این مقاله را به اشتراک بگذارید
«فضا و تجربه نبرد»
نگاهی به فیلم «تنگه ابوقریب» ساخته بهرام توکلی
جواد زرین
آمیختگی عمیق مصالح داستانی با کالبد جغرافیایی ازالزامات اولیه فیلمی مانند تنگه ابوقریب است ، فیلم همانطور که از نامش پیداست شرخ واقعه ای تاریخی با محوریت موقعیتی عرضی است ، موقعیتی که باید حکایت از استعداد های استراتژیک مکان چه به لحاظ نقش طبیعی و چه از نظر ظرفیت پیشبرد درام در سکانس های بلند کشاکش نبرد داشته باشد و این آمیختگی تجربه تاریخی با چنین زمینه ای در عین تعهد به واقعیت به قالب روایت وارد شود . بهرام توکلی که با فیلم قبلی اش " من دیه گو مارادونا هستم" توانست مهارت خود را در مدیریت صحنه های شلوغ ، پرازدحام و میزانسن های پیچیده تر به پختگی نسبی برساند حال با چالش های جدیدی در ارائه تصویری قابل لمس از تقابل پر تنش مجموعه عناصرمتعدد انسانی ومحیطی در قالب وفاداری به پیوند های حقیقی آنها در بستر فضاهایی واقعی رو به رو شده.
روایت او با تاکید بر گسترش عرضی موقعیت اولیه در گستره داستان به عنوان فرم روایی و نه استفاده از قالب داستان پردازی کلاسیک ، سعی در تشریح موقعیتی تجربه گرا ، قرین به واقعیت و متمرکز بر دریافت کیفی انسانی از موضوع جنگ دارد. خط روایت در گامی مهم در جهت ارائه شرایط باور پذیر تاریخی، دربازه ای بیست و چهار ساعته مخاطب را با سیری کنترل شده در توقفگاه های مختلفی از حضوری آرم در شهر به یکی از سخت ترین معرکه های تاریخ جنگ میکشاند. یکی از حساب شده ترین این توقفگاه ها شاید اردوگاه دوکوهه باشد، مکث اولیه در حال و هوای سکون و خلوت اردوگاه و پس از آن روایت اتمسفرغالب بر مکان و فضای سیال و روان حاکم بر شخصیت ها، که علیرغم تیپ های متفاوت دارای گرایشات هم سو هستند درکنار معنا پذیری متفاوت وقائل به سکون و دلتنگیِ همان عناصر مکانی در زمانی متفاوت، دلالت بر دریافت ظریف و قابل تامل فیلمساز ازاین چنین فضایی متناسب با حضور شخصیت ها دارد. در شخصیت پردازی اما بیش از آنکه به جزییات روابط و و نقش افراد در خرده روایت های جمعی پرداخته شود، در قالبی تیپیکال مجموعه واکنش های شخصی هر کدام را در بستر وقایع توصیف میکند، واکنش هایی که الزامی به جهت دهی شدن در راستای سیر بلوغ شخصیتی به شکل رایج سینمایی در خود نمی بینند و هر کدام داستان رویارویی خود را روایت میکنند، مواجهه ای که نه بر پایه کنش متقابل دو قطب مخالف خیر و شر ، بلکه شرح احاطه شخصیت ها توسط اتمسفری است که به وسیله ضد قهرمان به شدید ترین و سخت ترین کیفیت ممکن بارور شده است و در عمل دشمنی دیده نمیشود .
توصیف چنین موقعیتی نیاز به اتکا به انتقال تجربه عینیت یافته و ملموس از شرایط جنگ به شکل خالص دارد که گرچه فیلمساز تا حد قابل قبولی در انتقال آن موفق عمل میکند اما گرفتار شدن شخصیت ها در اتمسفر دشوار و تقلای مستمر برای بقا در چنین محیطی، از فیلمی که درمتن داستان دلالت به پیروزی و فراری دادن دشمن دارد عملا اثری منفعل بوجود آورده که که تمام تلاش قهرمان هایش زنده ماندن در هوای مسمومیست که ممکن است حتی بعد از پایان معرکه هم تیری از ناکجا آباد بیاید و روی سر شخصیت اصلی بنشیند ، تیری که مشخصا نه از سمت نیروی دشمن که گویی از طرف فیلمساز به علت تمایل خارج از منطق اش برای سالم نگذاشتن شخصیت های اصلی شلیک شده.
