این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
روشنگری ملایم و بسیار دردناک لایا
نگاهی به نمایشنامهی «روشنگری» نوشتهی شیلا استفنسن (ترجمه دکتر بهزاد قادری و حسین زمانی مقدم)
محسن توحیدیان
«لایا» پسر جوانش، «آدم» را گم کرده و ماههاست از او نشانی ندارد. «نیک» ناپدری آدم، «جویس» زنی که با ارواح ارتباط میگیرد، پدر سیاستمدارش «گوردون» و «جوئل» دختر جوانی که مجری تبلیغات تلویزیونی است هم نمیتوانند لایا را در یافتن تنها پسرش یاری کنند. آدم رفته تا تنهایی سفر کند و احتمالات سرنوشت او از نگاه دیگران احتمالات خوشبینانهای نیست؛ او یا تصادف کرده است، یا از بلندی پرتاب شده است، یا هنگام موجسواری در دریا غرق شده، یا در عملیات انتحاری به همراه کسان دیگر منهدم شده است و یا کسانی سرش را گوش تا گوش بریده و تکهتکهاش کردهاند. نمایش در خانهی لایا و نیک و با شلیک دستگاه پرتاب توپ تنیس آغاز میشود؛ دستگاه که یکی از یادگاریهای آدم است، دو توپ را با هم شلیک میکند. توپها در آغاز در یک ارتفاع و به یک الگوی نوسان حرکت میکنند اما بعد در نوساناتی ناهمگون از هم فاصله میگیرند صحنهی شلیک دستگاه، براعت استهلالی نمادین برای کل نمایش است؛ انسانها با هم آغاز میکنند اما سرنوشت هرکدام را به شکلی متفاوت میرقصاند. حرکت توپها به شکل استعاری دو اصل وحدت زمان و مکان نمایش ارسطویی را در هم میشکند، آنگونه که نسل دوم نمایشنامهنویسان انگلیسی میخواستند از قواعد پدرسالارانهی آن سرپیچی کنند چرا که وحدت زمان و مکان را در معنای غایی آن نوعی علامت و تداوم رفتار استعمارگرانهی پدران خود میدانستند. استفنسن به موازات پیش بردن قصهی سادهاش به این وجه سبکشناسانه توجه ویژه دارد. جدای از اشارات لایا به مقولهی استعمار و عواقبش که امروز جهان را در آشوب فرو برده است، سیر اتفاقات نمایش رویکردی منتقدانه به سنتهای نمایش کلاسیک است. آدم به خاور دور رفته و برنگشته است. لایا در ناآگاهش کشتهشدن احتمالی پسرش در آن مناطق را نوعی پادافره و مجازات جمعی میداند. به پدرش میگوید: «انگار دنیا طوری کج شده که تمام پول و قدرت سر میخوره یه طرف. میآد طرف آدمایی مثل ما.» لایا در حال پژوهش بر زندگی زنی به نام فرانسس هیوئر است که پسرش را قرن هجدهم در جریان شورش مسلمانان و هندوها علیه رفتار خشن کمپانی هند شرقی انگلیس از دست داده است. پسر فرانسس به دست شورشیان تکهتکه میشود. فرانسس پس از این اتفاق به هندوستان میرود، بودایی میشود و در کلبهای ساده با یک گاو روزگار میگذراند. لایا خود را در ارتباطی فراحسی با فرانسس میبیند. در حقیقت او خود را زنی در قرن هجده میبیند که پسرش را شورشیان تحت استعمار کشتهاند و حالا باید چون او راه اعتکاف و خلوتگزینی پیش بگیرد. این رویکرد عرفانی لایا به گمشدن فرزندش با بخشیدن لوازم منزل و تابلوهایش نمود پیدا میکند و نمایش هرچه جلوتر میرود، دکور خلوتتر و سادهتر میشود. موتیف تکهتکهشدن که در سراسر نمایش تکرار میشود، در حقیقت استعارهای از انکسار جهانهای پس از ظهور مدرنیسم است. توپها از همدیگر فاصله میگیرند، زمان و مکان در هم میشکند، لایا و خواننده/بیننده از اکنونها و اینجاهایشان کنده میشوند و به دریافتی غیر عادی از وجود خود، رسانه، جامعهی جهانی و امر سیاسی میرسند.
