این مقاله را به اشتراک بگذارید
شکلهای زندگی: هجدهسال پس از شاملو
در اعماق خاکستر میتپیم*
نادر شهریوری (صدقی)
شعر اگرچه به حیات خود ادامه میدهد، اما موقعیت هژمونیک خویش را نسبت به دهههای گذشته از دست داده است. این مسئله با حالوهوای سیاستزداییشده در دهههای گذشته و همینطور ضدِ سیاست غالب بر جهان کنونی بیارتباط نیست. هنگامی که آدورنو میگوید، پس از آشویتس سرودن شعر جنایت است، مقصودش از شعر، شعری سیاستزداییشده و بیاعتنا به آگاهیهای سیاسی، اجتماعی و اخلاقی است و نه تداوم تجربه شاعرانه**. سیاست با تاریخ همواره پیوندی تنگاتنگ دارد، اما در شعر سیاستزداییشده تاریخ حضور ندارد و یا حضوری کمرنگ دارد.
شعر شاملو، شعری سیاسی و اجتماعی است که با تاریخ پیوند دارد و انسان در مرکز آن قرار دارد. شاملو به انسان باور و امید دارد، امیدواری شاملو به انسان در درون تاریخ و سیاست رخ میدهد و البته امیدواری شاملو به انسان نه به آن مفهوم است که ایدئولوژی در وجه ایجابیاش – بهصورت آرمانشهری- به تاریخ تحمیل میکند و نه آن ناامیدی است که ایدئولوژی شکست*** در وجه سلبیاش به تاریخ تحمیل میکند، بلکه باور به انسانی است که در مرزهای تنش میان امید و ناامیدی، شکست و آرمانشهر و در موقعیتی خواسته و ناخواسته در دل تحولات تاریخی نقشی اساسی ایفا میکند. شاملو در بسیاری از شعرهایش به این تنش صحه گذارده و آن را لحاظ میکند، شاعر «اگر در بدترین دورهها و سیاهترین شبها، از همهی آن چیزها که به بندمان کشیده است سخن میگوید اما همواره آفتاب را به دعایی هرچند نومیدوار طلب میکند، در برخی از کارهای واقعگرایانه و پیشگویانه، آنجا که حتی عشق چندشانگیز پلشتی است و خورشید، دشنام و مهتاب پاییزی کفری است که جهان را میآلاید اما باز چیزی در اعماق میتپد تا شاعر، امید در این بندد که از عشق چیزی بشنود. هرچه باشد».1
تنش در فضاهای رئالیستی شعر شاملو به قابلیت شعریاش میافزاید و آن را پویا میکند. در اینجا نظر هانری لوفور درباره شعر قابلتأمل است که با آن میتوان شعرهای شاملو را توجیه کرد. از نظر لوفور شعر در اساس تنش موجود میان تکرار و تفاوت است. مقصود از تکرار، زمان سرمدی و ازلی است که آدمی همواره و بهناگزیر در بطن آن قرار دارد و مقصود از تفاوت، وقفهای است که گاه در دل زمان سرمدی رخ میدهد. اگر تکرار و تفاوت را به مقوله زمان ارتباط دهیم که یونانیان به آن باور داشتند، شعر به نظر لوفور میتواند تنش موجود میان زمان خطی و زمان چرخهای (دورانی) باشد. یونانیان زمان خطی را «کُرونوس» و زمان چرخهای (دورانی) را «کایروس» مینامیدند. آنها روابط میان دو زمان را تنگاتنگ تلقی میکردند. لوفور دراینباره مینویسد: «روابط امر چرخهای (دورانی) و خطی برهمکنشها و تداخلها، استیلای یکی بر دیگری با شورش یکی بر ضد دیگری ساده نیستند، بین آنها یکپارچگی آشتیناپذیری وجود دارد. آنها در همدیگر نفوذ میکنند اما درعینحال در مبارزهای بیپایان قرار دارند».2
