این مقاله را به اشتراک بگذارید
نگاهی به رمان «فانوسی میان اقیانوسها» اثر ام.ال.استدمن
انسان بر سر دوراهی اخلاق
سمیه مهرگان
ام.ال.استدمن با اولین کتابش «فانوسی میان اقیانوسها» نشان داد که قصه را خیلی خوب میشناسد. این کتاب در سال ۲۰۱۲ با استقبال کمنظیری از سوی خوانندگان، نویسندگان و منتقدان و نشریات سراسر جهان مواجه شد و در سال ۲۰۱۶ با بازی زوج سینمایی مایکل فاسبندر و آلیسیا ویکاندر فیلم موفقی از روی آن ساخته شد. «فانوسی میان اقیانوسها» بهعنوان یکی از بهترین آثار قرن بیستویکم معرفی شد: بوکلیستریویو آن را اثری «فراموشنشدنی و ماندگار» توصیف کرد و کِرکوسریویو هم نوشت هیچ نویسندهای مثل استدمن نتوانسته اینگونه ما را به بزنگاه و دوراهی اخلاقی و لبه پرتگاه بکشاند. این رمان موفق به دریافت جوایز بسیاری شد، از جمله: جایزه بهترین داستان تاریخی به انتخاب گودریدز، کتاب سال صنعت نشر استرالیا(ABIA)، کتاب سال ناشران و کتابفروشیهای مستقل(indie)، جایزه بهترین داستان تخیلی و نامزد نهایی جایزه بینالمللی ادبی دوبلین. آنچه میخوانید نگاهی است به این رمان که از سوی نشر چشمه و با ترجمه هرمز عبداللهی که پیشتر ترجمه «قدرت و جلال»، شاهکار گراهام گرین را از وی خواندهایم.
در تاریخ ادبیات جهان، نویسندههای معدودی هستند که با نخستین کتابشان موفقیت را به سوی خویش خوشامد گفتهاند. یکی از این نویسندهها ام.ال.استدمن است با اصالتی استرالیایی که سالهای سال در لندن روزگار گذرانده و با وجود جدایی از بافت فرهنگی استرالیا، باز هم خطر را به جان خریده و عمده آثارش را در ارتباط با همان رنگوبوی بومی استرالیا به نگارش درآورده. اولین اثر استدمن رمان «فانوسی میان اقیانوسها» است که برایش جوایز بسیاری را به ارمغان آورد و نظر مثبت خوانندگان، منتقدان و نشریات معتبر جهان از جمله گاردین، نیویورکتایمز و دیلیمیل را دریافت کرد.
رمان «فانوسی میان اقیانوسها» با روایت لحظاتی خطیر آغاز میشود که به نوع خود برای نویسندهای جوان بسیار اعجاببرانگیز است. نویسنده به خودی خود آن را حاصل تلفیق فاکتورهایی متفاوت میداند. همین مساله است که سبب میشود این رمان به عقیده بسیاری از منتقدان رنگوبویی جهانی داشته باشد؛ به این معنا که خواننده رمان هر جای جهان که باشد و تحت هر فرهنگی هم که رشد کرده باشد، باز هم میتواند با این اثر ارتباط برقرار کرده و آن را درک کند.
یکی از تکنیکهایی که نویسنده در اینباره به کار میبندد دورکردن هرچه بیشتر نویسنده از روایت داستان است. بهنوعی که حتی در بخش زندگینامه موجود در نسخه اصلی کتاب هم جز محل تولد و زندگی کنونی و نام خانوادگیاش چیز دیگری ذکر نشده. همین نوآوری است که سبب میشود درک و همذاتپنداری خواننده با اثر بیش از پیش شود. در گفتوگویی خانم استدمن عنوان کرده بود که در اصل اطلاع خواننده از زندگانی نویسنده کمکی که به او نمیکند هیچ، بلکه سبب سایهانداختن بر کلیت اثر میشود و آن را تحتالشعاع قرار میدهد. درست همانند نظریههای مکتب فرمالیسم روسی که چنین دیدگاهی را بر مکتب تاریخنگارانه داشتند.
دیگر نکته درخشان رمان چندصدایی موجود در آن است که باختین از آن با عنوان منطق گفتوگویی نام میبرد. خواننده متوجه میشود که در رمان هر کسی صدای مخصوص خودش را دارد و روایت از جهات گوناگون و از زاویه دید آدمهای مختلف اثر و نیز صدای خاص خودشان روایت میشود و جلو میرود. خواننده از خیل زاویههای دید و صداها است که روایت مورد علاقهاش را مییابد و با آن خودش را یکی میداند.
