این مقاله را به اشتراک بگذارید
سینما بهشت / نگاهی تازه به سینمای کلاسیک
جنایتِ بی دلیل
احسان کریمی
در کمال خونسردی ( IN COLD BLOOD) کارگردان: ریچارد بروکس
وقتی که در اواخر دههٔ پنجاه میلادی ـ درست در سال ۱۹۵۹ ـ خانواده ای در ایالت کانزاسِ آمریکا، بدون انگیزه و به طرز فجیع و هولناکی به قتل رسیدند، "ترومن کاپوتیِ" نویسنده برای نگارش کتاب جدید خود تصمیم به تحقیق و بررسی دربارهٔ این جنایت گرفت و در این راه زمان های بسیار زیادی را با مصاحبه و گفتگو و ملاقات با افراد مختلف ـ اعم از ساکنینِ محلی و شاهدان و خودِ قاتلین ـ ازسر و سعی کرد از منظر و زوایای گوناگون به ماجرا بپردازد و با بررسی همه جانبه اش ـ با بازخوانی پرونده های مربوطه و… ـ خانوادهٔ قربانی شده و البته بیشتر دو قاتلِ جوان را ـ که در نهایت به چوبهٔ دار آویخته شدند ـ زیرِ ذره بین قرار دهد و شخصیت ها را واکاوی کند.
ماحصلِ کارِ "کاپوتی" و بعد از تأثیرگذاری شدید روندِ تحقیقات و دو فردِ قاتل در او و غرق شدن وی در الکل، کتابی با عنوان "در کمال خونسردی" و به شیوهٔ گزارشی و غیر داستانی بود که توانست موفقیت های چشمگیری را برای این نویسندهٔ آمریکایی به ارمغان آورد و او را بر سر زبان ها بیاندازد. کتابی که در مدیوم سینما نیز ناآشنا به نظر نمی رسد و تاکنون چندین اقتباس ـ به شکل های مختلف ـ از آن صورت گرفته است که شاید بهترین و در عین حال مشهورترینِ شان، همین اثرِ مورد بحث به کارگردانی "ریچارد بروکس" باشد. "ریچارد بروکس"ی که غالباً او را با دو فیلمِ «گربه روی شیروانی داغ» و همین «در کمال خونسردی» به یاد می آوریم که دومی در بین فیلم های کلاسیک و از جانب منتقدین و نویسندگانِ سینما، به نسبت کمتر بدان پرداخته شده است؛ و برای همین اگر «در کمال خونسردی» را در سینمای کلاسیک، یک فیلمِ نسبتاً قدرنادیده و غریب و تک اُفتاده معرفی کنیم، چندان بیراه نگفته ایم. فیلمی به غایت سیاه، تلخ و دردناک که همه چیز و همهٔ حرف هایش از پسِ فرم قویِ سینمایی می آید ـ از رویکرد آسیب شناسانه ای که فیلم در قبالِ دو قاتل درپیش می گیرد تا به چالش کشیدنِ حکم اعدام و ضدیت علیه آن ـ که در پایان نیز ما را به اندیشه و تعمق وا می دارد و از خشونت(هم در اعدامِ مجرمین و هم طبعاً در قتل عام یک خانوادهٔ بی گناه) بیزارمان می کند.
ببینیم "بروکس" چگونه کار خود را انجام داده است. از ابتدا شروع می کنیم: به گوش رسیدن موسیقیِ "کوئینسی جونز" و دیده شدن یک اتوبوسِ در حال حرکت در تاریکی شب ـ در نمایی نسبتاً دور ـ که به ما نزدیک و نزدیکتر می شود و نور چراغ آن در تاریکی محضِ پس زمینه و پیش زمینهٔ تصویر، جلوهٔ خاصی را بوجود آورده است. "بروکس" از همان ابتدا و بدون کوچکترین حرفی ـ به زبانِ تصویر ـ اصلی و مهم ترین شخصیت اش را معرفی می کند: مردی که در تاریکیِ محض در صندلی عقب اتوبوس ـ در حالی که پاهای خود را دراز کرده و به آرامی گیتار می نوازد ـ نشسته است و دوربین بعد از تأکید بر کفش های او(که ابداً بی جهت نیست و بعدتر در فیلم به آن پی خواهیم برد) و همزمان با تزریقِ هیجان بوسیلهٔ موسیقیِ "جونز"، چهرهٔ او را که از تاریکی می آید و فیلمساز هم بر این تاریکی جهانِ پیرامون اش تأکید دارد ـ با روشن شدن کبریت توسط همان مرد ـ به ما نشان می دهد و سپس وی مجدداً در تاریکی فرو می رود و بلافاصله از پسِ سیاهی تصویر، یک کات که فیلمساز شخصیت دیگری را با تسلط بر میزانسنِ خود معرفی می کند: قرار گرفتن یک مرد و یک اسلحه در دو سمتِ چپ و راستِ قاب و در حالی که تماماً در سیاهی دربرگرفته شده اند و تنها نور، وجه تمایزشان از سیاهیِ اطراف است.
