این مقاله را به اشتراک بگذارید
چرا سریالهای جنایی و معمایی محبوبند؟
فاطمه قاسمآباد
ژانر جنایی و معمایی از همان ابتدای پیدایش سینما و محبوبیت این پرده نقرهای، در بین سینماگران و عموم مردم، طرفداران زیادی داشت. البته در زمانهای مختلف با توجه به تغییرات و اتفاقاتی که زندگی مردم را تحت تاثیر قرار میداد نوع رویکردها به این ژانر متفاوت بوده است اما چیزی که تاکنون تغییری نکرده، علاقه مردم به این ژانر بهخصوص است که اغلب با برداشتهای متفاوت از کارگردانان معروف و در مواقعی تازهکار، تولیدات بسیاری هر ساله در قالب این ژانر ساخته میشود.
در ۲۰ تا ۳۰ سال اخیر ژانر جنایی در سینما و تلویزیون به سمت تاریکی و جنایات مخوفتری رفته است و اگر زمانی بیشتر در این قالب، قاتلانی که به طمع مال و ثروت یا خشم و نفرت آنی، دست به جنایت میزدند، روی پرده سینما و صفحه تلویزیون میرفتند، در حال حاضر با فراگیر شدن زندگی مدرن و کمرنگ شدن اعتقادات بخشی از مردم، تهیهکنندگان غربی میل به جنایت و درونمایههای بسیار تاریک را به صورت قسمت قالب وجود انسانها به نمایش درآوردهاند و از تولیدات اینچنینی حمایت کردهاند.
با توجه به رواج بیدینی و شیطانپرستی، این سبک از فیلمها و سریالها که اغلب ذات انسان را بیشتر از نیکی مایل به شر و جنایتهای مخوف میداند، کمکم طرفداران خود را پیدا کردهاند. چنین آثاری در زیر پوسته داستانهای اجتماعی و روانشناسانه برای مخاطب هر زمان، ساخته میشود و پیام خود را به آنها منتقل میکند. ما در این مقاله قصد داریم به بررسی چند سریال پرمخاطب جنایی- معمایی و چرایی ساختشان در سالهای اخیر بپردازیم.
دروغهای کوچک بزرگ
دروغهای کوچک بزرگ، نام مینی سریالی است در ژانر درام، معمایی و جنایی به کارگردانی ژان مارک وَلِی و نویسندگی دیویدای کلی، محصول سال ۲۰۱۷ که از شبکه HBO پخش شد. داستان فصل اول این سریال براساس رمانی به همین نام، ساخته شده است و در مورد زندگی سه زن است که تازه با هم آشنا و دوست شدهاند. این سه زن هر سه، یک وجه اشتراک دارند و این وجه اشتراک مادر بودن آنهاست. دو نفر از آنها زندگی بسیار مرفه و به ظاهر کاملی دارند ولی هر کدام بهنوعی با مردانی که در زندگی آنها حضور داشته یا دارند، درگیر هستند. سلست (نیکول کیدمن) با همسر خود مکس مشکلات بسیاری دارد و به خاطر رفتارهای خشن و حساسیتهای او روی خود، عذاب میکشد. مادلین (ریس ویترسپون) از همسر سابقش نیتن که او و دخترش را رها کرده، طلاق گرفته ولی هنوز با او درگیر است چراکه با زنی جوانتر از او دوباره ازدواج کرده است. جین (شایلن وودلی) جوانترین مادر این گروه است که گذشته دردناکی دارد و وقتی توسط مردی ناشناس مورد تعرض قرار گرفته، حامله شده است و نتیجه این تجاوز فرزندی است که مجبور است تنها او را بزرگ کند. جین بعد از آمدن به شهر جدید و پیدا کردن دوستان پشتیبانش، قصد دارد مرد متجاوز را پیدا کند و از او انتقام بگیرد… . داستان سریال با ماجرای یک قتل که معلوم نیست مقتول یا قاتل چه کسی است، شروع میشود… .
سریال دروغهای کوچک بزرگ داستانی پرکشش و حساب شده دارد و برعکس نمونههای دیگر داستانهای جنایی و معمایی در مینی سریالها، با وجود اینکه تا آخر ماجرا خبری از قاتل یا مقتول وجود ندارد، مخاطب را خسته نمیکند و ضربان و جذابیت خود را تا انتهای سریال حفظ میکند. تمرکز نویسنده روی روابط اجتماعی بین این زنان و عمق بخشیدن به شخصیتپردازی آنان باعث شده تا مخاطب بهشدت با این داستان و شخصیتهایش گره بخورد.