گوردون برای آنکه از نگرانیهای دخترش بکاهد و برای پیدا کردن آدم کاری بکند، جوئل، یکی از نمکردههایش را که مجری تبلیغات تلویزیونی است به خانه میآورد تا برای ساخت مستندی تلویزیونی دربارهی آدم با لایا صحبت کند. رفتار سطحی و درک عوامانهی جوئل از مسئله، لایا را وادار میکند نظر مخالفش را به صراحت اعلام کند. او فکر میکند که تلویزیون، پسرش را دستمالی و مبتذل میکند و با اینکه در صحنهی بعد به این امر رضا میدهد اما معتقد است رسانه نمیتواند چهرهی دقیق و قابل احترامی از او و فرزندش به مخاطب بدهد. به نیک میگوید:
«من فقط نمیخوام تصویر پسرمو از تلویزیون پخش کنن و نابودش کنن. نمیخوام اونو تو چند دقیقه خلاصه کنن. نمیخوام صورتشو تو اون روزنامههایی ببینم که عکس آدمای مشهور توی صفحهی اولشون مثل مرده به آدم زل میزنن. نمیخوام دو روز بعد اون روزنامه رو بذارن زیر خاک توالت گربههای خونگی که گهش جایی رو کثیف نکنه. پس بهش بگین جواب منفیه. باشه؟»
تلاشهای جوئل سرانجام نتیجه میدهد و آدم پیدا میشود اما لایا و نیک میبینند که او پسرشان نیست. درست است که مدارک شناسایی آدم در کیف او پیدا شده است، اما این پسری که گویا فراموشی و اختلال حواس دارد نمیتواند آدم باشد. به پیشنهاد جوئل، لایا و نیک او را مدتی در خانه نگه میدارند تا شاید بتوانند از او حرفی دربارهی پسرشان بکشند. آدم قلابی شخصیتی چندوجهی است که ورودش به نمایش تاثیرات بسیار مهمی بر لایا میگذارد. آنها حدس میزنند که او بلایی سر آدم آورده و وسایلش را برداشته است، اما آدم قلابی که یا بیمار است و یا تظاهر به فراموشی میکند، حامل عدم قطعیتی است که لایا آن را در جریان هشت صحنهی نمایش درک کرده است؛ جهانی که لایا میشناخته و در زمان و مکانی مشخص به او هویت داده، اکنون در هم شکسته است. آدم با رفتنش، لایا را به مرزهای موهوم ادراکات بشری برده است و آدم قلابی که به دیگر معنا، آدمی برگشته از جهان مردگان یا گمشدگان است، کمینهای از انسان در تمامی جغرافیاها و زمانها و نمایندهی انسان نوعی است. این انسان نوعی مهربان است، کودن است، دروغگو است، راستگوست، شیاد و کلاهبردار و خوشقلب و سستاراده و قدرتمند و مرموز و معصوم است. هر صفتی را میتوان به این «آدم» بینام و سرگردان داد که آمده است تا لایا را به سکوتِ سادهیِ هیچ پس از توفانهایی برساند که زندگی او و جهان پیرامونش را درنوردیده است. این روشنگری ملایم و بسیار دردناک لایاست.
سالها پیش فیلم مستندی دیدم به نام «The Imposter». فیلم را بارت لیتن بر اساس ماجرایی واقعی ساخته است که بسیار به ماجرای پیدا شدن آدم قلابی در نمایشنامهی روشنگری شباهت میبرد؛ خانوادهای پس از سالها بیخبری از پسر گمشدهشان او را مییابند اما با گذشت زمان متوجه میشوند که این جوانک کمحرف و خجالتی نه پسرشان که شیادی حرفهای است. او با گشتن در سیاههی گمشدهها و بررسی مواردی چون مدت زمان ناپدیدشدن بچه، محل زندگی، قیافه، رنگ و زبان، خودش را فرزند خانوادهای که پسرشان را گم کردهاند جا میزند. در نمایش روشنگری، پیدا شدن آدم قلابی از یک نظر تصمیم شیادی مرموز برای تحمیل خودش به خانوادهی لایا در انگلستان است اما کارکردهای استعاری چنین شخصیتی از مضامین پلیسی و بزهکاری بسیار فراتر میرود و کاربردی نمادین و معناشناسانه پیدا میکند. شیلا استفنسن نمایش را با همان تعلیقی که در آغاز طرح کرده بود به پایان میبرد. آیا آدم هرگز به خانه باز میگردد؟ آیا کسی که تلفن را به صدا در آورده آدم است؟
