این مقاله را به اشتراک بگذارید
به دنبال غافلگیری؛ منوی پیشنهادی برای جشنواره فیلم فجر
محسن آزرم، منتقد
حقیقت این است که نمیشود. حقیقت این است که چارهای جز این نداریم. فیلمهای جشنوارهی ملّی فیلم فجر را باید دید. سالهاست هیچکس همهی فیلمهای جشنواره را نمیبیند؛ حتا آنها که میخواهند پنجدقیقه بعدِ شروع شدن فیلمی، یا حتا بعدِ تمام شدن تیتراژْ قیدِ دیدنش را بزنند، برای دیدن همهی فیلمها آماده نمیشوند. زمانه بههرحال عوض شده و برای همین باید از حالا، اسم فیلمها را یکجا نوشت؛ چه در گوشی تلفن و چه روی کاغذ کوچکی که قرار است چندروزی در جیب پیراهنهای مختلف بماند، یا کاغذی که قرار است لابهلای کتابهای مختلف نقش چوب الف را بازی کند. مهم اسم فیلمهاست. اولین، یا اگر بخواهم با خودم روراست باشم، تنها فیلمی که واقعاً دلم میخواهد ببینمش «ناگهان درخت» است؛ دومین فیلم صفی یزدانیان که فیلم اولش، «در دنیای تو ساعت چند است؟»، یکی از بهترین و مهمترین فیلمهای همهی این سالهاست؛ دستکم برای من. چیز زیادی دربارهی «ناگهان درخت» نمیدانم جز اینکه ظاهراً بخش مهمی از دنیای فیلم به زندگی یا درستتر بگویم نگاه فیلمساز برمیگردد؛ به سالهای دور و نزدیکی که حالا بدل به خاطرهای شدهاند که میشود آنها را با دیگران قسمت کرد. اما فیلمهایی هم هستند که بههرحال کنجکاویبرانگیزند؛ مثلاً «مسخرهبازِ» همایون غنیزاده که نهفقط بهخاطر سابقهاش که در تئاتر، که بهخاطر گروه بازیگرانش هم مایهی کنجکاویست. همینطور «متری ششونیمِ» سعید روستایی که «ابد و یکروز»ش بهاندازهی چند فیلمِ یک کارگردان باسابقه مشهور شد و هر کسی که آن فیلم را دیده باشد احتمالاً برای دیدن اینیکی خواهد آمد و امیدوار است نتیجهی فیلم تازه از قبلی بهتر باشد. اینجور وقتهاست که همه منتظرند ببینند فیلم قبلی یک اتفاق بوده؛ یا شروع یک سلسلهاتفاق. تقریباً هیچکدام از فیلمهای آخر پرویز شهبازی را بهخاطر آن نگاه دوگانهساز، آن تقابلها و آن دنیاهای سیاه یا سفید، دوست نداشتهام و نمیدانم «طلا» آن فیلمیست که میتواند به آیندهی فیلمهای شهبازی امیدوارم کند یا نه اما میبینمش؛ حتماً. «بنفشهی آفریقایی» برای من که سالها پیش «عصر جمعه»ی مونا زندی حقیقی را دیده بودم یکی از آن فیلمهای کنجکاویبرانگیز است؛ بیشتر بهخاطر اینکه فیلمساز در این سالها بارها آمادهی ساختن فیلمی تازه میشد و هر بار به در بسته برمیخورد. حالا باید فیلم تازهاش را دید. «قصر شیرینِ» رضا میرکریمی را به دلایل دیگری میبینم؛ از جمله برای اینکه ببینم چهقدر با «دختر» و «امروز» فرق دارد. همین؟ حتماً فیلمهای دیگری هم هستند که میبینمشان، اما حقیقت این است که هیچ کنجکاویای در موردشان ندارم؛ بیشتر بهخاطر فیلم قبلی کارگردان و بیشتر بهخاطر تغییر مسیر یا تغییر رویه یا اصلاً تن دادن فیلمساز به چیزهایی که شباهتی به او ندارد. این از این و تازه اینها، فقط فیلمهای بخش سودای سیمرغ است، وگرنه در بخش نگاه نو هم باید پیِ فیلمهایی برای دیدن گشت؛ بهخصوص آنها که همینقدر کنجکاویبرانگیزند، یا در همین چندروز اینجا و آنجا چیزهایی دربارهشان شنیدهایم و هیچکس نمیتواند بگوید همهی این شنیدهها واقعیت دارند. اگر آنطور که میگویند دیدن «جاندار» ساختهی حسین امیریدوماری و پدرام پورامیری تماشاگران اولیهاش را هیجانزده کرده، آنوقت باید برای دیدن فیلمهای بعدی این دو فیلمساز آماده شد. اما بههرحال همهچیز دربارهی فیلمهای نگاه در حد حدسوگمان است؛ اینکه میگویند فیلم «زهرمار» جواد رضویان فیلم خوبی از آب درآمده. کاش اینطور باشد که میگویند. کاش اصلاً همهی فیلمهای هر دو بخش فیلمهای خوبی باشند. ما هم که با هزار امید و آرزو، هر روز رأس یک ساعت بهخصوص، کار و زندگی را تعطیل میکنیم و میرویم روی صندلیهای سینما مینشینیم که فیلمهای خوب ببینیم، نه اینکه مثل آن منتقدان سرسخت پنجدقیقه بعدِ شروع شدن قید دیدنش را بزنیم. همین است که امیدوارم «حمال طلا»ی تورج اصلانی را هم ببینم، یا «یلدا»ی مسعود بخشی در مقایسه با «یک خانوادهی محترم» فیلم بهتری باشد و حتا هر کسی که به تماشای «معکوسِ» پولاد کیمیایی میآید از دیدنش پشیمان نشود. چه میشود کرد؟ آدمیزاد است و هزار امید و آرزو.
منتشر شده در شماره ۲۸۹، روز سه شنبه ۹ بهمن ۱۳۹۷