این مقاله را به اشتراک بگذارید
مرد استثنایی سینما
علیرضا زریندست
سینمای ایران بزرگی را از دست داد که هرچه بخواهیم راجع به شخصیت و منش و بزرگواری او بگوییم ناچیز خواهد بود. سوای از همکاری، من با عزتالله انتظامی رفاقتی دیرینه داشتم. حکم، خانه خلوت و…
ایشان فراتر از افتخار و جزو گنجینههای سینمای ایران بودند، بازیگری درخشان و بیهمتا که در تئاتر هم فوقالعاده بود. بازیهای زیبای ایشان در فیلمهای آقای هالو و اجارهنشینها را مگر میتوان از خاطر برد؟ انتظامی دیالوگهای ماندگاری هم در فیلمها داشتند.
این مرد استثنایی سینمایی ایران در رفاقت هم بیهمتا بود. برای اولین روز نمایش خانه خلوت نتوانستم حضور پیدا کنم. او به من زنگ زد و از من به خاطر همکاری خوبی که با هم داشتیم، تشکر کرد. آقای انتظامی فروتنی شما را فراموش نمیکنم.
عزت زیاد
جواد طوسی
جمعه آفتابی و گرم تابستان امروز را ابری و پاییزی میبینم. یک آدم قدیمی و ریشهدار دیگر هم رفت. چقدر عزتاللهخان انتظامی بوی تهران قدیم را میداد. هر موقع به مناسبتهای مختلف از میدان حسنآباد به سمت خیابان شاپور میرفتم و در عبور از خیابان بهشت فعلی یاد محله سنگلج میافتادم، آقا عزت بچه گریزپای این محل در ذهنم تداعی میشد. نمیدانم چرا بیشتر از جلوههای هنرمندانه بازیگری او، با صدای پر طنینش حال میکردم. این صدای نافذ و جادویی بود که ذهن جنون زده مش حسن فیلم «گاو» را به شکلی هنرمندانه توصیف میکرد. به جز انتظامی چه کسی میتوانست تراژدی انسانی و فلسفی ساعدی و مهرجویی را آنقدر تاثیرگذار به نمایش گذارد؟ وقتی او رو به ما و آن اهالی ناکجاآباد میگفت: «من مشحسن نیستم، من گاو مش حسنم»، وابستگی، استحاله و رنج انسانی، مفهومی عینی پیدا میکرد.
کلام و بازی و حس ناب عزتاللهخان باعث انعطافپذیریاش در ایفای آن نقشهای متنوع و ماندگار میشد. قهوهچیِ عشقی و دل به نشاط «آقای هالو»، نیتاللهخان به آخر خط رسیده «پستچی»، سامری هفتخط «دایره مینا»، ناصرالدینشاه خوشسخن و خلوتنشین «سلطان صاحبقران»، سفیر بداقبال و کشتی شکسته «حاجی واشنگتن»، خان مظفر مخوف «هزاردستان» با همه آن زهرخندههای تاریخیاش، عباس آقای لاتمنش «اجارهنشینها»، خدمتکار لاشخور فیلم «بانو»، لولیوش پریشانحال «خانه خلوت»، پیر عاشقپیشه «روسری آبی»، پادشه افسارگسیخته «ناصرالدینشاه آکتور سینما»، رضا معروفی تنها و سرگشته «حُکم» که نمیخواهد از اصل بیفتد و… پیر دلان گوشهنشین و سرد و گرم چشیده «مینا شهر خاموش» و «چهل سالگی»…
آقا عزت ما خیلی جلوتر در آن سکانس بهیادماندنی فیلم «پستچی»، حدیث نفسش را با این ابیات زمزمه میکرد:
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود؟
به کجا میروم؟ آخر ننمایی وطنم…
اما آن گفته او در «حاجی واشنگتن» رو به ما (دوربین)، بیشتر به دل مینشیند: «دنیا محل عبرت است، رفتند و ما هم میرویم.» گویی علی حاتمی و این یار وفادارش، هر دو عارفانه فانی بودن این دنیا را پذیرفته بودند.
اعتماد