این مقاله را به اشتراک بگذارید
گفتگو با یان مارتل
رمان، هنر دشوار نویسندگی است
ترجمه : آرزو مرادی
یان مارتل (۱۹۶۳-سالامانکا، اسپانیا) نویسنده برجسته کانادایی است که با «زندگی پی» توانست جایزه بوکر ۲۰۰۱ را از آن خود کند؛ رمانی که به یکی از پرفروشترین رمانهای جهان تبدیل شد و بیش از دهمیلیون نسخه در سراسر جهان فروخت. علاوه بر بوکر، «زندگی پی» جوایز دیگری نیز دریافت کرد، از جمله: جایزه بهترین رمان آفریقای جنوبی و جایزه ادبی آسیاپاسفیک برای بهترین رمان سال. «زندگی پی» نقدهای مثبت بسیاری نیز در سراسر جهان دریافت کرد، تاجاییکه اوباما در نامهای به یان مارتل از او برای نوشتن چنین کتابی تشکر کرد. از روی این رمان فیلم موفقی نیز توسط آنگ لی کارگردان تایوانی برنده جایزه کن، ساخته شد که برای ۱۱ جایزه در اسکار نامزد شد و چهار جایزه آن از جمله بهترین کارگردانی را به دست آورد. ۹ سال پس از «زندگی پی»، یان مارتل رمان «بئاتریس و ویرژیل» را نوشت که موفقیت مالی خوبی برای او به ارمغان آورد: سه میلیون دلار برای حق انتشار کتاب. جز این موفقیت، نقدهای مثبت خوبی هم در نشریات معتبر دریافت کرد از جمله یواستودی که آن را شاهکار درخشانی در مورد هولوکاست معرفی کرد. «زندگی پی» با ترجمه گیتا گرگانی از سوی نشر علم، و «بئاتریس و ویرژیل» با ترجمه کاوه فولادینسب و مریم کهنسالنودهی، از سوی نشر چشمه منتشر شده. آنچه میخوانید گفتوگو با یان مارتل درباره این دو رمان و حواشی پیرامون آن است.
داستان «زندگی پی» الهامگرفته از چه چیزی است؟
«پی» الهامگرفته از دو چیز بود: هند و نقد نسبتا خوبی که ده سال پیش در بخش نقد کتاب روزنامه نیویورکتایمز خوانده بودم.
موضوعش چه بود؟
نقد جان آپدایک از یک رمان برزیلی بود. آن را نقد کرد، اما فرضیهاش از بودن یک یهودی و پلنگ در قایق نجاتی در سال ۱۹۳۳، مرا به فکر فرو برد.
پیش از تصمیمگرفتن به نوشتن رمان به هند سفر کرده بودید؟
بله، سه مرتبه. و همیشه تنها با یک کولهپشتی… و هربار مجذوب آن میشدم.
اما آیا بعد از اینکه تصمیم به نوشتن کتاب بگیرید هم رفتید؟
بله. دومینباری که رفتم تحقیقاتی انجام دادم و بازگشتم تا جزئیات ریز را شفافسازی کنم.
چرا وقتی خودتان هندی نیستید شخصیت اصلی کتابتان هندی است؟
هندی است چراکه در هند احتمال وقوع هر داستانی وجود دارد. فراموش میکنید که آن تخیل میتواند هر چیزی را دربربگیرد، بپذیرد، دوست بدارد و آن را توصیف کند.
دلیل انتخاب آن ۳ مذهب در کتابتان چه بوده؟
به این دلیل که میخواستم به مساله ایمان بپردازم نه دینی سازمانیافته و تمام و کمال. به این صورت که میخواستم «پی» به صورت نسبی هر سه را به عنوان مذهبی تمام و کمال تجربه کند. میخواستم یک یهودی باشد و یهودیت را تجربه کند. اما یهودیت و مسیحیت دو دینی هستند که صراحتا در تناقض هستند. به باور مسیحیان آغاز یکی پایان دیگری است، و به باور یهودیان، وقتی یکی بردباری میکند دیگری گمراه میشود.
