این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
جای خالی مار: جسور، زنده و بدیع!
مجموعه داستان احسان نصرتی را بخوانید
هوشیار مجتبوی
«جای خالی مار» را بخوانید… اگر دوست دارید مجموعه داستانی متفاوت با تجربههای نو در دست بگیرید روی این کتاب حساب کنید… این کتاب پر است از جسارت، بدعت و تجربهگرایی.
«جای خالی مار» عنوان مجموعه داستانی است از نویسندهی جوان، احسان نصرتی که به تازگی در نشر چشمه منتشر شده است. این کتاب شامل ۱۴ داستان کوتاه با نامهای «مهمان جزئی»، «بساط قهوه»، «تیر میکشید»، «تخم گذار یا بچه زا»، «بیماری شایع»، «شیفت شبانه»، «پرتغال خونی»، «توالت عمومی»، «جای خالی مار»، «من بدگمان نیستم»، «سرکُناریها»، «کدام مریم؟»، «کبابی خالی» و «به آخر شاخه رسیدم».
اگر مخاطبِ ایدهآل «جای خالی مار» باشید دقیقا بعد از خواندن دو داستان اول مجموعه مهمان دائم کتاب میشوید، به این معنا که احتمالا داستانهای کتاب چنان خوشایندتان خواهد افتاد که به خواندن دیگر قصههای این مجموعه مشغول خواهید شد.
«مهمان جزئی»، اولین داستان و آغازگر کتاب، آغازی توفنده دارد… رویدادها، گفتوگو و رفتارهای غیرعادی یک خانوادهی معمولی مثل ضربهی چکشی روی آهنی زنگ زده حسابی سر و صدا راه میاندازد. یک روز صبح، دستی؛ دست یک جنازهی نامعلوم پیدا میشود. یکی که معلوم نیست چه کسی است دستِ مرده را به در خانه تکیه داده است و رفته… توی خانه همهمه شده، هر کسی به طرزی نگران است، و پدر خانواده قرار است از کُنه ماجرا سر درآورد. گفتوگوهای جالب پدر- پسرِ این خانواده و تلقی پدر از این رویداد طوری ذهنیت ما را نسبت به کلیشههای معمول داستانهای این چنینی به هم میزند، که با خود میگوییم کاش این داستان کوتاه به شکل مطولتری نوشته میشد.
شخصیت «پدرِ غیرعادی» در داستانِ «بساط قهوه» شمایل تمام عیاری از خشونت و خونسردی است. پدری با رفتارهای غیرقابل پیش بینی، غیر عادی و تا حدودی دیوانه وار که باید به شاکی پسرش جواب دهد. نصرتی طوری اتفاقهای معمولی را روایت میکند که مخاطب درگیر تاویلهای متفاوت و گاه متناقض میشود. هیچ کدام از این رخدادها خارج از حیطه واقعیت نیستند، اما تصور ما را گاه تا حدود زیادی از وقایع روزمره برهم میزنند. مثلا در داستان نخست، یک دستِ مرده میل به استعاره شدن پیدا میکند، و البته که خانوادهی داستانِ مزبور هم به این استعاره تن میدهد. دست مرده میتواند نُماد برکتی باشد که اعضای خانواده در انتظار آن هستند. مگر نه اینکه در همان روز بی هیچ مقدمهای از بانک تماس میگیرند و خبر میدهند که میتوانند بیایند وامشان را بگیرند. این اتفاقها، و همین طور بافت روایتِ «مهمان جزئی» شدیدا در بستری آیرونیک و کنایی شکل میگیرند. احسان نصرتی در غالب داستانهای این مجموعه از زبانی طناز بهره برده است. در میان داستانهای این کتاب شاید داستان «بساط قهوه» بیش از همه از وجه کنایی زبانِ داستانی نصرتی بهره برده است. توپ بچه به بنز مرد همسایه خورده و شیشهی آن را شکسته است. میآید بالا، زنگ در خانه را میزند و پدر خانواده را میبیند که دارد اظهار بی اطلاعی میکند. پدر خانواده با گستاخی تمام میگوید بچهای ندارد و بعد هم او را دعوت میکند به بازی. اما مرد دوم هم دست کمی از این پدر ندارد. اولش دو دل است اما بعد دعوت را میپذیرد. این دعوت همانا، و سماجت مرد که گویی مطمئن است کار، کارِ پسر همین آدم است، همان. او هر روز پای درِ این خانه است، و پدر هم هر روز باید با دروغی جدید از مرد استقبال کند.
اما بخشی از داستانهای مجموعه «جای خالی مار» علاوه بر فضای حاکم بر اثر، نحوهی روایت و همین طور کنشِ شخصیتها، در مسئله زبان و رویکردهای داستانی نیز به شکل بسیطتری آفرینندهی تجربههای نو هستند. برای نمونه در داستان کوتاه و موجز ِ دو صفحهای ِ «سرکُناریها» جلوههایی از سوررئالیسم، تصاویر اسکیزوفرنیک و روایت هذیان آلود نصرتی آشکار میشود:
«با فاصلههایی به اندازهی تیرهای چراغ برق آدمهایی ایستادهاند که سرشان کُنار [درخت سدر] است. دقیقا درخت کُنار. با عبور هر عابری خودشان را تکان میدهند و از بین شاخههای کناری که مویشان است، کُنار و پرنده میریزد، گاهی هم تگرگ. من بدون تعجب راهم را ادامه میدهم. یکی تکیه داده به گاردریل و خم شده روی پل، هر وقت کسی از کنارش رد میشود برمیگردد، سرش را تکان میدهد و شکلهای هندسی منظمی از آسمان نازل میشود. بعد تمام سرکُناریها با هم میرقصند و پرندههای بالای سرشان آرام و قرار ندارند. دو نخل هم اندازهی هم هستند که دارند میرقصند. نخلهای بی شاخه. باد تندتر میشود، به عقب پرتم میکند، سرکُناریها خم میشوند. میافتم توی یک اتاق، سِر و چند سرباز نشستهاند.»
نمونهی دیگر از این دست، داستان «جای خالی مار» است. این سطرهای آغازین این داستان است:
«جای خالی مار روی پشتش بود. وقتش رسیده بود پدر از تعقیبش خسته شود. روی سکوی یکی از درها نشست. دوباره دوید. تنها کسی که از تعقیبش خسته نشده بود ماه بود که تا آخرین بن بست هم آمده بود. بن بست شدیدا شرمندهی روی پسر بود. وقتی پسر چرخید که برگدد، جای خالی مار… بن بست جای خالی مار را روی پشتش دید و آب شد؛ اما کسی نبود به پسر بگوید کوچه باز شده است.»
شمایی که اکنون دارید این «معرفی کتاب» را میخوانید ممکن است از آن دست مخاطبانی باشید که عاشق کتابهای حجیم و چند هزار صفحهای اند… باید اعتراف کرد «جای خالی مار» کتاب کم حجمی است: ۷۷ صفحه… اصلا وزنی ندارد… سبک است… خیلی… اما چند فرازِ حسابی دارد که پیشنهاد میکنیم از دستش ندهید…
نقل از الف کتاب
مشخصات کتاب/
جای خالی مار
احسان نصرتی
نشر چشمه
چاپ اول: زمستان ۱۳۹۶
۷۷ صفحه
۷۵۰۰ تومان
‘