) موجود در داستانهای پریان در این رمان به خوبی جا میافتد. نکته قابل تامل هم بازگردانی این صدا در ترجمه اثر است.
مارتین چندان مالاندوز نیست اما بهشدت خواهان ساخت جهانی نو است. همین آرزویش است که در لحظه خود را جذاب و خواستنی جلوه میدهد. تلاشش و موقعیتی هم که خلق میکند همه و همه در راستای این است که این آمال باشند و به نتیجه برسند. یکی از موتیفهای جالب توجه این رمان حضور مغازه سیگارفروشی سرخپوستی است به نام تکومسه. مغازهای که مارتین دوست داشت هر روز جلو پدرش برود و از آنجا سیگار بخرد. درحالی که پدرش هم مغازه سیگارفروشی داشت و خودش هم پادوی همان مغازه بود. داستانی که استیون میلهاوزر روایت میکند بیشتر از اینکه با فولکلور در ارتباط باشد با فلسفه عجین است و نظریه فیلسوف مارکسیست فرانسوی گی دوبور را به ذهن متبادر میکند که میگوید در جهانمان واقعیت و خیال جایشان را با یکدیگر عوض کردهاند. بهطور کلی در این رمان، آمریکا کشوری تصویر شده است که با مهاجران عجیب و غریبی که در خود جای داده، تبلیغات اغراقآمیزی که جایجای آن به چشم میخورد، آمال و آرزوهای طمعوارانه در میان مردمانش و تقلایش برای ورود به قرن بیستم به «بیمار تبداری در بیمارستان» تبدیل شده است که، «در خوابش شلاق میخورد و در خوابهای مدرن از خواب میپرد.»