این مقاله را به اشتراک بگذارید
لینکلن در برزخ آمریکا
رعنا موقعی*
مدتهای مدیدی آمریکاییها جورج ساندرز را بهعنوان سلطان داستان کوتاه میشناختند. نویسندهای با کلکسیونی از جوایز معتبر که حالا با «لینکلن در باردو» یا «لینکلن در بزرخ» به جمع رماننویسهای خلاق راه یافته است. رمانی که برای ساندرز جایزه بوکر را به ارمغان آورد و به فهرست دهتایی بهترین کتاب سال ۲۰۱۷ نیویورک تایمز و واشنگتنپست و یو.اس.تودی راه یافت و مورد توجه بسیار منتقدان ادبی قرار گرفت.
در این رمان ویلی پسر یازدهساله آبراهام لینکلن (شانزدهمین رئیسجمهور آمریکا) که به شدت مورد توجه و علاقه والدینش بود در عالم باردو یا همان برزخ گرفتار میشود. رئیسجمهور و همسرش در بحبوحه جنگ داخلی آمریکا زمانی که عده زیادی در این جنگ جان خود را از دست داده و مردم به شدت تحت فشار بودند ضیافتی بزرگ و باشکوه ترتیب میدهند؛ این درحالی است که در شب ضیافت پسرشان در یکی از اتاقهای طبقه بالا در کاخ سفید با مرگ دستوپنجه نرم میکند.
در این رمان کسانی که در آن مهمانی باشکوه حضور داشتهاند جلال و شکوه آن ضیافت و همچنین درد و رنج رئیسجمهور و همسرش که ناشی از وضع اسفبار پسرشان است را به تصویر کشیدهاند. عاقبت ویلی میمیرد و در یک سردابه مرمری در یک گورستان به خاک سپرده میشود. و اینجاست که این واقعه تاریخی، جورج ساندرز را بر آن میدارد چنین اثر خارقالعادهای را خلق کند. درواقع ایده نوشتن چنین رمانی از مرگ این پسر بینوا و رفتن پدرش به سردابه گورستان نشأت میگیرد. لینکلن شبانه به گورستان میرود، وارد سردابه میشود و بر فراز بدن بیجان پسرش به سوگواری مینشیند. ساکنان این گورستان، گروه بیشماری از ارواح هستند. این مردگان به دلایلی-که این دلایل بخش مهمی از داستان را دربرمیگیرند-مایل نیستند سفر خود را کامل کرده و وارد دنیای پس از مرگ شوند؛ از این رو همانجا در گورستان در اطراف جسم بیجان خود سرگردان باقی میمانند. عالم باردویی که ساندرز در رمان به تصویر کشیده تلفیقی از دو فرقه مذهبی است؛ یکی عالم برزخی که در فرقه کاتولیک مرسوم است و دیگری هم از تصورات و باورهایی که در قرن نوزده بین فرقه پروتستانها رایج بوده است. این ارواح دوزخی ظاهری زشت و ترسناک و مهیب دارند. درواقع ظاهرشان نشاندهنده ضعفها و اشتباهات آنها در زندگی دنیوی است: یکی از این ارواح زنی است که توسط سه گوی کُروی سوزان که همیشه و همهجا او را دربرگرفتهاند عذاب میکشد و نمیتواند خودش را از دست آنها خلاص کند؛ این سه گوی کروی دختران این زن هستند که لحظهای او را رها نمیکنند. یکی دیگر از این ارواح مردی خسیس است که مدام نگران ملک و املاک و اموالش است و به هر کدام از اموالش که فکر میکند بدنش مانند عقربه قطبنما افقی شده و به سمت همان مال متمایل میشود.
داستان در میان سخنان این ارواح جریان دارد. درواقع داستان میان ارواح دست به دست میچرخد. اما در میان این ارواح سرگردان فقط سه نفر از آنها راویان اصلی داستان هستند. یکی از آنها مرد جوانی است که در زمان حیاتش چون محبوبش دست رد به سینه او زده خودش را کشته و به جمع این ارواح دوزخی پیوسته است. دیگری کشیش مهربانی است که ترسی همیشگی در چهرهاش نمایان است و اینطور به نظر میرسد از چیزی نامعلوم به شدت وحشت دارد. سومین نفر ناشر میانسالی است که در یک حادثه جان خود را از دست داده است.
اغلب بچهها به محض ورود به عالم برزخ یا مدت کوتاهی پس از ورودشان از آنجا میروند و وارد دنیای پس از مرگ میشوند. چنین انتظار میرود که ویلی نیز بلافاصله یا اندکی پس از ورودش به باردو آنجا را ترک کند و وارد دنیای پس از مرگ شود اما غم و اندوه پدرش آبراهام لینکلن باعث میشود ویلی همانجا بماند. بچههایی که در باردو میمانند و آنجا را ترک نمیکنند شکنجه میشوند و حال و روزشان بیشتر به فیلمهای ترسناک شبیه است؛ چون جسم آنها دچار بلاهایی دردناک و شیطانی میشود. سه راوی اصلی داستان – بِوینز، وُلمن، کشیش- تمام تلاش خود را به کار میبرند تا ویلی را از این سرنوشت شومی که در باردو در انتظارش است نجات دهند. آنها برای رسیدن به این هدف روی لینکلن متمرکز میشوند تا شاید با کمک پدر ویلی بتوانند پسر بینوا را راضی کنند از آنجا برود و از این سرنوشت شومی که در انتظارش است نجات یابد. داستان بین عالم باردو و دنیای زندگان در جریان است. از یک طرف ارواح روایتگر داستان هستند و از طرف دیگر اطرافیان لینکلن آنچه را به چشم دیدهاند نقل میکنند و جالب اینجاست که ساندرز با هنرمندی تمام نشان میدهد که این نقلقولها قابل تکیه نیست و هرکس موضوع را از دید خود بیان میکند.
* مترجم «لینکلن در برزخ»