این مقاله را به اشتراک بگذارید
شکوه داستان بیمرز
نگاهی به مجموعه داستان «یک فنجان چای» اثر کاترین منسفیلد
علی رضا اکبری
– وقتی کاترین منسفیلد در سی و چهار سالگی و در اوج شکوفایی هنری درگذشت ویرجینیا وولف جایی نوشت: «تمایلی به نوشتن ندارم، چون احساس میکنم رقیبی در کار نیست؛ کاترین نیست که این نوشتهها را بخواند.». کاترین منسفیلد چهرهای کلیدی در تاریخ تکامل داستان کوتاه مدرن بود. او در کنار ویرجینیا وولف و دوروتی ریچاردسِن جزو نخستین نویسندگانی بود که از تکنیک سیلان آگاهی برای نوشتن داستان بهره برد. منسفیلد در داستانهایش بیش از تکیه بر پیرنگ بر شخصیتپردازی تمرکز میکرد. منسفیلد یکی از معدود داستاننویسان اوایل قرن بیستم بود که شهرتش را صرفا به خاطر نوشتن داستان کوتاه به دست آورد. دوران کوتاه نویسندگی منسفیلد به راستی سپیدهدم مدرنیسم ادبی بود. او مجموعه داستان «گاردن پارتی» را در همان سالی منتشر کرد که تی. اس. الیوت «سرزمین هرز» و جیمز جویس «اولیس» را منتشر کردند. مجموعۀ «یک فنجان چای» دومین مجموعه از داستانهای کوتاه منسفیلد است که به قلم نرگس انتخابی ترجمه و توسط نشر ماهی منتشر میشود. این مجموعه برخی از مشهورترین داستانهای کوتاه منسفیلد مثل «در خلیج»، «مگس» و «یک فنجان چای» را در خود جای داده است. داستانهای این مجموعه از چند مجموعۀ مختلف از آثار منسفیلد انتخاب شدهاند و دورههای مختلف کاری او را نمایندگی میکنند. عشق و ازدواج مضمون بسیاری از داستانهای منسفیلد است و نخستین داستان از کتاب «یک فنجان چای» «فِرابِرشنماخر به عروسی میرود» نیز تاملیست در آن پوچی که در پس ظاهر خوش آب و رنگ ازدواج و روابط زناشویی میتواند نهفته باشد. منسفیلد شیفتۀ چخوف بود و به خوبی این درس را از او فرا گرفته بود که «کار نویسنده بیشتر طرح مسئله است تا حل مسئله». یکی از مسائلی که منسفیلد در داستانهایش به آن میپرداخت مسائل طبقاتی بود. معروفترین داستان این مجموعه یعنی «یک فنجان چای» و داستان «کودکی که خسته بود» در چنین بستری نوشته شدند. منسفیلد در «یک فنجان چای» زنی اشرافزاده به نام رزمری را به تصویر میکشد که در یک بعدازظهر اندوهزا در لندن ناگهان تصمیم میگیرد دخترک گدای زیبارویی را به یک فنجان چای در منزل دعوت کند و او را برای همیشه از فقر نجات دهد اما یک کلمه تمجید همسرش از زیبایی دخترک تمام عطوفت انسانی را که تا آن لحظه در دل رزمری شکل گرفته ویران میکند و او فورا عذر دخترک را میخواهد و به دلبری از شوهر مشغول میشود تا ستایشی نظیر آنچه در مورد دخترک گدا شنیده از شوهرش بشنود (گدایی کند). در «یک فنجان چای» منسفیلد یکی دیگر از چیرهدستیهای خود را نیز نمایان میکند که نشانگر تاثیر ادبیات روس و به ویژه داستایفسکی بر اوست. در داستانهای منسفیلد هم مثل آثار داستایفسکی در لحظاتی با ترجمانی از حالات بغرنج روحی روبرو میشویم که بارها از ذهنمان و ضمیرمان گذشته اما هرگز بر قلم و زبانمان جاری نشده است. در «یک فنجان چای» وقتی رزمری از مغازۀ عتیقهفروشی در کرزن استریت بیرون میآید در مقابل منظرهای از خیابانهای تاریک و بارانگرفتۀ لندن ناگهان خود را در این جهان مطلقا تنها و یکه و بیکس مییابد حال آنکه مکنت و خانوادهای سرشناس دارد. این لحظه با استادی و مهابتی تام و تمام به قلم منسفیلد در آمده است: «ناگهان اندوه عجیبی بر دل رزمری