دروغهای بزرگ کوچک را میتوان اثری فمینیستی دانست و در آن، کلیشه مردان بدی که به زنان ظلم و حقوق واقعی آنها را پایمال میکنند، تکرار میشود. هر سه این زنها از مردان ضربه خوردهاند؛ سلست که با وجود یک زندگی به ظاهر عالی با همسری جذاب و ثروتمند، از تسلط همسر خود و شک او خسته شده است، مادلین که با وجود طلاق از همسر سابقش هنوز درگیر زندگی قبلیاش است چراکه از نظر جنسی تفاهمی با همسر فعلی و حمایتگر خود ندارد و درنهایت جین که توسط یک غریبه متجاوز، تمام زندگیاش زیر و رو شده است. البته در دروغهای کوچک بزرگ، مرد خوب هم وجود دارد ولی با همان چارچوبهایی که نگاه فمینیستی قصه را حفظ کند. برای مثال «اِد» بهعنوان همسر حال مادلین نمونه مرد خوب است چراکه بسیار حمایتگر است و همیشه در مورد زورگوییهای بیمنطق مادلین سکوت و کارها و لجاجتهای گاه بچهگانه این زن را بدون سوال تحمل میکند و حتی وقتی در مورد خیانت مادلین به خود، با اعتراف او میفهمد، باز هم حامی اوست و حق را به او میدهد و همیشه مثل یک سگ نگهبان که از الههای بینظیر نگهبانی میکند، هوای مادلین را دارد! تمام زندگی و حرکات این مرد براساس خواست همسرش است. این مرد گاهی برای خنداندن مادلین نقش بازی میکند، گاهی بدون دلیل منطقی با همسر سابق مادلین درگیر میشود تا به او نشان دهد که برای خشمش نسبت به نیتن، ارزش قائل است و حتی از خیانت همسرش میگذرد چون عیب را از خودش میبیند که به اندازه کافی برای این زن جذاب نبوده است!
با تمام این توصیفات سریال دروغهای کوچک بزرگ، به خاطر موفقیت در فصل اول برای فصل دوم هم تمدید شده است و قرار است برای فصل دوم، بازیگر مشهوری چون مریل استریپ را به جمع بازیگران خود اضافه کند و حلقه زنان فمینیست و به ظاهر مدافع حقوق زنان را قدرتمندتر از قبل بازسازی کند.
۱۳ دلیل برای
«13دلیل برای» نام یک سریال آمریکایی در ژانر درام نوجوانانه، معمایی و جنایی به نویسندگی جی اشر و کارگردانی توماس مککارتی، محصول سال ۲۰۱۷ شبکه نتفلیکس است.
داستان سریال «13 دلیل برای»، در مورد دانشآموزان دبیرستانی است که بهتازگی یکی از دختران نوجوان آن به نام «هانا بیکر» در این دبیرستان خودکشی کرده است. در مورد دلایل خودکشی هانا نظرات مختلفی مطرح میشود اما هیچکس ازانگیزه او برای این کار آگاه نمیشود. در این بین کلی جنسن که پسری کمحرف، منزوی و تا حدودی تنهاست و قبل از مرگ هانا با او همکار و همکلاسی بوده و البته به او علاقه هم داشته است، یک روز هنگام بازگشت به خانه، با بسته عجیبی روبهرو میشود. او بسته را باز میکند و متوجه میشود ۱۳ نوار کاست در آن وجود دارد. «کلی» یکی از نوارها را امتحان میکند و در کمال تعجب با صدای ضبط شده هانا مواجه میشود.
