این مقاله را به اشتراک بگذارید
#وجیزه : یادداشتهای ادبی و هنری حمیدرضا امیدی سرور
و سرانجام دانستم وظیفهام در قبال ناشران چیست!
عرض شود که دیروز یکی از دوستان اهل قلم پیشم بود که چند کتاب از یک ناشر را نیاز داشت و بعد از قرارمان خیال داشت سری به کتاب فروشی بزند. فردین بازیام گل کرد و به او گفتم که به همراهت میآیم، به فروشگاه ناشر کتابها برویم و شاید توانستم سفارش کنم به قیمت مناسبی کتابها را به تو بدهند تا در این احوال دشوار پس خریدن همه آنها بربیایی.
خیال برم داشته بود! چون چهار سال تمام وقت در خدمت دنیای نشر هستم {فقط در الف کتاب قریب به سه هزار یادداشتِ معرفی (بارویکرد حمایتی) منتشرکرده ایم (با کمک همکاران) و اگر مد ومه را هم حساب کنیم این تعداد شاید به چهار هزار هم برسد}، گمان کردم اگر خودم را معرفی بکنم، ناشر کتابها اگرنه مجانی، لااقل با تخفیفی قابل توجه کتابهای مورد نیاز دوستم را خواهند داد.
من که قضیه را مسلم فرض کرده بودم به دوستم گفتم تو هم همتی به خرج بده و مطالبی درباره آنها بنویس که پذیرفت.
خلاصه به اتفاق راهی فروشگاه این ناشر معتبر و محترم شدیم. به خصوص که میدانستم صاحب نشر اغلب در آنجا حضور دارد. اما ماجرا سخت تر آن چیزی بود که فکر می کردم، خودم و دوست نویسنده را معرفی کردم، ناشر محترم به گونه ما را نگاه میکرد که انگار از کرهای دیگر آمده باشیم. برای اینکه خیالش را راحت کنم. گفتم که دوست ما بهای کتابها را خواهد پرداخت و قول داده نوشتههایی درباره آنها به ما بدهند و اگر شما مایل هستید درصدی به ایشان تخفیف بدهید.
نفس راحتی کشید و بالاخره ما آدم فضایی های ناآشنا در هیبت یک مشتری برایش آشنا شدیم و تصمیم گرفت به جای آن نگاه های عجیب و غریب، جوابمان را بدهد که حتما حتما شما کتابها را انتخاب کنید. برای اینکه تردیدش را کم کنم گفتم اگر بخواهید میتوانیم لینک مطالب را در زمان انتشار برایتان بفرستیم.
گفت: نه لازم نیست. و جوری گفت که خیلی واضح فهمیدم که اصلا برایش اهمیتی ندارد.
کتابها را که روی پیشخان گذاشتیم، با ماشین حساب شروع به جمع زدن پشت جلد آنها کرد و پس از لحظاتی تردید که انگشتانش سمت اعداد سرگردان بود ما را با بیست درصد تخفیف مفتخر کرد!
باید اعتراف بکنم که بدم نمیآمد که محکی بزنم و ببینم این دوستان ناشر چقدر معرفت به خرج خواهند داد و چگونه مرا برای ادامه این راه ثابت قدم خواهند ساخت!
لبخند تلخ دوستم را که دیدم گفتم: جناب… همین چند روز پیش در برنامه خرید پاییزه کتاب می شد با بیست و پنج درصد پاره ای از این کتابها را خرید.
همانند همه فروشندهها شروع کرد به آسمان و ریسمان، که ۲۵ برای تالیفها بوده نه ترجمهها و خلاصه چنانکه گویی با خودش میگوید، جهنم و ضرر… بیایید این هم بیست و پنج درصد. تکلیف ما را معلوم کرد.
لبخند تلخ دوستم، برای من حکم پوزخندی را داشت که یادآوری میکرد بدانم میزان اهمیت کاری که سالها نیمه وقت و چهارسال گذشته تمام وقت انجام دادهام، برای برخی از ناشران در چه اندازهایست! و باز دم او گرم که همین قدر مرام گذاشت.