این سوال ممکن است شخصی باشد اما برایم جای سوال دارد که آیا شما خود فرد مذهبی هستید؟
بله، به شدت. البته همراه با شبهاتی است و به اعتقاد خود، این همان چیزی است که ایمان را زنده نگاه میدارد.
اما لزوما تعلق خاطری به کلیسا یا چیز دیگری ندارید. درست است؟
هر یکشنبه به مراسم عشای ربانی میروم اما عاشق رفتن به مسجد هم هستم، چراکه مسلمانها به شیوه زیبایی عبادت میکنند.
چرا فکر میکنید مردم در این حد با کتاب ارتباط شخصی دارند؟
فکر میکنم این کتاب به دو روش با مردم در ارتباط است؛ اول اینکه ماجراجویی بزرگی است و دوم اینکه به صورت عمقی در مورد معنویت در قالب امری واقعی، جدی و بنیادی که بری از بدبینی و شک است صحبت میکند.
هنگام خواندن انتقادات آیا متوجه پیبردن مردم به این قضیه شدهاید؟
مطمئن نیستم که متوجه شدهاند یا نه. اما عیبی ندارد. امید دارم که با گذشت زمان متوجه خواهند شد. مردم اکثرا در داستان به دنبال یافتن خدا هستند فارغ از اینکه حقیقتا این تنها یک داستان است.
از اینکه کتابتان به داستان «پیرمرد و دریا» تشبیه شده چه حسی دارید؟
مردم همیشه به دنبال مقایسهکردن هستند. پذیرای کار جدید هستند اما تنها به شرطی که وجه تشابهی با چیزی که برایشان آشنا است، داشته باشد. در زندگیمان هم به این ترکیب جدید و قدیم نیاز داریم. اما حقیقتا از تشابه کتابم با «پیرمرد و دریا» همینگوی بسیار خرسندم چرا که همینگوی نویسنده بزرگی است.
از محبوبیت کتابتان و برندهشدنتان در جایزه بوکر شگفتزده هستید؟
در مورد بوکر باید بگویم که فوقالعاده خوشحال هستم و به وجد آمدم.
ریچارد پارکر الهامگرفته از چه بود؟ نمادگرایی زیادی در تصویر آن ببر است.
بهدنبال یک حیوان هندی بودم. ابتدا یک فیل بالغ را انتخاب کردم. اما به شدت طنزآمیز بود. سپس یک اسب آبی را انتخاب کردم. اما آنها گیاهخوار هستند و برای اینکه یک گیاهخوار را به مدت ۲۲۷روز در اقیانوس آرام زنده نگه دارم ایدهای نداشتم. بنابراین درنهایت بهترین گزینه را که همان ببر است انتخاب کردم.
قبل از تحقیقکردن، نظرتان در مورد باغ وحشها متفاوت بود؟
باغ وحش مکان ایدهآلی برای یک حیوان نیست. و شکی نیست که بهترین مکان برای یک شانپانزه حیات وحش تانزانیا است. اما یک باغ وحش خوب جای معقول و قابل پذیرشی است. حیوانات بیش از آن چیزی که ما فکر میکنیم انعطافپذیر هستند چراکه اگر چنین نبودند، هرگز زنده نمیماندند. اما دید من نسبت به باغ وحشها بعد از تحقیقاتم شکل گرفت. ابتدا همان عقیدهای را داشتم که باقی مردم داشتند یعنی همچون زندان هستند.
پس میتوان چنین برداشتی کرد که اگر باغ وحش هم چون زندان است، درنتیجه تمدن هم همچون زندانی است برای انسانها. پس بهتر نیست که در حیات وحش باشیم؟
باغ وحش یک قلمرو مصنوعی و شبیهسازیشده است. اما تمدن قلمرو طبیعی ماست.