بدینسان میتوان زمان خطی را زمانِ تکرار و زمان دایرهای را زمانِ تفاوت در نظر گرفت. جالب آن است که شاملو این دو زمان را با عبارات زیبای زبانی در شعرهای خود لحاظ میکند. شاملو از زمان تفاوت که از دل زمان تکرار بیرون میآید با عنوان معنیدار «فرصتی تپنده» نام میبرد: «فرصتی تپندهام در فاصله میلاد و مرگ/ تا معجزه را/ امکان عشوه/ بر دوام ماند».3
شعر شاملو بر گسل تنشزای میان «تکرار و تفاوت» بنا شده است. شاعر، تکرار (زمان خطی) را که لوفور از آن به «زندگی روزمره» نیز یاد میکند، کابوسی میداند که سنگینی کسالتبارش را حس میکند. «اینک موج سنگین گذر زمان است که چون جوبار آهن در من میگذرد/ اینک موج سنگین گذر زمان است که چونان دریایی از پولاد و سنگ در من میگذرد».4 شاملو تکرار بدون حادثه و یا به زبان شعریاش تکرار بدون فرصتی تپنده را که امکان عشوه بر دوام ماند، همچون سرزمینی بیپرنده و بیبهار میداند، حتی بهتر آنکه آدمی خود را از چرخه تکرارش خارج کند. «گهواره تکرار را ترک گفتم/ در سرزمین
بیپرنده و بیبهار».5
«گهواره تکرار» و «فرصت تپنده»، دو عبارت فاخر و بسیار بامسماییاند که شاملو بهواسطه احاطه کاملش بر سویههای مختلف زبان به کار میبرد و با آن میتوان به جهان شعری شاملو راه یافت. بهواسطه «فرصت تپنده» در دل «گهواره» است که میتوان از شاملو بهعنوان شاعری نام برد که حتی امیدش در «سیاهترین شبها»، امیدی حقیقی و نه ایدهآلیستی است. «نه/ هرگز شب را باور نکردم/ چراکه/ در فراسوی دهلیزش/ به امید دریچهای/ دل بسته بودم».6 در اینجا شعر شاعر با تاریخ پیوندی ناگسسته پیدا میکند، زیرا تنها در گهواره تکرار (تاریخ) است که فرصتی تپنده همچون رخداد و حادثه به منصه ظهور میرسد. بدینسان شاعر در تکرارِ بیسرانجام تاریخ در «انتظاری فعال» رو به حادثه میماند، تا آن را به فرصتی تپنده و بهتعبیر یونانیان به تفاوتی در دل تکرار بدل کند. «خدایا خدایا/ سواران نباید ایستاده باشند/ هنگامی که / حادثه اخطار میشود/ خدایا خدایا/ دختران نباید خاموش بمانند/ هنگامی که مردان/ نومید و خسته/ پیر میشوند».7
پینوشتها:
* شعری از شاملو از «مدایح بیصله».
** اکنون سخنگفتن از تجربه به کاری سخت و حتی ناممکن تبدیل شده است، زیرا نمودِ تجربه در عمل در مرز ویرانهای قرار گرفته است و بهتعبیر بنیامین تجربه در مرزهای فروپاشی واقع شده است.
*** شعر ایدئولوژی در وجه ایجابیاش را میتوان در پارهای از شعرهای با تِم آرمانشهری در شعرای بعد از کودتای ۲۸ مرداد مشاهده کرد و ایدئولوژی شکست را نیز در میان همان شاعران بعد از کودتا و گاه در شعرهای نصرت رحمانی و اخوانثالث.
۱٫ «ادیسه بامداد»، بهنقل از مقاله سعید صدیق
۲٫ «فضا، زمان و زندگی روزمره»، هانری لوفور، ترجمه آیدین ترکمه و آتوسا مدیری
۳٫ از شاملو
۴، ۵٫ «آیدا در آینه»ی شاملو
۶٫ «وصالِ» شاملو
۷٫ «ابراهیم در آتشِ» شاملو
شرق