به دلیل ضعف در پرداخت چفت و بست های روایی در تعریف خرده پیرنگ ها و تبیین روابط شخصت ها ، افراد در لحظات حساس مواجهه با شرایط نبرد به واسطه کارکرد فردی محض در مقام انسانی به مثابه پرسوناژ و نه جزیی از یک موقعیت جمعی در روابط متقابل نقش میپذیرند ، واکنش های شخصیت ها در احاطه موقعیت به واسطه دکوپاژ ماهرانه و در قالب میزانسن های دشوار در پرداخت فضای ادراکی در مقیاس پرسوناژ، مخاطب را به لحاظ حسی درگیر میکند ولی همین فضا درمقیاس متفاوت ، موقعیت یابی جغرافیایی و جهت یابی نمیشود و به همین علت تهی از بار معنایی و حتی به دور از تبیین نقش استراتژیک عناصر به عنوان نماد هایی از موقعیت های خطر ، امنیت و غیره تعریف میشود، تجربه کیفی ملموس و انسانی فیلم از موضوع نبرد به عنوان دستاورد اصلی اثر حاصل توصیف همین برخورد شخصیت ها و موقعیت در قالب کنش های اصلی مانند دفاع و پیشروی ست و البته به موازات آن سرگشتی ای که معلول عدم تفهیم موقعیت فضا و نقش مکانی اجزای آن در لوکیشن میباشد. مسئله ای که در صحنه های پایانی فیلم به اوج میرسد، فضا حتی از پس بیان ویژگی کلیدی خود به لحاظ چگونگی عملکرد تنگه به عنوان بستر طبیعی میدان نبرد بر نمی آید ، نتیجه شخصیت هایی ست که در فرآیندی گیج کننده درراستای مسیر یابی ذهنی مخاطب دچار جایگاهی معلق در روایت شده و لحاظت طولانی از فیلم به سمت مقاصد نامشخص میدوند . فضاها در سکانس های بلند به هم وصل شده و از پی هم می آیند بدون آن که تعریف جایگاه ، معنا و عملکرد برای آنها صورت گرفته باشد ، موضوعی که کانسپت سرگشتگی را به عنوان یکی از محور های ضعف اثر تشدید میکند . سکانس های طولانی ،انرژی وسطح کنش فیلم را به ازای گم کردن رشته زمان ذهنی فیلم در نقطه اوج نگه میدارد که این ابهام در درک رشته زمانی هم خود در جهت انفصال پیوند های روایی اثر از زمینه های واقعی ، مزید برعلت میشود.
در صحنه های میانی فیلم ( سه راه ) شرایط ازین منظر کمی قابل دفاع تر است ، حال و هوای سرگردانی موجود در کنش و واکنش های شخصیت ها در سکانس های میانی را شاید بتوان تدبیری آگاهانه دررستای تعمیم مفاهیمی چون آشفتگی و آوارگی حاصل از تاثیر نمایش مردم جنگ زده بر حال و هوای آن معقع از روایت در در نظر گرفت که درگستره متنوع تری از حوادث شکل میگیرد.
بستری که حوزه های مختف مکانی را در خود جای میدهد و در مقیاس ذهنی تفکیک میکند ولی از تفکیک نسبت کارکردی همان ها در واقعیت عاجر است ؛ آنجا منطقه مسکونی است یا گذرگاه ؟ ، نقش صدمه دیدگان شیمیایی در آن فضا و زمان چیست ؟ و نهایتا همان دور باطل توده شخصیت ها در مقیاسی گسترده تر. مکث نامتدوال روی زیبایی شناسی اگزوتیک صدامات شیمیایی گرچه با ریتم کلی فیلم ناهمسو به نظر میرسد اما در جهت رویکردی است که به طور مشخص فیلمساز سعی در تاکید روی آن در به تصویر کشیدن جزییات میدان نبرد دارد؛ تامل بر آشنایی زدایی از بدن به واسطه نشان دادن صدمات به شکل غیر منتظره و ناخوشایند . بدن به معنای یکی از از دستمایه ها اصلی صحنه ارایی جنگ جدا از مفاهیم تجریدی انسانی تماما بازتعریف شده و ودر قالب خشونت زننده ی لحاظت جدال تقلیل معنا میدهد .
فیلم علیرغم تبیین تجربه محسوس لحظات نفس گیر رویارویی و درگیری ، در خط روایت کلی با ارتباط خام عناصر اثر مانند شخصیت ها با بستر داستانی ، مانع شکل گیری خط زمانی فیلم به شکل دقیق در ذهن مخاطب میشود ، این امر در کنار آمیختگی سطحی این رویارویی با زمینه های جغرافیایی در ساحت استاتژیک تشدید میشود. پیوند ضعیف با ظرف زمان و مکان در قالب اثری سینمایی خاطره ای گذرا و مبهم را علیرغم تجربه ی لحظه ایِ گیرا در ذهن مخاطب به جای میگذارد ودر پی آن جایگاه خود را به عنوان یک یک کنش رو به جلو در جریان سینمای دفاع مقدس در ذهن منتقد تثبیت نمیکند . شاید بهترین توصیف از کیفیت عملکرد اثر درهمراه کردن مخاطب با دغدغه های اولیه خود با ارجاع به شخصیت نوجوان فیلم به عنوان یکی از اجزاء محوری روایت تعریف شود ، نوجوانی که نه تنها نسبت آگاهانه ای با سیرتصاعدی وقایع برقرار نمیکند بلکه هر لحظه در تماشای رشته ای از حوادث ناخوشایند مبهوت تر میشود و در ازای رنگ باختن شعار های یک طرفه و پیش قضاوت های کودکانه اولیه، از چهره بلاتکلیف و نگاه نامصمم اش پیداست که گویا دستاورد جدیدی را به جهان بینی پیشین اش اضافه نکرده ؛ شمایلی اشفته و سرگردان اما رنج کشیده.