فکر می کنم پیوند و قرابتِ مرد با اسلحه و سیاهی و معنا و ارتباطِ شان با یکدیگر در این نما، پُرواضح باشد و مجموعاً فیلمساز به سینمایی و موجز ترین شکل، دو شخصیتِ خود را معرفی کرده است. دو شخصیت با نام های "پری اسمیت"(رابرت بلیک) و "دیک هیکاک"(اسکات ویلسون) که دومی از همان ابتدا و در سریع ترین زمان کمی از زندگی اش و سر و شکل آن باخبر می شویم: یک خانهٔ چوبی کوچکِ تک اُفتاده در مکانی ظاهراً پرت، غیبتِ مادر و زندگی با یک پدر پیر و مریض؛ و بعد فیلمساز این دو شخصیت را به همراه خانوادهٔ "کلاتر"، برای دقایقی بصورت موازی به تصویر می کشد و با استفاده از تکنیک های خود در تدوین که تماماً دربرگیرندهٔ معنا و مفهومِ مشخصی هستند، می کوشد تا ما را از ارتباطی که قرار است بزودی بینشان شکل بگیرد، آگاه کند. اینکه حس می کنیم "پری" و "دیک" و خانوادهٔ "کلاتر" جایی بهم برخورد می کنند و قرار است ارتباطی میان آن ها برقرار شود؛ و خُب با دیدار "پری" و "دیک" و آگاهی بیننده از نقشهٔ شومِ شان، متوجه اش می شویم و ضمن آن، فیلمساز موجی از ترس و وحشت و اضطراب را، از خطری که اعضای خانوادهٔ "کلاتر" و دو فرزند نوجوانِ آن خانواده را ـ که همگی شان را پیشتر دیده ایم ـ تهدید می کند، برایمان بوجود می آورد. فیلمسازی که با هوشمندی، از به تصویر کشیدنِ قتل عامِ خانوادهٔ "کلاتر" در اوایل فیلم خودداری می کند و عملاً نمایش آن را به تأخیر میاندازد و به نیمهٔ پایانی و تقریباً اواخر فیلم موکول می کند. اما به راستی چرا با هوشمندیِ فیلمساز و چرا اساساً باید "ریچارد بروکس" را در این فیلم، هوشمند و البته کاربلد خطاب کرد؟.. نخست اینکه پیش از هرچیزی، "بروکس" نشان می دهد تعلیق را بلد است و مسئله اش را به خوبی می فهمد.
او با آگاه کردن بیننده از قاتلین ـ برخلاف بسیاری از فیلمسازان که به اشتباه تعلیق را در آگاه نکردن مخاطب و در "چه" از نوع چه کسی این کار را کرد و یا چه کسی قاتل است، جستجو می کنند ـ عملاً بعد از فرار دو قاتل، ما را چند گام از دیگر شخصیت ها پیش میاندازد و مسئله اش در تعلیقی که تا پایان اثر جریان دارد، بر "چگونگی"(چگونگی به مخمصه اُفتادنِ مجرمینی که حتیٰ سمپاتِ شان نیز می شویم) استوار است؛ و دوم و از همه مهمتر اینکه، "بروکس" با خودداری کردن از نمایش قتل ها ـ که بالاتر اشاره شد ـ می گذارد تا مخاطب عوض آنکه در همان اوایلِ فیلم، دو شخصیت اصلی قصه را پس بزند، با آن دو همراه شده و نیز سمپاتِ شان شود. می گذارد تا "پری" و "دیک" به ما نزدیک و نزدیکتر شوند، آرزوها و بلندپروازی های آن دو را ببینیم و در فلش-بک ها، شاهد کودکی و گذشتهٔ سیاه و دردناک و تلخِ شان شویم(مثل فلش-بکِ بی نظیری که پری در کودکی نظاره گر مادرِ خیانتکار خود با یک مرد غریبه است و بعد با از راه رسیدنِ پدر، شاهد ضرب و شتم مادرش می شود) و درد را در زندگیِ شان حس کنیم؛ و فیلمساز از لابه لای این موارد و با شخصیت پردازیِ قوی و با پرداخت سینمایی و عینی کردن گذشته، کنش و رفتارهای "پری" و"دیک" را آسیب شناسی و ریشه یابی و در واقع آن دو را به معنای واقعی واکاوی می کند. برای همین اساساً «در کمال خونسردی» را می توان از جدی ترین نمونه های سینمایی نام برد که می تواند خشونت و جنایت و ریشه های این دو در بطنِ خانواده و جامعه و رابطه و درهم تنیدگیِ شان با یکدیگر را آسیب شناسی کند؛ و فکر می کنم تمامِ حرف فیلم هم مشخص باشد: جنایت هایی مشابهِ جنایت "پری" و "دیک" که