این مقاله را به اشتراک بگذارید
نقد و بررسی داستان «آخرین ساعت» اثر گوستاو فلوبر
سرنوشت معماگونه
مونا رستا
متن داستان آخرین ساعت را اینجا بخوانید
گوستاو فلوبر داستاننویس نامدار فرانسوی و از تاثیرگذارترین نویسندگان قرن نوزدهم میلادی است. فلوبر سالهای جوانی خود را در متن دورهای از ملتهبترین روزهای فرانسه گذراند که ختم به انقلاب ۱۸۴۸ و درنهایت، جمهوری دوم فرانسه شد. همین دوران و ناآرامیهای آن است که بستر زمانی یکی از مهمترین آثار او، یعنی «تربیت احساسات» قرار میگیرد. این ولی تنها دلیل اهمیت فلوبر و آثارش نیست. او نویسندهای است که در آثارش از یکسو رمانتیسم را به کمال میرساند و از سوی دیگر، جریان رئالیسم را آغاز میکند و حتی نخستین گامها را به سوی رمان مدرن برمیدارد. این البته به معنای برقراری یک رابطه ساده و سرراست میان فلوبر، رمانتیسم یا رئالیسم نیست. رمان «مادام بوواری» را میتوان از اساس داستانی توصیف کرد که نوک پیکانش را به سوی رمانتیسم گرفته است و فرجام فرورفتن در خیالات را بازنمایی میکند. به همین اعتبار است که اگرچه فلوبر خود با انتساب صفت رئالیستی به آثارش مخالف بود و احساس خودش به رئالیسم را با واژه نفرت توصیف میکرد، ولی به واسطه پرداختن به خطر دورشدن از واقعیت و خیالپردازی، از پیشگامان جنبش رئالیسم شناخته و معرفی میشود. با اینهمه فلوبر به سبب حساسیت زبانزدش در انتخاب واژگان و دقیقشدن بر آهنگ کلامی که در کار خلق آن است، همچنان به میراث رمانتیسم تکیه دارد. درواقع، وضعیتی که او در نتیجه دیدگاهها و انتخابهایش رقم زده سبب شده است که آثار او قابلیت دیدهشدن از دریچه هر دوی این سبکها را دارا باشد.
مجموع این ویژگیها از گوستاو فلوبر نویسندهای ساخته است که آثارش هم در ساختار و هم در بافتار دارای اهمیت و واجد شاخصههایی قابل بحث هستند. این شاید یکی از دلایلی است که سبب شد مکاتبات او پس از انتشار با استقبال روبهرو شود؛ زیرا فلوبر از خلال نامهنگاریهایش خواسته یا ناخواسته به شرح دیدگاههایش پیرامون مسائل ادبی و اجتماعی پرداخته و به این ترتیب کلید درک بهتر چرایی و چگونگی مولفههای ساختاری و بافتاری آثار خود را در اختیار مخاطب قرار داده است. فلوبر ولی علاوه بر نامههای منتشرشده، رمانهای «تربیت احساسات» و «مادام بوواری» که شهرت خود را بیش از سایر آثارش مدیون آن است، آثار دیگری نیز دارد که بعضی از آنها پس از مرگ او و با پیگیری ناشرش منتشر شدند. «آخرین ساعت» داستانی ناتمام و یکی از همین دست آثار است که از اولین آثار او به سوی نویسندهشدن است: «به ساعتم نگاه کردم و محاسبه کردم برای زندگیکردن چقدر زمان برایم باقی مانده است؛ هنوز حدود یک ساعت وقت داشتم…»
«آخرین ساعت» که زیرعنوان «حکایت فلسفی» آغاز میشود، همانطور که از نامش برمیآید، داستان آخرین ساعت از زندگی مردی جوان و بینام است. واپسین ساعات از زندگی هر انسانی داستانی پرماجرا در پس خود دارد و داستان این آخرین ساعت، زندگی کوتاه جوان نوزدهسالهای است که به قول خودش از فرط خوشبختی تصمیم به خودکشی میگیرد. داستان با جملهای پرسشی از «گارگانتوا و پانتاگروئل» رمان معروف فرانسوا رابله آغاز میشود. این رمان اگرچه مهمترین اثر رابله محسوب میشود، ولی دلیل اصلی شوریدن مقامهای کلیسا علیه او نیز بود و این وضعیت به موقعیتی که فلوبر سالها بعد و با انتشار رمان «مادام بوواری» تجربه کرد، یعنی متهمشدن به نگارش داستانی خلاف عرف و اخلاق جامعه آن روز فرانسه، بیشباهت نیست. با این وصف، از میان تمام جملات رمان پنججلدی رابله، آنچه بر پیشانی داستان فلوبر قرار میگیرد جملهای است که بهروشنی و با تاکید به موضوع جبر اشاره دارد: «راهب گفت: از این سرنوشت معماگونه که از پیش به انسان ابلاغ شده چه درکی دارید؟» این جمله به شکلی موجز در حال انتقال معنایی است که داستان فلوبر در دل خود دارد و این معنا هم ناظر بر جنبههای بافتاری داستان است و هم جنبههای ساختاری آن. به لحاظ بافتاری، وجود یک سرنوشت محتوم که انسان ناگزیر از تندادن به آن باشد، اندیشه غالب بر اثر و مضمونی مکرر در آن است: «این را هم میدانستم که بر طبق غریزهام رفتار میکردم نه ارادهام، بر طبق سلطه نظام هستی، بر طبق سرنوشتی قویتر از خودم-هرگز به خاطر حماقتهایی که دشمنم میتوانست مرتکب شود متاثر نشدهام-به این نتیجه رسیدم که چون آشکار است که روزی خواهم مرد، باید زندگی کنم، شاد و آسوده و به جای گریستن و لعنکردن، باید میخندیدم و شجاعت به خرج میدادم؛ باید اشکهایم را پشت خنده فرومینشاندم، خود را مدهوش آسودگی میکردم، واقعیت را فراموش میکردم و چون دیگر نمیتوانستم عشق را بیابم، تلاش میکردم وجه دیگری از بودن را کشف کنم… تصاحب کنم.» بحث بر سر برقراری جبر یا نقطه مقابل آن یعنی اختیار، از مناقشهبرانگیزترین مقولات در فضای اندیشگی بشر است ولی فلوبر به سادگی با پرداختن به زندگی مرد جوان از کودکی و آنچه تا به امروز از سر گذرانده است، به سیر و چگونگی شکلگرفتن و تثبیت این باور در او و به تبعِ آن در خواننده میپردازد.
از سوی دیگر جمله رابله، نه جملهای خبری، بلکه جملهای انشایی از نوع سوالی است که صدق و کذب در آن مطرح نیست. اگرچه که میتوان بنا به وجود برخی قرینهها، این جمله را در قالب استفهامی انکاری قرائت کرد اما همین عدم قطعیت، شاخصهای است که نه فقط در بافتار، بلکه در ساختار داستان فلوبر نیز به چشم میآید. «آخرین ساعت» داستانی در هفت بخش است که واپسین بخش آن ناتمام باقی مانده است. این ساختار چه انتخاب نویسنده بوده باشد چه اتفاق و ناشی از همآیندی، در پیوند و تناسب با سایر مولفههای داستانی و بافتاری آن قرار گرفته است.
آرمان