یکی از کارکنان کتاب فروشی که جوانتر بود و از اهمیت رسانهها نیز کم و بیش مطلع بود. صحبتهای ما را شنیده بود، برای ما آرزو موفقیت کرد و با این تاکید که کار معرفی کتاب را حتما جدی بگیریم. و چون ما را مستعد خرید دید شروع کرد به معرفی کتابی از ناشری دیگر که فلان است و بهمان حتما باید آن را بخوانید و چیزی درباره آن بنویسید.
برای اینکه پرحرفی هایش را تمام کنم، گفتم حتما اگر ناشر تمایل داشت و کتابش را فرستاد این کار را خواهیم کرد. اینجا بود که نظریه ای نغز مطرح کرد که دیگر حساب کار دست ما آمد که بدانیم که وظیفه رسانههای راستین در قبال حوزه نشر چیست.
فروشنده جوان خیلی جدی گفت: پس وظیفه موسسه شما چیست؟ چرا این کتابها را برای شما نمیخرد تا به مردم معرفی و تبلیغ کنید؟
در حالی که سعی می کردم شاخهایی که روی سرم درآمده بود، زیر موهایم پنهان کنم گفتم: بله حتما این مورد را با مدیریت موسسه درمیان خواهم گذاشت!
بعد از تحریر: دیده ها و شنیدههای من از فضای نشر و صاحبان برخی از انتشاراتیها، بخصوص در این چند ساله که از نزدیک نظاره گر اوضاع بودهام جالبِ تلخ و شیرین زیادی دارد، شاید روزی حوصله پرداختن به آنها را داشته باشم، اما فعلا قصد ندارم روی سر شما هم شاخ سبز شود.
البته در میان ناشران هستند کسانی که انتشار و فروش کتاب، صرفا کسب و کار آنها نیست، بلکه دلمشغولی آنها نیز هست. چهره هایی که باشایستگی و معرفت در این جایگاه نشستهاند. حیف که بسیار کم شمارند و در اقلیت.
1 Comment
ناشناس
بیایید یک آزمایش انجام دهیم، از همان آزمایش ها یا تحقیقاتی که محققان علوم اجتماعی و ارتباطات بسیار به آن علاقمندند. تعدادی از مجلات روشنفکری و ادبی و فرهنگی از چهار دههی قبل تا امروز را انتخاب کنیم و در آرشیوِ آن ها بگردیم و اسامی شخصیت هایی که از یا درباره آن ها مطلب نوشته شده یا با آن ها مصاحبه ای انجام شده است را استخراج کنیم. قول می دهم که به فهرست کم و بیش یکسانی دست خواهیم یافت. مثلاً، از چهار دهه قبل تا امروز در جهان ادبیات مصطفی مستورمسعود ده نمکی و بهروز افخمی ومسعود فراستی وحسن محمودی وخوابگرد وکامران محمدی ومحمد حسینی ونسیم مرعشی و محمدحسین شهسواری و مهدی یزدانی خرم و سینا دادخواه. همین فهرست، با کم و بیش هایی، در مجلات و وبسایت ها ی این باند غیر روشنفکر تکرار می شود. ماجرا حتی تا آن جا بالا گرفته است که چنان هاله تقدسی در اطراف برخی از این شخصیت ها شکل گرفته است که به اصطلاح بر دامن کبریاییشان ننشیند گردی و اگر کسی جسارت کند و خدای ناکرده تشکیکی در بزرگی و عظمت و «جهانی بودنِ» امثال وارد کند و به اصطلاح اهل مدرسه در این باب شبهه ای بیفکند، ارکانِ کرسی به لرزه می افتد و سیل حرف های در گوشی به راه می افتد که من آنم که رستم بود پهلوان و تو که باشی که به «ولی فقیه ادبیات ایران» در جهان اندیشه هم همین است، فقط این جا برخی مریدانی دارند که این کار را برایشان انجام دهد و هم خودشان این مهم را به عهده گرفته اند و فحش نثار این و آن می کنند. اما آیا تمام توانِ فرهنگ ایران همین است؟ ما بزرگانی داریم که هیچ کس به آنها در این مجلات و وبسایت ها نمی پردازد؛ یا دهها متفکری که از رانت دوستان رسانهای برخوردار نیستند و شلوغکاری رسانهای نیز نمیکنند و کسی آنها را نمیشناسد. حتی اسم درکردههای غیرسیاسی هم همین وضع را دارند. و هیچ کس به سراغِ جوانانی که در بهترین دانشگاه های جهان فلسفه خوانده اند یا می خوانند و در بهترین مجلات جهان مقالاتی دارند و نامشان در ردیفِ بزرگ ترین نام های فلسفه در جهان انگلیسی، آلمانی یا فرانسه زبان می آید نمی رود تا مثلاً با آن ها مصاحبه ای کند یا از آن ها یادداشتی بگیرد یا حداقل آثار آن ها را به زبان فارسی هم معرفی کند. باید باهمین نام های بی بضاعت ودولتی در حد و اندازه خودشان رفتارکردد، در اغلب اوقات رسانههای ایرانی آنها را به عنوان غولهایی بزرگ در ادبیات و اندیشه معرفی میکنند که گویا قلههای این عوالم را فتح کردهاند و عالم بیرون از ایران با توطئههای معمول نمیگذارند آنها شناخته شوند و ثانیاً، حالا که بحث کنار رفتن بازنشستگان مطرح است و قرار است در جهان سیاست و مدیریت معمرین جای خود را به جوان ها بدهند با همان منطق که ظاهرا همه پذیرفتهاند و در حال اجرای آن هستند بد نیست در مجلات و صفحات ادبیات و اندیشه و تجسمی و تئاتر هم برخی نام ها بازنشسته شوند و جای خود را به جوان تر ها و احتمالاً صاحب صلاحیت ها بدهند. بنده خود به خاطر سابقه و تجربه ای که، البته به قول قدما از غم نان و نه از عشق و علاقه، در مطبوعات دارم می دانم و به شما هم می گویم که تکرار این اسامی تنها از سر عادت و بعضا تنبلی است؛ وگرنه نام هایی که در بالا ذکر کردم، بسیاری شان، سال ها و بلکه دهه ها است کار یا ایده جدیدی نداشته اند، اما کسانی، بسیار جوان تر و صاحب صلاحیت تر، آثار و کتاب ها و مقالات بسیار در این سال ها منتشر کرده اند و هیچ توجهی به آن ها نشده است. به ویژه شهرستانیهایی که راهی به تهران نداشتهاند و سالهاست در حال کار جدی در این دو حوزه هستند و کسی آنها را نمیشناسد. ظاهرا این خاصیت رسانههای جدید در دوران جدید ماست؛ البته با دوزی کمتر همین مسئله درباره شخصیت های خارجی هم صادق است. مثلاً در ادبیات، امثال موراکامی و جولین بارنز در گعده های روشنفکری حسابی گل کرده اند، اما هیچ کس نامی از، مثلاً، علی اسمیت و جاناتان فرنزن نشنیده است. یا در جهان فلسفه، شومن هایی مانند ژیژک و بدیو حسابی در ایران مشهور شده اند، اما کسی امثال جری کوئن را نمی شناسد که اتفاقاً فیلسوف چپ گرای بسیار محترمی است و اگر کسی به دنبال چپ گرایی بود، می توانست به جای آن ها به سراغِ او برود. این البته فقط در باب کسانی که نباید مشهور می شدند صادق نیست، مثلاً فیلسوف درخشانی مثل جان رالز به درستی در ایران و فضای فکری فارسی زبان مشهور است، اما هیچ کس از آثار سیاسی نوزیک چیزی نشنیده است که در اصالت و اهمیت در فلسفه سیاسی چیزی کم از رالز ندارد.