این مقاله را به اشتراک بگذارید
«گراتزیا»ی همه زنان جهان
سمیه مهرگان*
گراتزیا دلددا یکی از مهمترین نویسندههای ایتالیا و جهان است که در معرفی نقش و جایگاه زنان در داستانهایش تلاش بسیار کرده؛ آنطور که از نامش «بخشندگی» و «رحمت» میآید. آخرین اثر دلددا که در اصل خودزندگینامهاش است یکی از آخرین تلاشهای او بود که پس از مرگش منتشر شد: «کوزیما». در این اثر با دغدغههای دختری جوان روبهرو میشویم که در برابر خانواده و سنتهای محدودکننده اطراف خود به مقابله برمیخیزد و تمام تلاش خود را میکند که بتواند ادامه تحصیل دهد و به یک نویسنده تبدیل شود. در آن زمان بهخاطر سلطه مذهب کاتولیک و خرافیبودن مردم، دخترها از حق تحصیل برخوردار نبودند. کوزیمای نوجوان که در خانوادهای متوسط پرورش یافته بود، فقط سه کلاس سواد داشت. از همین منظر است که میتوان «کوزیما» را صدای آزادیطلبی زنان غرب دانست؛ صدایی که از قلم نویسندهای فریاد میشود که پس از سالها مبارزه، توانست مزد زحماتش را سی سال پس از انتشار نخستین کتابش در سن ۵۵سالگی تنها با دارابودن سه کلاس سواد دریافت کند: جایزه نوبل ادبیات، بهعنوان نخستین زن ایتالیایی و دومین زن تاریخ جهان.دلددا در سال ۱۹۲۶ پس از آنکه توسط هنریک شوک عضو سوئدی آکادمی نوبل برگزیده شد، تنها کلمهای که در جواب به انتخابش ادا کرد Già (بالاخره!) بود! آکادمی نوبل در بیانیه خود آورده بود: «بهخاطر قصههای آرمانگرایانه و برانگیزانندهای که گراتزیا کوزیما دلددا در پرتو الهامگرفتن از احوال زندگی مردم زادگاهش ساردن نوشته، و همچنین به دلیل وصفهای زلال، عمیق و سراسر احساس او از نگرانیهای انسان در مفهوم کلی»، این جایزه به او تعلق میگیرد.
دلددا در حفظ برنامه روزانه نوشتن بسیار حساس و دقیق بود. برنامه روزانهاش در هر هفت روز هفته یکی بود: دیروقت صبحانه میخورد، چندساعتی مطالعه میکرد، ناهار میخورد و چرتی میزد و روز را با چندساعتی مشغولیت به نوشتن به اتمام میرساند. دلددا درست یک سال پس از اینکه بنیتو موسولینی سنگ بنای فاشیسم را بنا نهاد نوبل ادبیات را دریافت کرد. موسولینی بهشخصه علاقه وافری داشت که پرترهای از خودش را به دلددا هدیه کند و آن را با ذکر عبارت «تمجید فراوان از هنرمند بزرگ» امضا کرد. پس از کسب شهرت بود که خیل عظیم عکاسان و ژورنالیستهای صاحبنام به خانهاش راه پیدا کردند تا بیش از پیش از او و زندگانیاش را نشر دهند. حیوان خانگیاش که کلاغی بهنام «چکا» بود از این همه آمدوشد عاصی شده بود. در همان اوان هم دلددا بهشخصه اعلام کرد «اگر صبر از کاسه چکا سر رفته، برای من هم همین است!»داستانهای دلددا، در کشاکش انسان با پرتگاههای روحیاش، با درماندگی و سرگشتگی او اتفاق میافتند. شخصیتهایش انسانهای رنجوری هستند که در تقلای رهیدن از بندهای ساختگی سنت و مذهب، با گناه، عصیان، حسرت، بیپروایی، بیقراری و مرگ میستیزند و از مرارتی بیپایان و دلآشوبهای ابدی رنج میبرند. گراتزیا دلددا با چنین شخصیتهایی، تصویری اصیل و تمامنما از «عشق سودایی» را به دست میدهد. او با استفاده از باورها و سنتهای مردم، از بومیترین رخدادهای سرزمینش قصه میسازد و با شخصیتپردازی ماهرانه و ضرباهنگ یکپارچه داستانی، اوضاع و احوال قهرمانهای داستانهایش را شرح میدهد؛ قهرمانهایی که بیشتر از میان خدمتکاران، کشاورزان، چوپانها، مالکان و راهزنان خردهپا انتخاب شدهاند.
دلددا در سالهای آخر عمرش همانطور که پیر و ضعیف میشد، اما دست از نوشتن برنداشت. درست در همین دوران پیری بود که دو مجموعه داستان نوشت. او حتی وقتی که رنج و ملال بیماری سرتاسر وجودش را فراگرفته بود همچنان نگاه خوشبینانه خودش را از زندگی قطع نکرد. معتقد بود که زندگی زیبا و متین است و صرفا به سبب بیماری تغییر هویت نمیدهد و همچنان زیباست. انسان و طبیعت برای فائقآمدن بر گرفتاریهای روحی و فیزیکی تطبیق داده شدهاند. در آثار متاخر این نویسنده زیبایی ایمان به پروردگار توسط آدمیان به تصویر کشیده شده است.
* روزنامهنگار و داستاننویس
آرمان