این مقاله را به اشتراک بگذارید
خوانش داستان کوتاه «آقای تینوپن» نوشته هری مولیش
حق تقدم با مرگ
مونا رستا
مرگ را در کنار تمام جریانها، موضوعات و حتی آن دسته از حواشی که پیرامون آن شکل گرفته یا ساخته و پرداخته شدهاند، میتوان یکی از محورهای اصلی هر جهانبینی توصیف کرد. اهمیت مرگ را شاید بتوان به این اعتبار دانست که اگرچه خود، مربوط به پس از زندگی مادی است، اما تعریفی که از آن ارائه میشود در نقش یکی از تعیینکنندهترین عوامل در چندوچون زندگی مادی عمل میکند. به عبارت دیگر، تلقی پذیرفتهشده از مرگ ارتباطی مستقیم و موثر با معنای زندگی دارد؛ به شکلی که این ارتباط موضوع بسیاری از پژوهشها، اندیشهورزیها و فلسفهبافیها قرار گرفته است. با این همه، مرگ نه فقط یکی از مهمترین مقولات مطرح در هر دین، مذهب، عرفان و مسلک است بلکه برخلاف بسیاری از مسائل فضای اندیشگی و به واسطه مواجهه مستقیم نوع بشر با آن، به زندگی روزمره انسانها نیز راه یافته است و مجموع همین ویژگیهاست که پای این موضوع اسرارآمیز را به هنر و ادبیات نیز باز کرده است.
در ادبیات جهان پرشمارند آثاری که به موضوع مرگ پرداختهاند و برخی از آنها دربرگیرنده عمیقترین و گاهی ثقیلترین دیدگاهها نسبت به این مساله هستند. روایت هشتصد کلمهای «آقای تینوپن» را نیز میتوان در زمره همین آثار طبقهبندی کرد: «از خود آمستردام که سوار ماشین شده بود تا اوترخت در تمام طول راه فقط درباره مرگ حرف زده بود.» این روایت که با اندکی تسامح میتوان آن را داستان کوتاه نامید، نوشته یکی از نامدارترین نویسندگان ادبیات معاصر هلند، یعنی هری مولیش، و داستان مردی به نام تینوپن است که عزیزترین اقوام و آشنایانش در مرگ از او سبقت گرفتهاند: «آقای تینوپن به یاد مردگان و درگذشتگان افتاد. به یاد آنها که دیگر نبودند. پدر و مادرش، تنها فرزندش، تعداد بیشماری از آشنایان، بستگان، همسایهها و دوستانش را از دست داده بود.» داستان، اگرچه که به صورت ضمنی در حال القای احساس ترس آقای تینوپن از مرگ است ولی او را رضایتمند از وضعیت موجود نیز به تصویر نمیکشد: «خدای من!… چرا؟… چرا همیشه من آخرین نفرم؟!» مولیش در این داستان از میان زاویههای مختلفی که میتوان برای نظرکردن به موضوع مرگ برگزید، نظرگاهِ بازمانده را انتخاب کرده است و فارغ از تمام موقعیتها و مسائل پیچیدهای که ممکن است در پی تلقی هر انسان از مقوله مرگ بروز پیدا کند، به سادگی نجوای درونی و لحظاتی از زندگی مردی را به تصویر میکشد که از یکسو پیوستن به خیل رفتگان برای او خالی از هراس نیست و از سوی دیگر، بازماندن او را ناخرسند کرده است. مولیش ناکامی آقای تینوپن از رسیدن به مرگ را به شکلی موجز و تاثیرگذار در پایانبندی داستان، آنجا که مرد موتورسوار خود را واجد حق تقدم توصیف میکند نیز مورد تاکید قرار میدهد. درواقع، به اعتبار ویژگیهای جهانی که مولیش در داستانش برساخته است، اصطلاح «حق تقدم» معنایی گستردهتر و متفاوت از آنچه موتورسوار اراده کرده را به ذهن خواننده متبادر میکند و در نقش تاکیدی مضاعف بر سبقتگرفتن دیگران از آقای تینوپن در مسیر مرگ عمل میکند. به همین اعتبار است که می-توان پایانبندی را درخشانترین مولفه در ساختار داستان «آقای تینوپن» دانست.
داستان کوتاه «آقای تینوپن» جدای از تمام ویژگیهای ساختاری و بافتاریاش برای من واجد معنایی عمیقتر است و نمیدانم این را باید به پای همآیندی گذاشت یا سازوکاری حسابشده و دلالتمند در هستی که خود من هم در شرایطی نهچندان متفاوت از آقای تینوپن، یعنی در جایگاه یک بازمانده و درحالیکه به فاصله یک ماه به سوگ دو عزیز نشستهام، به ارائه خوانش خود از داستان او پرداختهام. «آقای تینوپن» ادای دِینی است ساده و کوتاه به اندوه عمیق تمام بازماندگان.
