این مقاله را به اشتراک بگذارید
چرا روحیه انقلابی لوئیس بونوئل با دنیای امروز مناسبت دارد؟
جاناتان رزنبام
لوئیس بونوئل، که در ۱۹۰۰ متولد شد، بهراستی فرزند قرن بیستم بود، گرچه فیلمهای رادیکالش که به مفاهیم تضادهای طبقاتی و سیاستورزی جنسی میپرداختند، با دنیای امروز ما در قرن بیست و یکم نیز مناسبت دارند.
او بزرگترین فیلمساز اسپانیایی بود. از او همچنین با عنوان برجستهترین سینماگر سوررئال یاد میشود؛ هنرمندی که در آثارش پیوسته بر رویاها و ناخودآگاه انسان معطوف بود- از فیلم صامت آوانگارد و غافلگیرکننده سگ اندلسی گرفته که با سالوادور دالی ساخت، تا فیلم زیبای روز که در آن فانتزیهای سادومازوخیستی در پس ظاهر زیبای کاترین دونوو نهفتهاند. عجیب نیست که در پژوهشهای انتقادی درباره آثار بونوئل، تاکید میشود که برای فهم عظمت و برجستگی کارهایش باید فروید را به مثابه راهنما در نظر گرفت. البته تاثیر یک متفکر دیگر نیز بر فیلمهای او آشکار است، و او کسی نیست جز کارل مارکس.
بونوئل در فهرست ۱۰۰ فیلم برتر وبسایت بیبیسی به انتخاب منتقدان، ۵ فیلم دارد و تنها فیلمهای اینگمار برگمان به این تعداد در میان این آثار برگزیده دیده میشود. و فیلمهای هردو، برگمان و بونوئل- صرف نظر از جنبههای سورئالشان- در این ویژگی مشترک است که از تعارضات سیاسی و تضادهای طبقاتی متاثراند، و از این نظر برای بونوئل تفاوتی نداشت که این کشاکشها در فرانسه، مکزیک یا اسپانیا رخ دهد.
لوئیس بونوئل پورتولس فرزند بزرگ خانواده کاتولیک ثروتمندی بود که در آراگون اسپانیا زندگی میکردند. او ۴ سال پس از مهاجرت به پاریس در ۱۹۲۹ نخستین فیلم مهمش سگ اندلسی را با همکاری سالوادور دالی ساخت. آنها دیگر بار در فیلم عصر طلایی با یکدیگر همکاری کردند، اما تفاوت دیدگاههای سیاسیشان در همان زمان ساخت اثر به تدریج این دو را از یکدیگر دور کرد. بونوئل مارکسیست بود و دالی محافظهکار.
سرانجام بونوئل به تنهایی کارگردانی فیلم عصر طلایی را بر عهده گرفت، اثری که طبقه ثروتمند جامعه و ریاکاری دینی را ریشخند میکرد. او پس از بازگشت به کشورش در سالهای آغازین دهه ۱۹۳۰، فیلم مستند کوتاهی به نام سرزمین بینان(۱۹۳۳) ساخت که به فقر شدید در روستایی کوهستانی در اسپانیا میپرداخت.
پس از آن که فعالیتهای بونوئل بر ضد فرانکو او را روانه تبعید کرد، در مکزیک سکونت گزید. آنجا در فیلمهای کمهزینهای که میساخت، به ابراز اعتراضات چپگرایانهاش پرداخت. فراموششدگان، که در نظرسنجی بیبیسی در رده ۸۰ جای گرفته، اثری همدلانه با طبقات فرودست است که رویکردی مارکسیستی و تلخاندیشانه دارد. بونوئل در این فیلم به تنگدستی شدید و بزهکاری نوجوانان در مکزیکوسیتی میپردازد و با انواع تصوراتی از نوع " فقر به مثابه نمک زمین"( فضیلتی که مانع فساد آدمی میشود) به مخالفت برمیخیزد.
او از تصاویر نیرومند سوررئالیستی و فرویدی برای نمایش رویاهای رنجبار شخصیتهایش بهره جست. آثار دیگر او در مکزیک که در پی این فیلم از راه رسیدند -از جمله اتوبوسسواری مکزیکی(۱۹۵۲)، ال(۱۹۵۳)، رابینسون کروزوئه(۱۹۵۴)، نازارین(۱۹۵۹)، دختر جوان(۱۹۶۰)، و ملکالموت(۱۹۶۲)- همین سوگیری را از طریق خیالاتی ترسناک و نهانی و نیز تعارضات طبقاتی بازنمایی میکنند.
فیلم ال، برای مثال، کمدی سیاهی است درباره تازه داماد ثروتمندی که از فرط حسادت به بیماران مبتلا به پارانویا شباهت میبرد. رابینسون کروزوئه اقتباسی وفادارانه و نیز شخصی از رمان مشهور دفو بود، که با همکاری هوگو باتلر- فیلمنامهنویسی که آن زمان در دوره مککارتیسم در فهرست سیاه ایالات متحده قرار داشت- نوشته شد.
