این مقاله را به اشتراک بگذارید
ادبیات معاصر عراق/ جهان روایی انعام کاجهجی
فاطیما احمدی
انعام کجهجی (کاجهجی) یکی از مهمترین نویسندههای معاصر عرب (عراق) است که آثارش از مرزهای کشورهای عربی فراتر رفته و به زبانهای دیگر از جمله فرانسوی و انگلیسی و ایتالیایی و فارسی ترجمه شده است. کجهجی با رمان «تکهپارههای من» به مرحله نهایی بوکر عربی ۲۰۱۳ راه یافت. دیگر اثر شاخص کجهجی رمان «آبباریکهها» است. کاجهجی متولد ۱۹۵۲ در بغداد و دانشآموخته و فارغالتحصیل رشته روزنامهنگاری از دانشگاه سوربون، ساکن فرانسه و استاد ارتباطات در این کشور است. آنچه در ادامه میخوانید نگاهی است به دو رمان «تکهپارههای من» و «آبباریکهها» که به تازگی منتشر شده است.
تکهپارههای من
یکی از مهمترین آثار کجهجی، رمان «تکهپارههای من» است که در سال ۲۰۱۳ منتشر شد و با استقبال چشمگیری از سوی خوانندههای عرب مواجه شد. کتاب به مرحله نهایی بوکر عربی ۲۰۱۴ راه یافت و ترجمه فرانسوی آن در سال ۲۰۱۶ جایزه بزرگ لاگاردر را از آن خود کرد. این رمان توسط کریم پورزبید و با مقدمه اختصاصی نویسنده از سوی نشر مروارید منتشر شده است. «تکهپارههای من» داستان یک زن و پزشک و مادر است. داستان عراق چندپارهشده که مردمش در جستوجوی میهن هستند؛ مردمی که در جستوجوی میهن و جایی جدید هستند که به آن تعلق داشته باشند. داستان جامعهای چندپارهشده. مردمی خسته از جنگ و آواره در کشورهای مختلف جهان. کجهجی در این رمان به حال و روز عراقیهایی از سه نسل میپردازد که در معرض پراکندگی و مهاجرت در طول چند دهه در داخل و خارج از میهنشان هستند.
این رمان نیز مانند رمان «نوه آمریکایی» (دیگر اثر این نویسنده که برای بار دوم نامزدی بوکر عربی را برای نوسنده به ارمغان آورد) به کشمکش عراقیها در سراسر جهان پرداخته است. الهامبخش نویسنده در این رمان، زنانی بودند که مبارزه کردند تا نسلشان شاهد جامعهای مدنی باشد که در آن درسخواندن، کارکردن، عشقورزیدن، سفرکردن و معقولانه زندگیکردن ممکن است. دغدغه او به عنوان نویسنده در این اثر استفاده از گذشته و ثبت جزئیات است؛ مانند میراثی که کسی برای فرزندان و کسانی که پس از او میآیند به جای میگذارد.
در بخشی از داستان میخوانیم:
بیناییام را از دست میدهم اما گذرنامهام را نه. همین گذرنامه که تنها هویت من در این کشور و تنها مدرک وجود من است. هم وقتی آن را در کیفدستیام میگذارم و با خود میبرم و هم وقتی آن را در خانه میگذارم دلم شورش را میزند. زمانی که در یک دوره درسی در کاردیف بودم و میخواستم با همکلاسیهایم از هند، کنیا و یونان برویم بروکسل را ببینیم، وحشتی به من دست داد که هیچگاه یادم نمیرود. باید گذرنامههایمان را با پست به سفارت بلژیک در لندن میفرستادیم تا درخواست ویزا کنیم و سپس بار دیگر با پست به ما برگردانده میشد. کاری که دوستانم بدون هیچگونه تردیدی انجام دادند. آنها شهروندان کشورهایی معمولی بودند و فوبیای پارسپورت را نمیفهمیدند. هر کدامشان گذرنامهاش را در یک پاکت میگذارد، آدرس سفارت را روی آن مینویسد و تمبر را میچسباند و نامه را داخل صندوق قرمز پست میاندازد. انگار دارند کارت تبریک عید را جایی میفرستند.
آبباریکهها
«آبباریکهها» یکی دیگر از آثار شاخص انعام کاجهجی بانوی نویسنده معاصر عراقی است که با ترجمه ترجمه محمد حزباییزاده از سوی نشر هیرمند منتشر شده است. این رمان، داستان چند عراقی است که هر کدام به دلیلی سر از پاریس درآوردهاند. به نوعی «آبباریکهها» داستان غربت و دلتنگی است؛ داستان عشق و سیاست است. کاشانیه خاتون پیرزن نودسالهای است که کانون مرکزی این جمع چند نفره عراقی است. زنی ارمنی از شهر موصل که خانوادهاش را در در کشتار ارامنه از دست داده و در کودکی به دست زنی مسلمان بزرگ شده است. زمزم جوانی جنوبی و پرحرارات، به هزینه حکومت وقت عراق درس میخواند و چون با همحزبیهایش دچار زاویه شده گرفتار ترس و تهدید و درنهایت بورسیهاش قطع میشود. ساری سربازی است که از مشکل جنسیتی رنج میبرد و به هزینه دولت برای معالجه به پاریس آمده است. سراب عشق راوی بینام داستان است در تبعید. دخترکی که در بیروت با هزاران رویا قدم به دانشگاه میگذارد، اما بعد وارد سیاست میشود و میسوزد.
در بخشی از داستان میخوانیم:
پرواز بغداد بیش از یک ساعت تاخیر داشت انتظار دلآشوبهام را به اوج رسانده بود. اول تابستان بود اما کاغذ سفیدی که مثل راهنمای جهانگردها توی دستم گرفته بودم، خیس عرق شده بود. روی کاغذ با خطی بد نوشته بودم ساری. قیافهاش چه شکلی است؟ از خطوط چهره مادرش چیزی به ارث برده تا مرا همچون آونگ ساعت میان دیروز و امروز سرگردان کند؟ نجوا درباره من به او چه گفته؟ هنوز با خودم کلنجار میرفتم که چطور به طرفش بروم و اگر خودش را توی بغلم پرت کرد و داد زد «عمو» چه کنم؟ آبا به این بهانه که غریبه است و نمیشناسمش و او را از قبل ندیدهام همینقدر که دستش را بفشارم کافی است؟ چطور میتوانم او را غریبهای ببینم درحالیکه میوه اولین عشقم است؟
زمزم خدا لعنت کند که هزار بهانه جور کردی تا از زیر بار کار شانه خالی کنی و در این مخمصه تنهایم بگذاری. لعنت به رگبار سوالاتی که روی سرم میریزد و آن هواپیمایی که هیچ وقت سر ساعت نمیرسد. شلوغی و گرما دست به یکی کردهاند تا دلشورهام را به اوج برسانند. هیچ فایدهای نداشت. مجلهای را برای وقتکشی ورق بزنم؛ چون چشمم از تابلوی اعلام ساعت ورود و خروج هواپیما جدا نمیشد و تو ای نجوا، همیشه برایم عذاب بودهای؛ چه دیروز، چه امروز.
آرمان