چه چیزِ نشستن در یک اداره در کل روز و رفتوآمدکردن در آن محفظه بزرگ فلزی طبیعی است؟
نشستن در یک اداره برای مدت زمان طولانی طبیعی نیست. شاید به همین دلیل است که باید این روند را تغییر دهیم. من نگفتم سرمایهداری که تمام و کمال انسانیت را محدود به دلار میکند، طبیعی است.
پس جهان همچون یک باغ وحش است و شرکتها، صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی نگهبانان باغ وحش هستند؟
گمان میکنیم که در یک دهکده جهانی زندگی میکنیم. چنین نیست. جهان مکانی بزرگ، زیبا و فوقالعاده وسیع است. تنها به صورت منطقهای و با پاگذاشتن روی آن قابل شناسایی است. به قول ولتر، باید بچسبیم به ملک خودمان.
در مورد جهان، فکر میکردم حیوانات درون قایق نشاندهنده کیفیت شرکتها یا کشورها باشند. آیا درست فکر کردهام؟
حیوانات شاید ویژگیهای شخصیتی خاصی را به تصویر بکشند. بهعنوان مثال به ببرها به عنوان حیواناتی وحشی مینگریم. اما به نظر من آنسوی قضیه مدنظر بود، یعنی انسانها ویژگیهای حیوانی خاصی دارند. به عنوان فردی که کتاب را خوانده به من بگو آیا چیزی در مورد کتاب هست که دوست نداشتی یا متقاعدکننده نبود؟
دوست نداشتم مادر داستان بمیرد. خیلی ناراحتکننده بود. امیدوار بودم که بیشتر عمر کند اما گمان نمیکنم که در بهترشدن داستان تاثیری میداشت.
بله، خیلی دلخراش بود. اما به دنبال داستانی بودم که آنقدر ترسناک باشد که مردم اولین داستان را انتخاب کنند. بههرحال در هر دو داستان مادر میمیرد. پس با خودم گفتم چرا بهترین داستان را انتخاب نکنم؟
مردن مادر داستان را بیشتر شخصی میکرد تا دیگر خدمهای که به آنها احساس وابستگی نداشت. همچنین دلیل غرقشدن کشتی را درک نمیکنم.
غرقشدن کشتی برای من نماد چیزهایی بود، همچون حوادثی که در زندگی مرموزانه اتفاق میافتند.
نکتهای برای نویسندگان جوان ندارید؟
دست به کار شوید و ایدههایتان را روی کاغذ بیاورید. سخت کار کنید و سپس آن را رها کنید. از خود بپرسید هدفتان از نوشتن چیست. باید با خودتان روراست باشید.
فکر میکنید «پی» نشاندهنده بخشی از وجود همه آدمهاست، یا شاید بخش ایدهآل هر فرد؟
همیشه راویان همدردی دارم که برای خوانندگان آسان است که به آنها پناه ببرند.
عنوان کتاب «زندگی پی» بهگونهای است که مردم فکر میکنند که با ریاضیات در ارتباط است. شما که چنین قصدی نداشتید؟
اسم «پی» را به این دلیل انتخاب کردم که عدد گنگی است (عددی بدون الگوی قابل تشخیص). با وجود این، دانشمندان از این عدد گنگ برای رسیدن به درک منطقی از جهان استفاده میکنند. به نظر من مذهب هم تا حدی اینگونه است… اما با وجود این با آن متحد میشویم و به درک جهان دست مییابیم.
رمان «بئاتریس و ورژیل» در سال ۲۰۱۰ منتشر شد. از این کار بگویید.