***
بازتاب
انتشار این نوشته در مد و مه، اظهار نظر دکتر بهزاد قادری را به دنبال داشت که با تشکر از توجه ایشان، در ادامه از نظر شما می گذرد (تاکید در انتهای نوشته از سوی ایشان بوده است):
همانطور که در رایانامۀ ۶/۱۰/۹۷ به شما نوشتم، مطلبی که در وبگاه شما دربارۀ «روشنگری» آمده تکلیفش روشن نیست که کدام است: معرفی کتاب یا بررسی و نقد آن؟ این نوشته معرفی کتاب نیست؛ زیرا نویسنده از درون کتاب، یعنی محتویات آن، چیزی نمی گوید. نقد هم نیست؛ زیرا محتویات این کتاب (نمایشنامه ای با پیشگفتار من) را خاموش کرده است. این کتاب دو بخش دارد: گفتار من در ۱۵ صفحه، و متن نمایشنامه. شاید بگویند مطلبی که دربارۀ این اثر در وبگاه شما آمده نقدی امپرسیونیستی است (البته شخصاً چنین نقدی را دوست دارم و همیشه از دانشجویانم می خواهم مرا به میهمانی برداشت های آنی خودشان از متن مورد بحث ببرند، حتی با بیان یک کلمه – که این خودش نقطۀ آغازگر بحث های فنی مان نیز می شود). اما نوشته ای که در وبگاه شما آمده نمی تواند چنین ادعایی کند، زیرا پژواک سخنان من در گفتارم بر این نمایشنامه در کلام ایشان فراوان است. آنچه در این معرفی؟ نقد؟ کتاب دیدم، از نظر فنی (سازوارۀ فنی معرفی کتاب) و نیزاز حیث نحوۀ استفاده از مطالب خود کتاب، بدون ارجاع یا اشاره ای به آنها، اشکال دارد. اگر نویسنده ادعا دارند صرفا متن نمایشنامه را خوانده اند و از گفتار من که در آغاز این کتاب آمده بی خبر بوده اند، با مراجعه به همان گفتارم بر این نمایشنامه و مقایسۀ آن با نوشتۀ خودشان، گمان نکنم بتوانند پای حرفشان بایستند.
باشد، گیرم هر چه در نوشتۀ ایشان آمده از آن خودشان باشد (که بخش هایی از آن دقیقاً از آن خودشان هم هست)، اما آداب نقد نویسی حکم می کند هرجا که شباهتی بین سخن نویسنده و نویسندۀ متن پیش روی مان می بینیم، به شیوه های رایج برای ارجاعات، آن را به خواننده یادآوری کنیم.
نمی دانم شما به عنوان سردبیر این بخش تا چه اندازه بر نهایی شدن مطلب نظارت دارید، اما آنچه در این معرفی کتاب/نقد دیدم، از نظر فنی (سازوارۀ خاص معرفی کتاب/نقد) و نیزنحوۀ استفاده از مطالب خود کتاب بدون ارجاع به آنها، اشکال دارد. در جاهایی از دنیا چنین کاری برای نویسنده و وبگاهی که آن را منتشر کرده مسؤلیت ایجاد می کند؛ امیدوارم شما، به عنوان سردبیر این بخش، و نیز نویسندۀ این مطلب، در همین راستا و برای پاسداری از ارزش های پسندیده تلاش کنیم.
با سپاس،
بهزاد قادری
۸ دیماه ۹۷
‘
2 نظر
دکتر بهزاد قادری
سلام،
حرف من دوبخش دارد. بخش اولش را مفصل درجای دیگری خواهم آورد.
اما فعلا همین را بگویم که آوردن اطلاعات درست وظیفۀ هر رسانه ای است. نمی دانم چطور شده که نام یکی از مترجمان این اثر نیامده است! و حیرتا که در همین طرح روی جلد نام هردو مترجم کنار هم نشسته اند.
آنقدر این فضای رسانه ای از این نظرها چرکین شده که …
مد و مه
جناب دکتر قادری عزیز
با سلام و عرض ادب
من رسما از شما پوزش می خواهم با تاکید براینکه این مشکل سهوا اتفاق افتاده و عمدی در آن نبوده
با اصلاح این لغزش امیدوارم دیگر شاهد آن در مد و مه نباشیم
هرچند در فضای رسانه گاه این اشتباهات پیش می آید.
با ارادت
حمید رضا امیدی سرور