این مقاله را به اشتراک بگذارید
آنک انسان؛
تحلیلی بر وضعیت زیسته بهروز بوچانی
اسماعیل نوشاد
1- بهروز بوچانی را تا چند روز پیش نمی شناختیم. عجیب هم نیست. قربانی وقتی شناخته می شود که بر صلیب رود. بوچانی یک مرحله از قربانی مقدس، قربانی تر است: هوماساکر. کسی که به اردوگاه تبعید شده، کسی که مستحق مرگ است، اما ارزش قربانی شدن نداشته و به همین خاطر به اردوگاهی دوزخی در گینه نو تبعید شده است. او همیشه مازاد بوده؛ مازاد بر کردستان، مازاد بر ایران و اکنون مازاد بر آرمانشهر غربی استرالیا. قفس او را همین تثلیث بنا کرده اند. او در غیاب ساختار حقوقی می تواند در این اردوگاه بمیرد یا کشته شود، همان گونه که می توانست در کوه های کردستان بمیرد و کشته شود.
۲- بهروز اما با نوشتن کتابش نقش هوموساکر را دور انداخت و در محوطه ای تکینه در تقاطع مرزهای ایران و کردستان و قدرت حاکم غرب در اردوگاه مانوس بر صلیب رفت. همان گونه که مسیح بر صلیب اتحاد پدر، رم و یهودیه رفت. جلجتا همیشه منطقه ای اردوگاهی بوده و مکان تکراری و تغییر ناپذیر تاریخ است. یک بار در یهودیه و بار دیگر در اردوگاه مانوس در گینه نو.
۳- بهروز کتابی نوشته که بزرگ ترین جایزه ادبی استرالیا را برده، اما در اردوگاه محبوس است و نمی تواند برای گرفتن جایزه اش به استرالیا برود. او همچنان مازاد است همان گونه که در ایران بود و همان گونه که در «کردستان بزرگ» می توانست باشد! جالب و در عین حال شرم آور این است که ایدئولوژی ها برای مصادره صلیبش صف کشیده اند:
۱- «بهروز ایرانی بود و برای ایران افتخار آفرید!»
- اگر افتخار ملی است در آن اردوگاه چه می کند؟
۲- «بهروز کُرد بود و افتخار کردستان است!»
- پس چرا کتابش را به فارسی نوشته؟
۳- «ما به بهروز ۲۵۰۰۰ دلار جایزه داده ایم و هنرش را قدر نهاده ایم!»
- پس چرا در اردوگاه مانوس حبسش کرده اید؟
۴- این عبارات از دهان همان کسانی خارج می شود که او را مازاد کرده اند. او کیست؟ این «اوی» مازاد کیست؟ اگر قوم و ملت و زبان نیست پس کیست؟ این «او» به قول نیچه «امر فی نفسه» تمام تاریخ متافیزیک است: تن انسانی. تنی که همه تاریخ بر گوشت و خون و پوستش بنا شدند و با وقاحت، بدهکاریشان را بدو منکر و چونان هوماساکر نفی اش کردند. چه اردوگاه هایی برای او بپا نکردند تا از «تصعید» تنانگی اش، خونش، لزجی و تَری تحمل ناپذیرش، روح بسازند و بر آسمان روند. به راستی حقیقت، پدر، قانون، وطن، قوم و زبان و آرمانشهر، اگر برای این تن درمانی نداشته باشد، به چه می ارزد؟ زمانی دراز فریب این ایدئولوژی های قشنگ متافیزیکی را خوردیم و تنانگی مان را به پای هیچ نورانی شان مثله و اخته کردیم، اما امروز دست کم راز بقا و تدوام آنها را دانسته ایم: تن.
۵- من از محتوای کتابش اطلاعی ندارم، اما عنوان کتاب و جایگاه بهروز در جلجتای مانوس برایم کافیست. او هیچ دوستی جز کوهستان ندارد. کسی که دوستی جز کوهستان ندارد را به ایران و کردستان و استرالیا چه؟ کوهستان طبیعی است همان گونه که «تن برهنه». همان گونه که حیات، خواست bios. خواست اساسی صلیب بهروز در همین جاست: خواست bios. وقتی بیوس را از وی دریغ داشته اید، قوم و ملت و دلارهای معابد نیویورک به چه دردش می خورد؟ بیوس حیات ویژه یک انسان است. حیاتی که با لوگوس مفصل بندی شده و قوه نطق انسانی به شیوه ای ویژه آن را کد گذاری کرده است: تمدن. اما zoo می تواند به هر حیوانی تعلق داشته باشد. Bios حیات خاص انسانی است و انسان آن را به مثابه یک حق، حقی بر آمده از تنانگی اش از هر نظام کلی و متافیزیکی ای خواستار است. کتاب بهروز دادخواستی است علیه مثلثی است که بیوس وی را نفی کرده اند و او را به سطح zoo فروکاسته و در کوهستان رها کرده اند. این دادخواست اینک در محضر تاریخ باز است.
