این مقاله را به اشتراک بگذارید
«خانهروان»؛ داستان خواهران
زهرا محبوبی
«خانهروان» نوشته یآ جسی داستانی شگفتانگیز از تاریخ استعمار و بردهداری در آمریکا و غنا است. داستانی با شخصیتپردازی قوی و حیرتانگیز که شما را به راحتی جذب خود میکند. در ابتدای کتاب، قبل از شروع داستان اصلی، یک ضربالمثل آکانی آمده است که میگوید: «خانواده به جنگل میماند: بیرونش که باشی، پرپشت و متراکم است؛ درونش که باشی، میبینی هر درختی جای خود را دارد.»
«خانهروان» آیین سوگواری ویژهای در میان سیاهپوستان آمریکا است که باور دارند پس از مرگ، روح آزاد میشود تا به سوی زندگی بهتر برود. به باور بردههای اولیه که بنیانگذاران این رسم بودند، روح پس از مرگ به خانه واقعیاش یعنی آفریقا بازمیگردد. «خانهروان» داستان دو خواهر ناتنی سیاهپوست، افیا و اسی است که از وجود هم خبر ندارند. یآ جسی در این کتاب ما را با این دو خواهر و شش نسل پس از آنها همراه میکند، ماجرای سه قرن و هفت نسل و چهارده نفر و دو قاره در این کتاب روایت میشود. هر فصل از کتاب از دید یک شخصیت روایت میشود. ابتدا از دید افیا و اسی و سپس شش فرزند آنها. یعنی در مجموع داستان ۱۴ نفر در طول سه قرن. طی داستان این دو خواهر و نسلهای بعد از آنها از وجود هم خبردار نمیشوند و زندگی هر کدام به مسیرهای متفاوتی میرود، یعنی به جز طرح کلی داستان، این ۱۴ بخش وابستگی بههم ندارند و میتوان کتاب را هم به صورت یک رمان خواند و هم به صورت ۱۴ داستان کوتاه، که هرکدام حرفی برای گفتن دارند.
«خانهروان» کتاب خیلی خاصی است، با شخصیتپردازی قوی و شیوه روایی متفاوت و جذاب، نویسنده قدرت عجیبی در انتقال احساسات، احساساتی مثل درد و رنج و امید و عشق و پایداری دارد که حتما باید کتاب را بخوانید تا متوجه آن شوید. بعد از خواندن این کتاب، احساس میکنید چیزهای جدیدی یاد گرفتهاید و کاری میکند که به چیزهایی که از قبل با آنها آشنا بودید با دید جدیدی نگاه کنید.
«خانهروان» داستان هفت نسل است در گستره سه قرن و دو قاره. داستان زندگی و زندهماندن، ایمان و تردید، داد و بیداد، درهمشکستن و از نوایستادن، بخشش و فراموشنکردن و داستان آب و آتش. داستان آنهایی که ماندند و هراسشان از آتش و آنهایی که برده شدند و وحشتشان از آب.
سرنوشت برای افیا و اسی، دو خواهر ناتنی و بیخبر از وجود یکدیگر، دو مسیر متفاوت را برگزیده و یآ جسی ما را همراه این دو در این مسیر طولانی که تا شش نسل پس از آنها طول میکشد با خود میبرد. از سرزمینهای داخلی و ساحلی غنا در قرن هجدهم تا پنبهزارهای جنوب آمریکا، تا معادن زغالسنگ آلاباما، تا ایالتهای آزاد شمال آمریکا و تا کالیفرنیا و غنای امروز: «وقتی نس را در سال ۱۷۹۶ فروختند، لبهای اسی به همان حالت خط نازک باقی مانده بودند. نس به یاد میآورد که دستش را به سوی مادرش دراز میکرد، بازوانش را به هرسو تکان میداد و لگد میزد و با بدن مردی که آمده بود تا او را ببرد، میجنگید. و بااینحال لبهای اسی تکان نخورده و دستانش دراز نشده بود. او همانجا ایستاد، محکم و قوی، همانگونه که نس همیشه او را دیده بود. و هرچند نس در کشتزارهای دیگر به بردههای خونگرمی برخورده بود که لبخند میزدند، در آغوش میگرفتند و داستانهای قشنگ میگفتند، اما همیشه دلتنگ قلب مادرش بود، آن قلب همچون سنگی خاکستری. و حالا نس دیگر همیشه عشق واقعی را با یکجور سنگدلی روح مرتبط میدانست.»
آرمان