این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
پروست به روایت پروست
پروست از طرف خانه سوآن سخن گفت
مترجم: محمدصادق رئیسی
من فقط دارم یک جلد از رمان «در جستوجوی زمان از دسترفته»، «طرف خانه سوآن»، را منتشر میکنم. دلم میخواهد تمام کتاب را یکجا منتشر کنم، اما آثار چندجلدی دیگر منتشر نمیشوند. من مثل کسی هستم که فرش نفیس بسیار بزرگی برای آپارتمانهای عصر جدید دارد و مجبور بوده آن را تکهتکه کند. نویسندگان جوان، که من هم با آنها همداستانم، برعکس، طرفدار طرح موجز چند شخصیتاند. فهم من از رمان این نیست. چگونه برای شما توضیح بدهم؟ میدانید که هندسه سطح و هندسه سهبعدی وجود دارد. خب، رمان برای من نهتنها هندسه سطح نیست، بلکه روانشناسی زمان است. من تلاش کردهام جوهر نامرئی زمان را جداگانه مورد بررسی قرار دهم، اما تجربه این کار باید تداوم مییافت. امیدوارم در پایان کتابم، چند رخداد اجتماعی بیاهمیت، پیوند میان دو فردی که در جلد نخست به همین جهانهای متفاوت تعلق دارند، نشان خواهد داد که زمان گذشته است و میخواهد به زیبایی کارخانه سرب در ورسی مشغول شود، که زمان با پوشش زمردین پوشانده شده است.
بعد مثل یک شهر، که حالا بر دست راست ما و حالا در دست چپ ما ظاهر میشود-مثل قطاری که در پیچوتاب مسیر میگذرد، جنبههای گوناگونی که یک شخصیت معمولی در چشم فرد دیگری قرار میگیرد، تاحدیکه مثل شخصیتهای متفاوت و پیاپی، بیان میشود-نهتنها این هیاهوی زمان در حال گذار است، شخصیتهای خاص بعدها خودشان را آشکار خواهند کرد، چون در این جلد متفاوتند، و متفاوت از آنچه بهنظر میآید باشند، هستند؛ چون اغلب در زندگی برای همان موضوع رخ میدهد.
نهتنها همان شخصیتها هستند که میخواهند بار دیگر در طول اثر از جنبههای متفاوت، مثل چرخههای خاص بالزاک، ظاهر شوند، بلکه مارسل پروست به ما میگوید «تاثیرات ژرف و تقریبا ناخودآگاه از سوی یک شخصیت عادی.» از این نقطهنظر پروست ادامه میدهد: کتاب من شاید مثل تلاشی در یک توالی «رمانهای ناخودآگاه» بگنجد، من نمیخواستم شرمسار باشم که بگویم «رمانهای برگسونی»، اگر به آن اعتقاد میداشتم، چراکه در هر عصری پیش میآید که ادبیات در تلاش برای بیان خودش باشد، البته با فلسفه رایج. اما این حرف صحیح نیست، چون اثر من بهواسطه تمایز میان حافظه غیرارادی و ارادی آشکار میشود، تمایزی که نهتنها در فلسفهام برگسون ظاهر نمیشود که حتی در تقابل با آن قرار دارد.
شما چگونه این تمایز را ثابت میکنید؟
برای من، حافظه ارادی، که روی هم رفته یک حافظه عقلانی و حافظه چشمی است، صرفا جنبههایی از گذشته را در اختیار ما قرار میدهد که هیچ واقعیت ندارد، اما باید بو یا طعمی در اوضاع متفاوت بوده باشد، که گذشته را در ما بیدار کند، بهرغم این، ما درک میکنیم چه تفاوتی گذشته از آنچه فکر میکردیم بهخاطر میآوریم داشته که با حافظه ارادی خود آن را ترسیم کردهایم، مثل یک نقاش بد، و با رنگهای اشتباه. بااینهمه، در همین نخستین جلد، شما شخصیتی را مییابید که داستان را تعریف میکند و میگوید «من» (که من نیستم) ناگهان دوباره سالها، باغها و مردمانی را که او فراموش کرده، بهدست میآورد، با طعم جرعهای چای که در آن کمی مادلین خیس داده شده؛ او میتوانست بدون تردید آنها را بهخاطر بیاورد، اما بدون رنگ و بدون فریبندگیشان، من قادر بودهام به او بگویم که-آنگونه که در بازیهای کوچک ژاپنی-آنجا که تکههای نازک کاغذ را خیس میدهد، لحظهای که آنها را در کاسه فرومیبرید، پخش میکنید و پیچوتاب میدهید و به گلها و شخصیتهایی بدل میکنید، تمام گلهای باغ او و زنبقهای «ویوونه» و مردمان خوب روستا، و خانههای محقرشان و کلیسا و تمام کومبره و اطراف آنجا، هرچه بتواند بر شکل و همبستگی اثر بگذارد، آشکار شده، شهر و باغها، بیرون از فنجان چایش. میدانید، من باور دارم که واقعا تنها با حافظههای غیرارادی است که هنرمند باید تا ماده خام اثرش پیش برود. نخست، با دقت چون غیرارادیاند و سازگاری خود را شکل میدهند، بهواسطه شباهت لحظه مشابه ترسیم میشوند، آنها بهتنهایی نشانه اصالت را با خود به همراه دارند. بعد، چیزهایی را با نسبتهای دقیق حافظه و فراموشی به ما بازمیگردانند. و سرانجام، چون همان حس لذتبخش را با شرایط کامل در اختیار ما میگذارند، آن را از تمام پیشامدها رها میکنند، آنها ضرورت فراجهانی را در اختیار ما قرار میدهند، که حاوی همان سبک خوب است، آن واقعیت ضروری و کلی که زیبایی سبک بهتنهایی میتواند آشکار سازد.
مارسل پروست ادامه میدهد: اگر من به خودم اجازه دهم تا کتابم را اینگونه معقول جلوه دهم، به این دلیل است که به هیچ وجه محصول علت و معلول نیست، چون کمترین عناصر آن با حساسیتپذیری خودم برای من مهیا شدند. اگر آنجا را نخست درون خودم تصور میکردم، بدون اینکه درکشان کنم و در تبدیل آنها به امری عقلانی به این اندازه دچار مشکل میشدم، گویی این اندازه با جهان عقلانی بیگانه میشدند-مثل آنچه باید بگویم-یک انگیزه موسیقایی. شما دارید فکر میکنید من تصور میکنم که این مساله فراهوشمندانه است. اما برعکس، به شما اطمینان میدهم که یک واقعیت است. آنچه ما نمیباید برای خودمان روشن میکردیم، چیزی که تقریبا روشن نبود (عقاید منطقی مثلا) بهراستی از آن خود ما نیست، ما حتی نمیدانیم آیا واقعی است یا خیر. این بخشی از «احتمال» است که بهطور اختیاری برمیگزینیم. علاوه بر این، شما میتوانید بیدرنگ-میدانید، از طریق سبک بیان کنید.
سبک به هیچوجه شاخوبرگدادن نیست که مردم فکر میکنند، حتی مساله تکنیک نیست. سبک-مثل رنگ برای نقاش-کیفیت نگاه، کشف و شهود جهان شخصی است که هر فرد میتواند ببیند و چیزی که دیگران قادر به دیدن آن نیستند. لذتی که هنرمند به ما عرصه میکند باید یک جهان دیگر را به ما بشناساند.
این یادداشت تحتعنوان «پروست از طرف خانه سوآن سخن گفت» در نوامبر۱۹۱۳ چاپ شده است.
آرمان
‘