هانا میگوید قصد دارد در این ۱۳ نوار داستان زندگی خود و بهخصوص دلایلش را برای خودکشی شرح دهد و کلی باید همه نوارها را تا آخر گوش بدهد. سریال «13 دلیل برای»، در راستای موج اعتراض به آزار جنسی در هالیوود درست چند ماه قبل از اوج گرفتن این اعتراضها و شکایتهای بازیگران و سیل زنان معترض پخش شد. این سریال با داستان و روایت متفاوتش از تعرض و تجاوز، بینندگان خود را درگیر پیچشهای داستانی خود کرد. هانا در این داستان بهعنوان دختری که دیگر در این دنیا وجود خارجی ندارد، نشان داده میشود و مخاطب نوجوان را از پخش نوار اول به همذات پنداری با خود وادار میکند ولی با این وجود، جای سوالات زیادی را برای مخاطبان جوان که سن نوجوانی را پشت سر گذاشتهاند، باقی میگذارد. برای مثال این سوال سهم خود هانا در آزارها و اتفاقات ناگواری که برایش پیش آمده چقدر است؟ آیا این دختر و دختر دیگر داستان اگر در زمان نامناسب در حالت نامناسب و در کنار آدم نامناسب نبودند هم باز مورد تجاوز قرار میگرفتند؟ پاسخ مشخص است خیر. این دختران هرچند قربانی سیستم غلط تربیتی و اخلاقی غربی هستند اما حق انتخابهایی دارند و با انتخابهای اشتباهشان خودشان را در دامهای بزرگی میاندازند. در این سریال سازندگان با هوشمندی و ظرافت و اضافه کردن وجههای خاص شخصیتی به دختران داستان، مخاطب را به سمت مبرا کردن متجاوزان به حریم این دختران میبرد.
در«13 دلیل برای»، با توجه به تعداد شخصیتهای مختلفش، بهنوعی یک جامعه آمریکایی را برای مخاطب تداعی میکند که هر شخصیت نماینده قشری از این جامعه است. برای مثال «هانا» دختر جاهطلب و رویاپردازی است که دوست دارد با همه دوست باشد و بقیه را از خود راضی نگه دارد و مخصوصا با کسانی که از نظر شخصیتی ضعیفتر هستند و تحت تاثیر شخصیت او قرار میگیرند، رابطه صمیمانه برقرار میکند و درنهایت هم تمام این شخصیتها در زمانی که به نفعشان نیست به او پشتپا میزنند و رهایش میکنند و فشار کنار گذاشته شدن و از دست دادن قدرت تاثیرگذاری روی این افراد، هانا را به دوزخی دردناک میکشاند که درنهایت به خودکشی او منجر میشود. شخصیت بعدی این سریال «کلی» است که پسری درسخوان، با ملاحظه و به هانا علاقهمند است و هانا با رفتار دوگانه خود او را در انتظار نگه میدارد و وقتی از تمام پسران جذاب و مورد توجه همکلاسیاش، ضربه میخورد و ناامید میشود به سمت کلی بهعنوان کسی که فکر میکند تاثیر خود را هنوز روی او دارد، میآید ولی او هم بنا به دلایلی هانا را پس میزند. «برایس» که ضدقهرمان این داستان است بهعنوان پسر متمول و سفیدپوست آمریکایی که با قلدری به هر چیزی میخواهد میرسد، در داستان معرفی میشود. این پسر که با توجه به قدرت خانوادگیاش درنهایت از زیر بار همه گناهان در میرود، در پایان فصل دوم طوری به تصویر کشیده میشود که انگار آنقدرها هم که در فصل اول نشان دادند، آدم بدی نیست و بیشترین گناهش سوءاستفاده از حماقت دختران همکلاسیاش بوده که با پای خود و رضایت به دامش قدم میگذاشتند.