نشست… فقط باید از پیادهرو میگذشت. اما باز صبر کرد. لحظههایی هست، لحظههای هولناکی در زندگی، که آدم از پناهگاهش بیرون میآید، نگاهی به اطراف میاندازد و همهچیز را وحشتناک مییابد. نباید به این لحظهها راه داد…» (ص. ۱۷۶) در این داستان و داستانهایی مثل «گاردن پارتی» منسفیلد ضمن اینکه پوچی برخی دلمشغولیهای طبقۀ اشراف را نشان میدهد ناخرسندیهای این طبقه را نیز از زندگی عیان میکند؛ ناخرسندیهایی که علیرغم ثروتشان قادر به فائق آمدن بر آن نیستند. در «کودکی که خسته بود» منسفیلد با پایان شوکآور داستان نشان میدهد که ظلم بیامان بر طبقات محروم چه فرجام شومی برای طبقۀ اشراف میتواند به بار آورد. این پایانهای شوکآور یا غافلگیرکننده از خصیصههای دیگر داستانهای منسفیلد هستند که در کتاب «یک فنجای چای» هم در داستان «کودکی که خسته بود» نمونهاش را میبینیم و هم در داستانهای «درس آواز» و «سم». گاهی مثل داستان «درس آواز» این پایان ممکن است در بافت داستان خوش ننشیند و لذت خواندن داستان را تا پیش از لحظۀ پایانی زایل کند و گاهی نیز مانند داستان «سم» این پایانها متقاعدکننده و پذیرفتنیاند.
اما تنها ویژگی «سم» پایانش نیست، این داستان بیانگر یکی از دغدغههای دائمی منسفیلد در داستانهایش نیز هست یعنی کند و کاو در رابطۀ عاشقانۀ زن و مرد به خصوص آنگاه که دو دولداده از هم بریدهاند و از پس سالها در دیداری نامتنظر یکدیگر را بازمییابند و عشق کهنه را هر یک در ذهن خود، به قضاوت مینشینند. در چنین بزنگاههاییست که طنز چخوفی منسفیلد گاه با بیرحمی تمام رمانتیسم آن عشق بزرگِ تمامشده را به هجو میکشد و زوجی همچون زن و مرد بینام داستان «خیارشور» میآفریند. تمثیل همچنانکه در داستان «خیارشور» نقشی اساسی دارد در داستانهای دیگری مثل «مگس» نیز نمودی بارز دارد؛ آنجا که منسفیلد پدری را که پسرش را در جنگ از دست داده پس از سالها دوباره در معرض هجوم خاطرۀ مرگ فرزند قرار میدهد و به خواننده یادآوری میکند که «خاطره» و یادآوری میتواند انسانی بازگشته از دل نکبت را دوباره به زانو درآورد و خرد کند.
مجموعۀ داستانهایی در کتاب «یک فنجان چای» گرد آمدهاند به دلایلی که گفته شد داستانهایی نمونهوار هستند از گرایشهای کلی در جهان داستانی منسفیلد که با نثری پاکیزه و دقیق توسط مترجم به فارسی برگردانده شدهاند. کاترین منسفیلد در سی و چهار سالگی بر اثر ابتلا به سل درگذشت و با مرگ او داستان کوتاه انگلیسی نویسندهای بزرگ را از دست داد. بسیاری معتقدند اگر منسفیلد عمری متعارف میکرد شهرتش به پای جورج الیوت و جین آستین و ویرجینیا وولف میرسید. شاید کسی بهتر از الیزابت بوئن، در نوشتهای که پس از مرگ منسفیلد منتشر شد، نقش و جایگاه منسفیلد در تکامل فرم داستان کوتاه را به روشنی بیان نکرده باشد: «ما شکوه داستانِ "بیمرز" را به او مدیونیم. او داستان کوتاه را از قید و بندهای دستوپاگیر رها کرد و اعتباری برای آن به ارمغان آورد که تا پیش از آن قابل تصور نبود. قابل تصور نیست که او چه مسیرهایی نویی را پیش پای میراثبرانش گشوده است. تخیل کاترین منسفیلد همچون چراغی فروزان بر نادیدنیها پرتو افکند؛ رسالتش این بود که تصور ما را از چیستی داستان برای همیشه متحول کند.»
یک فنجان چای / کاترین منسفیلد / ترجمۀ نرگس انتخابی / نشر ماهی / ۱۳۹۷ / ۱۸۰۰۰ تومان
ماهنامهٔ «اندیشه پویا»، شمارهٔ ۵۱