این مقاله را به اشتراک بگذارید
زندانی خوب آشویتس
رضا ابراهیمی
یکی از کتابهایی که در دریافت نوبل ادبیات ایمره کرتیس تاثیرگذار بود رمان «بیسرنوشتی» بود، که آکادمی بهدلیل بهخاطرسپردن آشویتس و بینش عمیق کرتیس از درک مفاهیمی که کماکان برای جامعه مدرن لازم است، اثر او را تحسین کرد: «کرتیس در این رمان، در جستوجوی امکان ادامه زندگی و تفکر در مقام انسانی است که در عصری زندگی میکند که سیطره نیروهای اجتماعی روی انسان بهطور فزایندهای در حال رسیدن به نهایت خود است. او تجربه شکننده فرد علیه خودکامگی وحشیانه تاریخ را در اثرش جاوادنه کرده است.»
رمان «بیسرنوشتی» اولینبار در سال ۱۹۷۵ در مجارستان منتشر شد. این رمان اتوبیوگرافیک نوشتهای از زندگی شخصی کرتیس است که یادآور تبعید او به آشویتس در تابستان ۱۹۴۴ و تجربیات او در اردوگاه کار اجباری بوخنوالد است. در ابتدای رمان، راوی، پسری ۱۵سالهای به اسم گئورگی، میشنود که مقامات دولتی پدرش را که تاجر چوب است برای گذراندن دوره کار اجباری احضار کردهاند. این احضاریه بخشی از تهاجم ناعادلانه رو به افزایش علیه جمعیت یهودیان بود که معادل حکم اعدام به شمار میرفت. گئورگی را نیز در آن زمان به چسباندن یک ستاره زرد به لباسش مجبور کرده بودند، اما بیعدالتی که در حق پدرش روا داشته شده بود او را واداشت که به آنچه که بهمعنای متفاوتبودن به دلایلی که بسیار معمولی و دلخواه به نظر میآید، فکر کند. او نمیتواند زبان عبری بخواند و در مورد یهودیت چیز زیادی نمیداند و با همکیشان مذهبیاش هیچ ارتباطی ندارد. با وجود این یکی از عموهای مذهبی دوآتشهاش مشتاقانه به او میگوید که «تو هماکنون بخشی از سرنوشت مشترک یهودیان هستی.»به شکل معناداری، سپیدهدم خودآگاهی قومی گئورگی با بلوغ او همزمان میشود. او به دختر یکی از همسایگان یهودی علاقه بیشتری پیدا میکند و متوجه میشود که آن دختر نیز «در حال حاضر ستاره زردی روی لباسش دارد.» در میان کنکاشهای ناامیدانه دوران نوجوانی برای کشف خود آنها در مورد آزار و اذیتی که به آنها روا میدارند، بحث میکنند. آناماری معتقد است که آنها چون یهودی هستند رنج میبرند اما گئورگی احساس یهودیبودن نمیکند و دستهبندی اعمالشده را که باعث شده او متفاوت باشد نمیپذیرد، بنابراین همه چیزهایی که برای او اتفاق میافتد متعاقبا تصادفی و بیمعنا به نظر میرسد.
او در یک پالایشگاه نفت شروع به کار میکند، تا یک روز صبح که توسط پلیس محلی که در پی شکار یهودیان است از اتوبوس پایین کشیده میشود. پنج روز بعد درحالیکه هموطنانش به او خیانت کرده و شورای یهودیان او را فریب داده، او را با یک واگن حمل احشام به آشویتس-برکیناو منتقل میکنند. هنگام ورود کارگران، یهودیانی که قطار را تخلیه میکنند به او میگویند که بگوید ۱۶ سال دارد و میتواند کار کند. به لطف این کمک او به گروه ویژه برای کار اجباری ملحق میشود و زیاد طول نمیکشد که درمییابد که پیر، جوان و بسیاری از زنانی که در همان قطار با او وارد شده بودند در اتاقهای گاز جان دادهاند و به دودی بدل شدهاند که در آسمان اطراف اردوگاه در هوا میتوان دید.
گئورگی در اردوگاه با یکی از زندانیان که یک یهودی لهستانی است دوست میشود زیرا او به اندازه کافی یهودی نیست. کمی بعد گئورگی به اردوگاه بوخنوالد و از آنجا مستقیم به کارخانه فرستاده میشود. بهرغم دوستی با مردی مجارستانی که برای زندهماندن در اردوگاه به او تعلیماتی میدهد، هیچچیز نمیتواند گرسنگی و بیماری را متوقف کند. ولی گئورگی در کمال خوشاقبالی و با موفقیت زنده میماند تا شاهد آزادسازی اردوگاه باشد.کرتیس در اواسط دهه پنجاه زندگیاش شروع به نوشتن در مورد تجربیاتش کرد؛ زمانی که در آستانه فراموشکردن آنها بود. سپس ناگهان تجربیات خود در اردوگاه نازیها را شبیه به زندگی در استبداد کمونیستی دانست (بهعنوان روزنامهنگار به دلیل به چالشکشیدن خطمشی حزب کمونیست بازداشت شد). او اجاره نداد شخصیتش در دوران کمونیسم به فروپاشی سیاسی برسد و همین دلیل باعث شد که حافظهاش را در مقام نوجوانی که تحت حکومت دیکتاتوری نازیها بوده، نجات دهد. او معتقد است اگر اینطور نباشد در «هیاهوی مسحورکننده و فریبکار» تاریخ چنان گم میشوید و از دست میروید که از شما جز شخصیتی «گمنام و بیسرنوشت» چیزی باقی نمیماند. نتیجه تلاش کرتیس اثری قدرتمند است که فراتر از تراژدی خاص یهودیان مجارستانی است. کرتیس بیعدالتی در متمایزانگاشتن یهودیان را از دیدگاه نوجوانی خام و ساده به یاد میآورد. او با لحنی غمانگیز و ساده ولی واقعی مینویسد که میتوان تجربیات دوره نوجوانی شخصیت «بیسرنوشتی» را بهخوبی درک و بازسازی کرد. راوی با چشمهای باز و کنجکاو در میان اردوگاهها پرسه میزند: مهم نیست چقدر اوضاع وخیم است، به نظر او همهچیز منطقی است زیرا او نمیتواند دلیل بهتری برای تفسیر وقایع بیابد. کرتیس هرگز از کلماتی که حاکی از تحقیر و نارضایتی است استفاده نمیکند. برای او مسایل عجیب، شگفتآور یا ناراحتکننده است. او انحطاط فیزیکی و روانی خود را با خلوتگزینی و به سادگی با وضعیت موجود کنارآمدن خنثی میکند. نیروی کنایهآمیز و دوگانه روایتپردازی ناشی از اختلاف بین کنارآمدن «گامبهگام» گئورگی با شرایط و خشم خوانندگان است که تصور این شرایط حتی در مخیلهشان نمیگنجد، حالتی که مایکل اندرو برنشتاین آن را «پیشآگاهی» از وقایع بعدی نامیده است. این موهبتی بود که مابقی زندانیان اردوگاه از آن بیبهره بودند. گئورگی فقط شرایط را همانطور که بود پذیرفت و تلاش کرد «زندانی خوبی باشد.»
آرمان