«جاستین» یکی دیگر از شخصیتهای اصلی ماجراست که به خاطر زندگی آشفته خانوادگی و سطح مالی پایینی که دارد جزء طبقه سفیدپوست بیارزش قرار میگیرد و به خاطر مشکلات بیشمارش مجبور میشود به شخصی مثل برایس، دخترانی که با او در رابطه هستند را پیشکش کند. این شخصیت درنهایت به خاطر جایگاه اجتماعی پایین و بیکسیاش، دو برابر برایس متجاوز، در دادگاه محکوم و نمونه خوبی میشود برای پیروزی قشر سرمایهدار در مقابل قشر ضعیف و بیحمایت. «جسیکا»، دختر دیگر این داستان و فرزند یک مادر سفیدپوست و پدری سیاهپوست است. این دختر که از دیگر قربانیان تجاوز برایس است، بهعنوان دختری دورگه تیپ زندگیاش بیشتر از اینکه شبیه سیاهپوستان جامعه آمریکا باشد، به سفیدپوستان شباهت دارد. جسیکا تا اواسط فصل دوم این سریال، هیچ دوست سیاهپوستی ندارد! این امر برای یک سیاهپوست دورگه در کشوری مثل آمریکا که سیاهپوستان انواع نژادپرستیها را از ابتدای عمرشان باید تحمل کنند و گاهی تنها پناهشان دوستان و نزدیکان شبیه خودشان هستند، بسیارعجیب است. تمایل جسیکا به فرار از نژادش به قدری بالاست که وقتی در صحنهای از فصل دوم بعد از دوستی با پسران سفیدپوست و آسیبهای فراوانی که میبیند به سمت شروع دوستی با یک پسر سیاهپوست میرود و در واکنش به اعتراض پدر سیاهپوستش میگوید: «چون این پسر سیاه است مخالفی؟!» این جمله خود به تنهایی بار معنایی زیادی دارد که مهمترینش این امر است که اگر یک سیاهپوست دورگه بخواهد در جامعه آمریکا و بین سفیدپوستان جایگاهی داشته باشد، باید تن به حل شدن در فرهنگ سفیدپوستان بدهد و معاشرت با سیاهپوستان واقعی اطرافش را ترک کند.
استرایک
استرایک، نام یک مجموعه تلویزیونی جنایی- معمایی انگلیسی به نویسندگی جیکی رولینگ و محصول سال ۲۰۱۷ شبکه «بیبیسی» است. داستان سریال استرایک در مورد یک سرباز معلول انگلیسی به نام کورمورن استرایک است که یک پایش را در جنگ افغانستان از دست داده و حالا پس از بازگشت به انگلستان و بههم زدن نامزدیاش به صورت تماموقت کارآگاه شده است. استرایک که پسر نامشروع یک موسیقیدان معروف راک و یک مدل است، به همراه دستیارش که دختری زیبا و باهوش به نام رابین الاکوت است، سعی در حل معماهای مختلف دارد و در این راه به مشکلات بیشماری برخورد میکند.
داستان این سریال درواقع برداشتی از کتاب آوای فاخته است. این کتاب در ابتدای چاپش به خواست نویسندهاش جیکی رولینگ با نام مستعار نویسندهای دیگر چاپ شد و به هیچ وجه مورد توجه قرار نگرفت چراکه با توجه به علاقه روزافزون کتابخوانها در چند سال اخیر به کتابهایی در سبک جنایی و سیل نویسندگان قدرتمندی که به سمت نوشتن چنین آثاری رفتهاند، اثری قوی به حساب نمیآمد و طبیعی است این رمان مخصوصا بدون استفاده از اسم نویسندهاش، هیچ طالبی پیدا نکرد. درواقع جیکی رولینگ قصد داشت قدرت قلم خودش را بدون استفاده از شهرتش به خاطر نوشتن رمانهای هری پاتر به چالش بکشد که در این مورد موفق هم نشد. البته وقتی نام اصلی نویسنده توسط انتشاراتش افشا شد، ورق برگشت و منتقدان نظرات بهتری داشتند و سیل مخاطبان برای خرید این کتاب جلوی کتابفروشیها صف کشیدند!
سریال استرایک که برگرفته از همین مجموعه جنایی جدید جیکی رولینگ است، شاید برای کسانی که سریالهای جنایی درجه یک را دیدهاند و با پیچشهای قوی جنایی درگیر شدهاند، جذاب به نظر نرسد و در وهله اول تنها طرفداران نویسندهاش را به سمت دیدن این سریال بکشاند ولی در طول داستان به خاطر شخصیتپردازیهای مدرن داستان و بازیگران جذاب و معروفش، مخاطب را پای خود نگه میدارد و در حد اثری سرگرمکننده که در سال گذشته سر و صدای زیادی به پا کرد، جالب توجه است. این سریال پس از موفقیت و استقبال مخاطبانش تا فصل سوم ساخته شده و قرار است بعد از نوشتن فصل بعدیاش توسط نویسندهاش که علاقه خاصی به منتظر گذاشتن مخاطبانش دارد، باز به تلویزیون برگردد.