روزمره جریان دارد و بعضاً ریشه هایش به مانند آن دو، به گذشتهٔ شان و تحقیر شدن توسط جامعه و آسیب های روانی و عاطفی در محیطِ خانواده بازمی گردد که با اعدامِ مجرمین، تنها خانواده های بیشتری از بین می روند(همانطور که در دقایق پایانی فیلم می شنویم) و بدون آنکه عامل بازدارنده ای محسوب شوند، صرفاً خوراکِ منابع خبری و مطبوعات و خبرنگاران و… را تأمین می کنند؛ و فیلم این را در آخر با اعدام مجرمین ـ بدون آنکه ذره ای به ورطهٔ شعار و تحریک احساساتِ تماشاگر بیفتد ـ به بار می نشاند و خشونت را پس می زند و ما را به معنای واقعی از آن متنفر می کند. همهٔ این ها از پسِ قصه ای ترغیب کننده، با بافتِ بصری چشم نواز و با تمهیدات زیبایی شناسانه در آن(مثل جایی که پری در کنار پنجرهٔ سلول خود قرار دارد و سپس قطرات باران از پشت شیشه، در چهره اش نمود پیدا می کنند و به مانند اشک از چشم او جاری می شوند) و فضاسازی بسیار مناسب(به یاد آورید دقایق پایانی فیلم و آن باراش شدید باران، زمزمهٔ باد و صدای تپش قلبِ پری در گوشِ مخاطب، لحظاتی پیش از اعدامش).
در اینجا بهتر است کمی هم به بازی ها اشاره کرد و واقعاً مگر می شود از «در کمال خونسردیِ» "ریچارد بروکس" سخن گفت اما در آن به دو بازیِ بسیار قدرتمندِ دو بازیگرِ نه چندان مطرح اش، اشاره ای نکرد؟.. دو بازی کامل و تماماً در خدمتِ فیلم. در یک سمت "رابرت بلیک" با آن خونسردی مشهود در چهرهٔ خود و در سمت دیگر "اسکات ویلسون"، با چهرهٔ بشاش و خنده های دائماً بر لبش که هر دو مثل کاراکترهایشان در قصه، در بازی نیز مکمل یکدیگر اند و در اجرا کاملاً منطبق با نیاز و موقعیت های قصه عمل کرده اند. مثلاً در نیمهٔ اولِ فیلم و در واقع تا پیش از دستگیری "پری" و "دیک" را درنظر داشته باشید که هر دو بازیگر در میمیک، رفتار و احساس(که انصافاً زوایای مناسب نورپردازی فیلم هم در بازتابِ شان بی تأثیر نیست) نوعی از خونسردی و بی اعتنایی و بی حسی را قبالِ جنایت مرتکب شدهٔ خود به نمایش می گذارند و بعد مقایسه کنید با نیمهٔ پایانی فیلم و پس از دستگیری و دستپاچگیِ شان در هنگام بازجویی و یا رفتارهای آن دو در زمانی که در سلول، در انتظارِ اعدام به سر می برند که به خوبی، خونسردی و بی اعتناییِ اینبار ظاهریِ شان را به بیننده نمایش می دهند و ما را متوجه آشفتگی و ترس عمیقی که در درون در آن ها رخنه کرده است، می کنند. «در کمال خونسردی» با آن نورپردازی پُرکنتراستِ خود که ما را به یاد فیلم های نوآر میاندازد و با آن ضدنور هایش که شخصیت ها را احاطه کرده و گویی آن ها در تاریکیِ مطلق به سر می برند و تصاویری سیاه و سفیدی که بیش از همه یادآور جهان بی رنگ و رو و تیره و بی حسِ کاراکترها ست ـ خصوصاً پری و دیک ـ ، به حتم از فیلم های همواره ماندگار در دههٔ شصت و البته با قاطعیت در تاریخ سینما یکی از بهترین ها در ژانر جنایی محسوب می شود؛ به راستی شاید هم بهترین.
***
مشخصات فیلم
درکمال خونسری
کارگردان | ریچارد بروکس |
---|---|
تهیهکننده | ریچارد بروکس |
نویسنده | ریچارد بروکس براساس داستانی از ترومن کاپوتی |
بازیگران | رابرت بلیک اسکات ویلسون پال استوارت جان فورسایث |
موسیقی | کوئینسی جونز |
فیلمبرداری | کنراد هال |
تدوین | پیتر زینر |
توزیعکننده | کلمبیا پیکچرز |
تاریخهای انتشار |
|
مدت زمان |
۱۳۵ دقیقه |
کشور | ایالات متحده آمریکا |
زبان | انگلیسی |
هزینهٔ فیلم | ۳٫۵ میلیون دلار |
فروش گیشه | ۱۳٬۰۰۰٬۰۰۰ دلار |