من از آن دست نویسندگانی نیستم که همچون گردشگری دائما در حال ثبت وقایع باشم. نویسندگی سخت است بهخصوص اگر تلاش کنید که در آن هنرِ دشوار یعنی «رمان» موفق عمل کنید. بنابراین ایدههای اندکم را به همراه ایدههایی که فکر میکنم ارزش کارکردن دارند، برمیدارم و مدتزمان زیادی را صرف کارکردن روی آنها میکنم. حیوانات کلیدی رمان «بئاتریس و ویرژیل» خر و میمون و… است. عناصر دیگر این رمان از پیش یعنی زمانی که در اوایل بیستسالگی بودم در ذهنم بودند. درواقع کار روی آخرین رمانم را از بیستسالگی آغاز کردم. هماتاقیهایم به یاد دارند که آن زمان کاغذهایی را روی دیوار اتاقم میچسباندم یعنی درواقع پایه و اساس داستان را. اما آن موقع نمیدانستم چگونه انجامش دهم. برای یک هنرمند و حتی یک آدم عادی خیلی جوان بودم. برای همین آن را کنار گذاشتم و صبر کردم و امیدوار بودم که روزی راهی برای نوشتنش پیدا کنم.
غیر از کنایه آشکار مسیحی، چیز دیگری هم بود که شما را به سوی ساختار سهلوحه آن سوق دهد؟ قصد داشتید با آن چه کار کنید؟
هر سه بهخوبی روی بخش های مختلف عمل آمد. منظورم پدر، پسر و روحالقدس است. همچنین سه اعتقاد: ناباوری، باور و حضور حقیقی آن. سه حالت خانه: بیخانمان، به سوی خانه و خانه. اما درواقع به هیچیک فکر نکرده بودم. داستان به صورت کاملا طبیعی و سازمانیافته به سه بخش تقسیم شد. و به آن احترام گذاشتم و با آن همراه شدم.
مضامین مورد علاقهام که در هر سه بخش رمان پراکنده شدهاند، وعده مرگ است و بخشی که بیشترین تاثیر را روی من میگذارد، بخش دوم است، که در آن مقاله گستردهای را که به بحث در مورد شباهتهای بین انجیل و سبک رمزوراز میپردازد، گنجاندهاید. یاد هنری در داستان «بئاتریس و ویرژیل» افتادم که میخواست یک رمان و یک مقاله را با یکدیگر در یک کتاب چاپ کند اما ناشرانش تا حدی با این ایده مخالف بودند که میگفتند درنهایت چیزی نمیشود جز یک فلیپبوک. و این تا حدی مشابه کاری است که شما کردید. دو سال را صرف نوشتن مقالهای کردید که درنهایت ناشرانتان آن را رد کردند. در کتاب «کوههای بلند پرتغال» راهی را برای ترکیب مقالهای درون خود داستان پیدا کردید، و این به غنی و عمیقترشدن رمان منجر شد. اما کنجکاوم بدانم آیا ناشرانتان با این سبک مخالفت کردند یا نه؟
ویراستارانم مخالفت کردند اما تا حدی. «بئاتریس و ویرژیل» در نسخه اصلی خود یعنی نسخه فلیپبوک، خیلی بیشتر این سبک را نشان میداد. هیچ رمان یا مقاله ادبی تابهحال مثل آن کار نشده یا حداقل نه توسط یک انتشارات بزرگ. در داستان «کوههای بلند پرتغال»، مقاله در داستان به شیوه متعارفی گنجانده شد. مقاله طولانی با مضمون جنگ، در انتهای رمان «جنگ و صلح» را در نظر بگیرید. رمانها ایدهها را به نمایش میگذارند. اما مرا تشویق کردند که آن را مرتب کنم. که همین کار را هم کردم. این تعادل ماهرانهای است که باید با سردبیران خود در میان بگذارید، البته اگر خوب هستند که مال من هستند. باید دیدگاههایشان را ببینید و همزمان روی نظرات خود پافشاری کنید.