کارآگاه حقیقی
کارآگاه حقیقی نام مجموعه تلویزیونی آمریکایی است و ساخته نیک پیزولاتو که در سال ۲۰۱۴ فصل اولش از شبکه HBO پخش شد. داستان فصل اول این سریال در مورد جنایتی است که در جنوب لوئیزیانا اتفاق افتاده و دو کارآگاه به نامهای «راست کول» و «مارتین هارت» به دنبال پیدا کردن قاتل زنجیرهای هستند اما این پرونده ۱۷ سال بدون نتیجه درست باقی میماند و بعد از ۱۷ سال دوباره توسط این دو کارآگاه که هر دو استعفا دادهاند، پیگیری میشود و این دو تازه میفهمند مساله جدیتر از یک سری قتلهای زنجیرهای است و پای فرقهای مخوف و مسائل شیطانی و مرموز در میان است…
شخصیتپردازیهای سریال کارآگاه حقیقی بسیار باورپذیر و قابل لمس است. متیو مککانهی در نقش کارآگاه راست کول بهخوبی در نقش خود فرو رفته است. این کارآگاه جوان که پس از مرگ دخترش در دو سالگی و از هم پاشیدن ازدواجش، دیدش نسبت به جهان به پوچی گراییده بهشدت دقیق و عمقینگر است و برای اولینبار او به این قتلها و رابطه بینشان شک میکند. این شخصیت در تقابل با همکارش با وجود تفاوتهای دیدگاهی که دارند، بسیار خوب عمل میکند و تیمی قوی را تشکیل میدهد، هرچند کمی دیر اما پرده از معمای قتلها بر میدارند. از طرف دیگر وودی هارلسون در نقش کارآگاه مارتین هارت نقش یک کارآگاه معمولی را که شخصیت برونگرایی دارد، بازی میکند. این شخصیت با عقاید قابل درک برای عموم تقریبا کلیشه یک مرد خانواده نهچندان وفادار است که در کنار زندگی خانوادگی خود روابط دیگری هم دارد و درنهایت رو شدن این روابط، باعث نابودی زندگی مشترکش میشود. کارآگاه مارتین با وجود تمام نقصهایی که دارد در مورد کار و وظیفهاش بسیار متعهد است و حتی با وجود گذشت سالها و استعفای خود از شغلش، وقتی این فرصت را پیدا میکند قاتل واقعی را دستگیر کند، بدون هیچ ترسی جلو میرود و پرده از حقیقت کنار میزند.
سریال کارآگاه حقیقی، جو بسیار سنگین و تاریکی دارد و در حقیقت بیشتر از اینکه سریالی جنایی باشد، فلسفی، معناگرا و روانشناختی و پر از نمادهای اساطیری و شیطان پرستانه است. نیک پیزولاتو بهعنوان نویسنده و تهیهکننده این سریال پیش از شروع ساخت این سریال بهعنوان نویسندهای که به مسائل جنایی و تاریک علاقهمند است، شناخته میشد و قبل از این پروژه چند رمان در ژانر جنایی نوشته بود و جزء تیم نویسندگان سریال پرطرفدار کشتار (THE KILLING ) برای شبکه کابلی پرطرفدار AMC بود که مخاطبان بسیاری را جذب کرد.
با توجه به کمرنگ شدن اعتقادات و سوءاستفاده برخی، از اعتقادات مردم دیگر و به همان نسبت به خاطر زیاد شدن جرم و به وجود آمدن جنایات جدید با درونمایههای قدیمی، میل تهیهکنندگان هالیوودی به سمت ساخت سریالهایی که درونمایههای تاریک و معناگرا دارند، بیشتر از قبل شده و از همین رو سریالهایی مثل کارآگاه حقیقی که آمیختهای از تمام این موارد است در بستر داستانی قوی و شخصیتهای باورپذیر توانست نظر مخاطب عام و منتقدان را به خود جلب کند و علاوهبر جوایز بیشمار و نامزدیهای متعدد با اقبال زیادی روبهرو و برای فصلهای بعدی هم تمدید شود. البته این سریال تاکنون بعد از پخش دو فصل همچنان منتقدان و مخاطبان را بر این عقیده نگه داشته که فصل اول بسیار قویتر و جذابتر بوده ولی با تمام این حرفها و افت سریال در فصل دوم، کارآگاه حقیقی برای فصل سوم هم تمدید شده است.