در یک نگاه کلی میتوان «فانوسی میان اقیانوسها» را آنطور که سارا نلسون در اپرامگزین نوشته اینطور توصیف کرد: داستانی جذاب، فریبننده و پرکشش… داستانی تصویری که از همان صفحه اول شما را میخکوب و شیفته خود میکند: «در روز معجزه، ایزابل بر لبه صخره زانو زده بود و صلیب کوچکی را در دست داشت که آب آن را بهتازگی با خود به این جزیره رانده بود. تکه ابر انبوهی آهسته در آسمان اواخر ماه آوریل حرکت میکرد. ابر خود را در بالای جزیره در آینه اقیانوس پهن کرده بود. ایزابل آب بیشتری را به اینسو و آنسو پاشید و خاک دوروبر بوته رزماری را که تازه کاشته بود آهسته با دست نوازش میکرد. با خود زمزمهکنان گفت: «و ما را بهسوی وسوسه راهبر نشو، بلکه ما را از شر شیطان در امان نگه دار!»
رمان «فانوسی میان اقیانوسها» در روزهای جنگ اول جهانی میگذرد و تلاش زن و مردی ساکن در یکی از فانوسهای دریایی حاضر در نقطهای دورافتاده در کرانه استرالیا را به تصویر میکشد که تصمیم میگیرند بچهای سرراهیای را که پیدا کردهاند بزرگ کنند. تصمیمی که همه زندگی این زن و شوهر را برای همیشه تحتالشعاع قرار میدهد. نتایج حاصل از تصمیم گرفتهشده است که میشود چارچوب اصلی رمان و آن را شکل میدهد.
داستان روایتشده رمان ممکن است برای خیلی از انسانها پیش بیاید که به نوع خود به همان عنصر جهانیبودن رمان رنگوبوی بیشتری میدهد. حال، پرسشی که مطرح میشود به غایت اخلاقی است: آیا بزرگکردن چنین بچهای کار خوب و اخلاقی است یا خیر؟ و اصلا تصمیمی که تام و ایزابل در رمان میگیرند درست است؟ باز هم در پاسخ به این پرسش نویسنده، خود و زندگیاش را از رمان خارج میکند و مساله را از زاویههای دید متفاوت بررسی و همهچیز را به خواننده اثر واگذار میکند. اصلا اگر مهمترین نباشد اما بیشک یکی از مهمترین ویژگیهای این رمان همین عدم قضاوت و نتیجهنگرفتن است؛ اینجا است که نویسنده همهچیز را به خواننده واگذار میکند. در اینباره هم، قطعا یکی از جملات درخشان کتاب «ادبیات چیست؟» ژان پل سارتر به ذهن متبادر میشود که میگوید وظیفه ادبیات طرح مساله است نه پاسخدادن به آن. شکی نیست که این رمان را باید جزو آثار خواندنی و قابل ملاحظه قرن بیستویکم در نظر گرفت که در آن خیل عظیمی از تکنیکهای روایی جاری است و درک و فهمش را برای عموم خوانندگان کمی سخت میکند و بهنوعی اثر را فراتر از کتابی صرفا بالینی میکند.
در زمینه شخصیتپردازی هم نویسنده بسیار فراتر از همنسلان خویش کار کرده است، بهنوعی که خبری از شخصیتهای شلخته (آنانی که در اثر به درستی تصویر نمیشوند) و بعضا کلیشهای نیست. آدمهای رمان بهدرستی و وضوح کامل تصویر شدهاند و نقشی را که بر دوششان گذاشته شده به درستی پیش میبرند. در این رمان هم مانند آثار پرفروغ قرن گذشته خبری از قهرمان و ضدقهرمان نیست. آدمهای اثر بسیاربسیار به همه ما شبیهاند. بهطوریکه در گفتوگویی خانم استدمن در پاسخ به حضور «آدم بَده» در اثر واکنش نشان میدهد و میگوید در رمان آدمهایی هستند که مجبورند با توجه به شرایطی که در آن قرار دارند تصمیم بگیرند و درستوغلطبودن تصمیمهایشان تماما بسته به شرایطشان است؛ پس نمیتوان گفت آن آدم بهخاطر تصمیمش آدم بدی است یا نقش تقابل با آدم اصلی رمان را دارد.نکتهای که در ارتباط با زمینه اثر باید به آن پرداخت (جدای از بحث زمان) مربوط به مکان روایت است. در رمان از جزیرهای به نام ژانوسراک نام برده میشود که بهکلی خیالی است. همانند یوکناپاتافا در آثار فاکنر. همانطور که فاکنر بارها ذکر کرد که یوکناپاتافا در اصل همان لافایت است که در آن زندگی کرده، اما از منطقهای خیالی نام برد که اثر را به کل جهان تعمیم دهد. در این رمان هم دقیقا همین اتفاق افتاده است. منطقه واقعی که خود نویسنده هم به آن اعتراف کرده در اصل ژانوسراک را عینا مطابق آن تصویر کرده است.