به سه زبان مسلط هستید و زبان مادریتان فرانسوی است نه انگلیسی. تابهحال متن ادبی به زبان فرانسوی یا اسپانیایی نوشتهاید؟ اگر بله، آیا دوست دارید دوباره این کار انجام دهید؟ اگر خیر، چرا؟
فقط نوشتن به زبان انگلیسی برایم راحت است. فکر میکنم میتوانم این زبان را کنترل کنم. بهنوعی که میتوانم مثل یک ساز بنوازمش. احساس خودآگاهی بیشتری در استفاده از زبان فرانسوی و اسپانیایی دارم. بهخصوص فرانسوی که آن را به روانی صحبت میکنم و مینویسم. هنگامی که آگاه هستید، آن فراموشی زبانشناختی را که به شما اجازه میدهد داستانتان را آزادانه بیان کنید، ندارید؛ گویی کاملا فراتر از زبان است. بنابراین به صورت جدی به فرانسوی و اسپانیایی برای اهداف کاربردی و شخصی مینویسم. مثلا زدن ایمیل به ویراستاران و نوشتن نامه برای خانوادهام.
اکثر نویسندگان بزرگ ترجمه هم میکنند (جی.ام.کوتسی و هاروکی موراکامی). آیا به اینکه روزی به ترجمهکردن روی بیاورید فکر کردهاید؟ چرا بله و چرا نه؟
ترجمهکردن تمرین جالبی است. معمایی است در پس معمایی دیگر. هنگام ترجمه، حس میکنید که زبانها و تمدنها همچون دو گربه که یکدیگر را میبینند، همدیگر را لمس میکنند، و این بازی زبانی را لذتبخشتر میکند. من این کار را گهگاهی با والدینم که مترجمان زبان اسپانیایی و انگلیسی به فرانسه هستند، انجام دادهام. درواقع ترجمه فرانسوی «زندگی پی» کار آنهاست. یک نوع بازی است. اما مشکلی که با آن دارم این است که به عنوان یک نویسنده نهتنها مرا به ترجمهکردن بلکه به بازنویسی متن وسوسه میکند. من به شدت سپاسگزار مترجمان هستم. قاره وسیعی از دانش ادبی من وجود نخواهد داشت اگر مترجمان ادبی نبودند. اگر پل ارتباطی ترجمه نبود به آثار برخی از نویسندگان مورد علاقهام که با کارهایشان بزرگ شدم همچون تولستوی، دانته، یوکیو میشیما و کنوت هامسون هیچگاه دسترسی نداشتم.
به عهدهگرفتن ترجمه فرانسوی کتاب «زندگی پی» توسط والدینتان چگونه بود؟ سر چیزی هم اختلافنظر داشتید؟
در موارد زیادی باهم اختلاف نظر داشتیم. به عنوان نمونه زمان افعال. مثلا افعال گذشته، گذشته ساده، این عبارت یا آن عبارت. یک مترجم به طور معمول باید هزاران تصمیم بگیرد. بنابراین گاهی اوقات تصمیمات متفاوتی را میگرفتیم و مجبور بودیم به توافق برسیم. همیشه سرگرمکننده بود و هرگز باعث تنش نمیشد.
به غیر از چند تن از نویسندگان کانادایی که در آمریکا و فراتر از آن به شهرت رسیدند، بنا بر دلایلی اکثر آنها خانم هستند مثل آلیس مونرو. میتوانید به ما بگویید آثار چه نویسندگان کانادایی را برای خواندن به ما پیشنهاد میدهید؟
عجیب است، نه!؟ سلطه نویسندگان زن را میگویم. فکر نمیکنم این قضیه ربطی به آب آشامیدنیمان داشته باشد. کاملا اتفاقی است. و تعداد زیادی رماننویس مرد وجود دارد که در صدر آن لیست هستند. نویسندگانی همچون مایکل اونداتیه. و جوزف بویدن هم عالی است.
پس از پایان هر کتاب چه میکنید؟
هیچ. پس از اتمام هر رمان، کاملا تهی از هر واژه میشوم و حتی قادر به فکرکردن در مورد نوشتن رمان دیگری نخواهم بود. سپس با گذشت زمان ایدههایی به ذهنم خطور میکند. مایلم کارهایی را انجام دهم که به نوشتن رمان بعدیام کمک کند. کارهایی همچون سفر، مصاحبه و کارهایی از این قبیل… در غیر این صورت ترجیح میدهم کاری نکنم جز مطالعه، ورزش و وقتگذراندن با خانوادهام.
آرمان