دکستر
دکستر نام سریالی جنایی، درام و روانشناسانه است که در هشت فصل توسط نویسنده تلویزیونی آن یعنی جیمز منوس جونیور ساخته شده است. این سریال که برگرفته از رمان جنایی «رویای تاریک بین» اثر جف لیندزی است از سال ۲۰۰۶ و از همان فصل اول توانست مخاطبان زیادی را پای شبکه شوتایم بنشاند.
داستان سریال دکستر در مورد فردی به نام دکستر مورگان است که تحلیلگر آثار خون پلیس جنایی، ناحیه شهری میامی است، اما این تنها ظاهر زندگی دکستر است چراکه در خفا دکستر یک قاتل زنجیرهای است! دکستر که زندگی دوگانه و چهره محبوبی بین دوستان، همکاران و بستگان خود دارد، در پی ضربه روحی ناشی از قتل فجیع مادرش در دوران خردسالی، طبق داستان نویسنده، نیاز و اعتیاد شدیدی به قتل دیگران پیدا کرده است. هری مورگان، افسر پلیس جنایی و پدرخوانده دکستر از کودکی متوجه مشکل روحی وی شده و سعی کرده است تحت تعالیم خود، دکستر را بهگونهای پرورش دهد که نیاز روحی خود به قتل را متوجه مجرمان گریخته از چنگ قانون سازد. هری به او کدی را آموزش میدهد و براساس آن دکستر افرادی را که شایسته مرگ هستند، پیدا میکند و آنها را بهسزای اعمالشان میرساند. سریال دکستر یک درام جنایی بسیار قوی است که هنوز هم با وجود ساخته شدن سیل سریالهای جنایی و معمایی، جزء صدر لیست سریالهای محبوب این ژانر است.
البته در مورد شخصیتپردازی و ادعای نویسندهاش در مورد قتل به خاطر عدالتخواهی بهشدت در این سریال غلو شده است چراکه شخصیت دکستر در واقع یک اهریمن خودکامه است که تنها برای رضایت نفس خودش و آنچه نویسندهاش نیاز به کشتن در او مینامد، آدم میکشد! مخاطب در دو صحنه از سریال میبیند به محض اینکه دکستر یکبار در اوایل سریال و یکبار هم در انتهای آن، وقتی حس رضایت را از قتل در خود نمیبیند، بدون توجه به جنایت آن قاتل، رهایش میکند! گویی تنها لذت خودش در اقدام به این قتلها مهم است نه عدالتخواهی. نویسنده در دکستر چنان تصویری از این موجود مخوف میسازد که مخاطب از همان قسمت اول جذب این شخصیت میشود چراکه منهای علاقه به قتل و مخفیکاری، این شخصیت بسیار مهربان است و به خانوادهاش اهمیت میدهد. دکستر بهعنوان یک مرد، بسیار حامی خواهر خوانده و همسر و فرزندان خود است و درست است یک قاتل مدرن در دنیای پر هرج و مرج امروزی است، اما طبق روال داستان از خیلی مردهای دیگر از نظر اخلاقی و انسانی بهتر و تنها نقطه منفی شخصیتش آدمکشیاش است! البته انتخاب هوشمندانه نویسنده برای قربانیان دکستر که همگی قاتلانی هستند که از چنگ عدالت فرار کردهاند هم باعث شد تا مخاطب بدون هیچ احساس ناراحتی و حتی با هیجان منتظر قتل بعدی این قاتل خونسرد و بیرحم باشند… .
طبق سیاستهای هالیوود در ۲۰ سال اخیر در مورد نشان دادن خون و خونریزی و خشونت، برای عادی کردن این اتفاقات بین مردم عادی، ساخت سریالی مثل دکستر چندان هم دور از انتظار نیست مخصوصا که در این سالها تیمهای نویسندگی بسیار قویای برای ساخت سریالهایی با این مضامین تشکیل شده و نتیجهاش هم آمار بسیار زیاد مخاطبان است. از حاشیههای پر سر و صدای سریال دکستر، درگیری نقش اول سریال یعنی مایکل سی هال در اواسط سریال با بیماری سرطانخون بود که در آن زمان جنجال زیادی به وجود آورد و بهنوعی جزء تبلیغات قوی این سریال بود و توانست مخاطبان بیشتری را پای این سریال و روایت قاتل خونسردش بنشاند.
فرهیختگتن