*منتقد ادبی و داستاننویسخوانش ۲
خوانش داستان کوتاه «آقای تینوپن» نوشته هری مولیش
حق تقدم با مرگ
مونا رستا*
مرگ را در کنار تمام جریانها، موضوعات و حتی آن دسته از حواشی که پیرامون آن شکل گرفته یا ساخته و پرداخته شدهاند، میتوان یکی از محورهای اصلی هر جهانبینی توصیف کرد. اهمیت مرگ را شاید بتوان به این اعتبار دانست که اگرچه خود، مربوط به پس از زندگی مادی است، اما تعریفی که از آن ارائه میشود در نقش یکی از تعیینکنندهترین عوامل در چندوچون زندگی مادی عمل میکند. به عبارت دیگر، تلقی پذیرفتهشده از مرگ ارتباطی مستقیم و موثر با معنای زندگی دارد؛ به شکلی که این ارتباط موضوع بسیاری از پژوهشها، اندیشهورزیها و فلسفهبافیها قرار گرفته است. با این همه، مرگ نه فقط یکی از مهمترین مقولات مطرح در هر دین، مذهب، عرفان و مسلک است بلکه برخلاف بسیاری از مسائل فضای اندیشگی و به واسطه مواجهه مستقیم نوع بشر با آن، به زندگی روزمره انسانها نیز راه یافته است و مجموع همین ویژگیهاست که پای این موضوع اسرارآمیز را به هنر و ادبیات نیز باز کرده است.
در ادبیات جهان پرشمارند آثاری که به موضوع مرگ پرداختهاند و برخی از آنها دربرگیرنده عمیقترین و گاهی ثقیلترین دیدگاهها نسبت به این مساله هستند. روایت هشتصد کلمهای «آقای تینوپن» را نیز میتوان در زمره همین آثار طبقهبندی کرد: «از خود آمستردام که سوار ماشین شده بود تا اوترخت در تمام طول راه فقط درباره مرگ حرف زده بود.» این روایت که با اندکی تسامح میتوان آن را داستان کوتاه نامید، نوشته یکی از نامدارترین نویسندگان ادبیات معاصر هلند، یعنی هری مولیش، و داستان مردی به نام تینوپن است که عزیزترین اقوام و آشنایانش در مرگ از او سبقت گرفتهاند: «آقای تینوپن به یاد مردگان و درگذشتگان افتاد. به یاد آنها که دیگر نبودند. پدر و مادرش، تنها فرزندش، تعداد بیشماری از آشنایان، بستگان، همسایهها و دوستانش را از دست داده بود.» داستان، اگرچه که به صورت ضمنی در حال القای احساس ترس آقای تینوپن از مرگ است ولی او را رضایتمند از وضعیت موجود نیز به تصویر نمیکشد: «خدای من!… چرا؟… چرا همیشه من آخرین نفرم؟!» مولیش در این داستان از میان زاویههای مختلفی که میتوان برای نظرکردن به موضوع مرگ برگزید، نظرگاهِ بازمانده را انتخاب کرده است و فارغ از تمام موقعیتها و مسائل پیچیدهای که ممکن است در پی تلقی هر انسان از مقوله مرگ بروز پیدا کند، به سادگی نجوای درونی و لحظاتی از زندگی مردی را به تصویر میکشد که از یکسو پیوستن به خیل رفتگان برای او خالی از هراس نیست و از سوی دیگر، بازماندن او را ناخرسند کرده است. مولیش ناکامی آقای تینوپن از رسیدن به مرگ را به شکلی موجز و تاثیرگذار در پایانبندی داستان، آنجا که مرد موتورسوار خود را واجد حق تقدم توصیف میکند نیز مورد تاکید قرار میدهد. درواقع، به اعتبار ویژگیهای جهانی که مولیش در داستانش برساخته است، اصطلاح «حق تقدم» معنایی گستردهتر و متفاوت از آنچه موتورسوار اراده کرده را به ذهن خواننده متبادر میکند و در نقش تاکیدی مضاعف بر سبقتگرفتن دیگران از آقای تینوپن در مسیر مرگ عمل میکند. به همین اعتبار است که میتوان پایانبندی را درخشانترین مولفه در ساختار داستان «آقای تینوپن» دانست.
داستان کوتاه «آقای تینوپن» جدای از تمام ویژگیهای ساختاری و بافتاریاش برای من واجد معنایی عمیقتر است و نمیدانم این را باید به پای همآیندی گذاشت یا سازوکاری حسابشده و دلالتمند در هستی که خود من هم در شرایطی نهچندان متفاوت از آقای تینوپن، یعنی در جایگاه یک بازمانده و درحالیکه به فاصله یک ماه به سوگ دو عزیز نشستهام، به ارائه خوانش خود از داستان او پرداختهام. «آقای تینوپن» ادای دِینی است ساده و کوتاه به اندوه عمیق تمام بازماندگان.