در رمان میخوانیم که تام از جبهههای جنگ اول جهانی بازگشته و در فانوس دریایی جزیرهای دورافتاده مشغول به کار میشود و زنش هم به او میپیوندد. این دو شخصیت نماد کلی انسانهای آسیبدیده از جنگ جهانیاند. انسانهایی که در آن دوران در سرتاسر کره زمین همانندشان بسیار بود. آدمهایی شکستخورده، متلاشیشده و در خود فرورفته. ایزابل نمیتواند بچهدار شود. ایزابل نازاست است. در ادبیات، زن، همیشه و همیشه نماد زمین است: زمین زایا و بارور. حال چه شده که کار زن به اینجا کشیده؟ دقت هرچه بیشتر به این نکات ریز نهفته در اثر است که تصویر ساخته دست نویسنده بیش از پیش بر خواننده اثر عیان میشود.
همانطور که پیشتر ذکر شد نام جزیرهای که تام و زنش در آن مشغول به کار شدهاند، ژانوس است. با انتخاب این نام اساطیری برای این جزیره خیالی، نویسنده قصد ارتباط اثر با اساطیر کهن را دارد. این واژه لاتینی در اصل بهمعنای دروازه و برج دیدهبانی است. در اساطیر هم میخوانیم که ژانوس خدای رومی مدخلها، درها، دروازهها و گذرگاههاست و در آثار هنری با دو چهره متفاوت از هم تصویر شده است. شاید هدف نویسنده از استفاده نام این خدای دوچهره که در یک لحظه پشت سر و جلویش را میدیده اشاره به تصمیمی دارد که زن و شوهر میگیرند. تصمیمی که روی دیگری از زندگی را بر آنها میگشاید.
تام در اصل مردی وظیفهشناس است که به زندگی تکراری تن میدهد و ایزابل را هم اسیر این حیات میکند. زندگیای که به روزمرگی ختم میشود. باز هم این مسئولیتپذیری تام در برابر آنچه که در جنگ بر او گذشته ضعیف است و نمیتواند مانع از نگونبختی او و همسرش شود و همسرش چندباری مجبور به سقط جنین میشود. اما، شاید بتوان گفت بچهای که سوار بر قایق به ساحل میآید هدیهای از جانب خدایان است تا مرهمی باشد بر درد و رنجهایی که آن دو در زندگی کشیدهاند. هدیهای از جانب خدایان برای نگهبانان فانوس دریایی سرزمین خدایان (ژانوس).
بهبیانی دیگر، «فانوسی میان اقیانوسها» رمانی درباره گناه، صداقت، عدالت و رازهای حائل است. و از همه مهمتر ناتوانی انسانی در نگهداری این رازها. مانند صندوق پاندورا که به حرف خدایان گوش نمیدهد و وسوسه میشود صندوقچه را باز میکند و همه بدبختیها و مظالم زندگانی به همراه امید از آن خارج میشود. در این رمان هم همینگونه است. کسی رازدار نیست. میتوان گفت رمان درباره فداکاری هم هست. تام است که زندگیاش را فدای ایزابل میکند تا او به خواستهاش که بچهداشتن است، برسد. همین است که تام را قابل احترام و شایسته ستایش میکند.
شیوه روایت رمان درست مانند امواجی که میآیند و به فانوس دریایی اصابت میکنند، است. روایت همواره گویی سوار بر موجی بالا و پایین میرود و کژومژ میشود. این حرکت سوار بر امواج بهنوعی با بارداریها و سقطجنینهایی که ایزابل تجربه میکند، متبادر میشود. نوع توصیفاتی که در رمان ارائه میشود بسیار جالب و خواندنی است. نویسنده خیلی از چیزها را به نحوی گروتسک توصیف میکند. توصیفاتی که با استفاده از لهجه خاص استرالیایی درهم آمیخته شده و خواننده را جذب خود میکند، بهنوعی به رمان زرقوبرق بیشتری هم داده است.
یکی دیگر از شگفتیهای رمان پایانبندی آن است. پایانی که مثل روایت اثر شناور است و به قضاوت و نتیجهگیری صرف ختم نمیشود. در پایان رمان هم انتقادی یا اخلاقیبودن اثر است که جای شک و تردید و بحث و جدل میشود. این پیشامد هم به نوع روایت اثر بازمیگردد و هم میتوان گفت مربوط است به نوع نگاه افراد به زندگی. به اینکه فداکاری و تندادن به تصمیمی بهرغم میل باطنی را اخلاقی یا انتقادی شمرد. در کل، همانطور که بسیاری از منتقدان این رمان اذعان کردهاند، جدای از کم و کاستیها و اشتباهات بعضا تکنیکی، «فانوسی میان اقیانوسها» اثری بسیار خوشخوان، خوشفرم و پرتکنیک است که ارزش خواندن و لذتبردن دارد؛ بهویژه که این رمان نخستین کار منتشرشده از خانم استدمن است و برخلاف بسیاری از رماناولیها بسیار پخته و باشکوه نوشته شده است.
آرمان