۶- سخنی با بهروز؛ تاریخ این فرصت را به هرکسی نمی دهد و دادخواست تو نه در ایران قابل ارائه بود، نه در استرالیا و نه در کردستان می توانست باشد. تنها در یک وضعیت استثنا، در یک اردوگاه می توانست این صلیب برپا شود. اکنون جایگاه تو در جهان بی رقیب است. با آن می توانی چون مسیح و با حق بنیادی تنت همه ایدئولوژی ها و سرکوبگران تاریخ را بلرزانی. آن را به پروژه تمامیت خواهان و خون پرستان یا دلارهای بی ارزش معبد نیویورک نفروش. صلیبت را بر دوش کش و برپادار! مهر زمانه اکنون بر پییشانی تو خورده و از هر طاغوتی قدرتمندتر است. اگر هم در نهایت راهی استرالیا شوی خرده ای بر تو نیست، اما در نهایت بدل می شوی به یکی از این شرقیان بدبخت که مورد تفقد غرب قرار گرفته. با تو مصاحبه ها می شود. در تلوزیون های فارسی زبان و غیر فارسی زبان دیده می شوی. با نماینده ویژه سازمان ملل در مورد حقوق بشر در ایران دیدار می کنی و در نهایت اگر نقش رسانه ایت را خوب بازی کنی، ممکن است مانند شیرین عبادی یک جایزه صلح نوبل هم به تو بدهند. تاج خار از سرت بر می دارند و بر مسند رسانه هاشان می نشانندت. همه این ها برای کسی که جز کوهستان سرپناهی ندارد، جذاب است. کسی که شش سال جهنم مانوس را با نقاب هوماساکر تاب آورده! اما باز هم تاکید باید کرد که اکنون قدرت تاج خارت خیلی بیشتر از این حرفهاست. دستکم پیش از بیرون آمدن از اردوگاه بختت را در این راه امتحان کن. سخنت در اردوگاه کاخ ها را می لرزاند، اما در شبکه های خبری یکی هستی مثل بقیه.
۷- و سخن آخر؛ بر صلیب رفتن یک تقدیر نیست. خودآگاهی می تواند ساختار تراژیک صلیب را که نمایش عصر متافیزیک و ایدئولوژی های پوچش بوده را باطل کند. مسیحیت را اتحاد سه گانه ای نوشتند که مسیح را بر صلیب فرستادند؛ پدر و رم و یهودیه: تثلیث مقدس! اما اینک تاریخ پیش روی ماست. بهروز می تواند بر صلیب تثلیث مقدس را رسوا کند.
2 نظر
آسو
در پاسخ به پرسش دوم نگارنده باید گفت به این دلیل ساده که شوونیسم نهادینه شماهایی ، حق خواندن و بالیدن به زبان مادری را از او و هم نوعانش گرفته است .
شما کافی است به عنوان کتابش دقت کنید که ضرب المثلی رایج در میان کردها در توصیف کردها است .
و صد البته شمایی که کتاب را مطالعه نکرده اید و خیلی ساده برخود حق تز صادر کردن می دهید . لطف کنید و کتاب را مطالعه کنید ، آنگاه نظر خود را در لفافه ی شوونیسمتان بپیچید . شاید که کارگرتر اوفتد .
روژین
من کتاب بوچانی را سه بار خواندم… درسطح روایی و فرم ادبی چیزه قابل توجهه ی ندارد و بسیار بسیار معمولی است. در واقع به پنج درصد بختیار علی، سه درصد عطا نهایی و بیست درصد شیرزاد حسن و جمال غریب نمی رسد. بخاطر همین هم است که جایزه ی که گرفت در بخش (غیر داستانی) بود. کتاب رمان نیست و خیلی از سایت ها تو خبرش اشتباه کردن. یک روایت از زندگی خودش تو مانوسه. اما دلیل گرفتن جایزه به هیچ وج دلیلی علمی و ادبی نیست. بیرون از مانوس بیشتر از ده ها نفر برای امثال بهروز تلاش کردند که به هر وجهی شده جایزه رو ببرد. چپ های استرالیایی و فعال مدنی. این یک جایزه متناقض و خود تبره گره سرمایه داری ست. با این منطق” که ما تو را نجات می دهیم” درحالی که کاملن برعکس است… نوشته ی شما بسیار بسیار عالی ست. بهروز بعد از گرفتن جایزه و صرفا برای افتخار آفرینی مصادره می شود. در جواب جناب آسو باید عرض کنم، کاملن قبول دارم که سلطه ی فارسی اجازه نداده به بهروز که کوردی یاد بگیرد،نه در مدرسه نه در دانشگاه. ولی دوست عزیز هنوز تو همین ایران نویسنده های خیلی خوب کوردی نویسی داریم که مث بهروز نه تو مدرسه و نه تو دانشگاه کوردی نخوندن و دقیقن باز دارن تو ایران زندگی میکنن و می نویسن.. جواب برا اونا چیه؟ چرا اونا بلدن با کوردی بنویسن؟.. نه دوست بهروز نه در کتابش کورد است نه در زبانش… تنها نژادش کورد است. نمی توان اون را مصادره کرد. چرا از خودت نمی پرسی (بهروز چرا کوردی یاد نگرفته؟ چرا تلاش نکرده؟)…