در این اثر هم تضادهای طبقاتی (از طریق مراودات رابینسون با جمعه- مردی بومی و بیگانه با تمدن غرب) و هم توهمات سوررئال گنجانده شدهاند. دختر جوان، دیگر فیلم ارزشمند قدرنادیدهای است که بونوئل و باتلر با یکدیگر نوشتند. این اثر از فضای جنوب امریکا به طرزی درخشان استفاده میکند تا روابط کمیک موسیقیدانی سیاه(برنی همیلتون) را -که برای رهایی از اتهام تجاوز تلاش میکند- با زنبورداری شهوتران(زکری اسکات)- که با دختری نوجوان و معصوم(کی میرسمان) رابطه دارد- روایت کند.
برنده جایزه کن، ممنوعیت نمایش در اسپانیا
فیلم ملک الموت، که در رده ۶۷ نظرسنجی بیبیسی جای دارد، موقعیت پیچیده مضحکی را طرح میریزد: جمعی ثروتمند که به مهمانی شام رفتهاند، ناگهان خود را در شرایطی مییابند که نمیتوانند اتاق نشیمن میزبان را ترک کنند. در این دوره بونوئل بار دیگر به دغدغههایش در جایگاه هنرمندی اسپانیایی که تبعید شده و ضد فرانکو است، بازگشت. او در سه فیلم نامش سپیدهدم است(۱۹۵۶)، مرگ در باغ(۱۹۵۶)، و تب در الپائو بالا میرود(۱۹۵۹)- که همه فرانسوی زبان و نیز محصول مشترک بودند- به موضوعهایی در پیوند با مضمون مبارزه مسلحانه علیه دیکتاتوری راستگرا پرداخت.
شاهکار بیچون و چرای این دوره بونوئل- و میتوان گفت مهمترین دستاورد حرفهایاش- ویریدیانا(۱۹۶۱)، نخستین فیلم داستانی اسپانیایی او به شمار میآید. در این اثر شخصیتهای غنی و فقیر به یک اندازه برجسته بودند و درونمایه کاتولیکی/سوررئال فیلم به طرز استعاری در کاردی تجلی پیدا میکرد که به شکل صلیب بود( این اثر در نظرسنجی بیبی در جایگاه ۴۸ قرار دارد).
درونمایه ویریدیانا در پیوند با نازارین(یکی از آثار محبوب تارکوفسکی) است- که دو سال پیشتر ساخته شده بود. نازارین داستان کشیش نگونبختی را روایت میکند که میکوشد در جهانی ناکامل و دچار نقصان، کار نیک انجام دهد. ویریدیانا( با بازی سیلویا پینال، هنرپیشه مکزیکی)، زنی که راهبی تازهکاراست، املاک عموی فاسدش(فرناندو ری، که بازیگر ثابت آثار بونوئل شد) را به صورت مشترک با پسرعموی نامشروعش(فرانسیسکو رابال، که در نقش کشیش نازارین هم بازی کرده بود) به ارث میبرد. او به جماعتی از گدایان محلی دعوت میکند که با او در این خانه زندگی کنند، اما این همزیستی به سرانجامی فاجعهبار منتهی میشود.
فیلم ویریدیانا نخل طلای کن را برد، اما در اسپانیا نمایشش ممنوع شد. این ماجرا به جنجالی بزرگ بدل شد و زمینهای مساعد برای بازگشت پیروزمندانه کارگردان به اروپا فراهم کرد. بازگشتی که بیشتر به ساختن فیلمهای فرانسوی انجامید. دو فیلم از این آثار، زیبای روز(۱۹۶۷) و جذابیت پنهان بورژوازی(۱۹۷۲)، به ترتیب در رتبههای ۷۵ و ۸۴ فهرست بیبیسی جای گرفتهاند و دومین اثر یعنی جذابیت پنهان بورژوازی تنها جایزه اسکار بونوئل را به ارمغان آورد. هنگامی که خبرنگاران به او خبر دادند که نامزد اسکار شده است، پاسخ داد:" ۲۵ هزار دلاری که میخواستند پرداختم. امریکاییها هم ضعفهایی دارند، اما دست کم سر قولشان میمانند."
صرف نظر از تریستانا(۱۹۷۰) و ویریدیانا( تنها فیلمهای کاملا اسپانیایی بونوئل)، دیگر آثار دوره پایانی کارش همه با همکاری ژان کلود کریر، فیلمنامهنویس فرانسوی، نوشته شدهاند.
بونوئل و جنبش "من هم"
فیلمهای اخیر در قیاس با آثار مکزیکی و اسپانیایی بونوئل، رویکردی رادیکالتر و سوررئالتر به فرم روایی دارند. این آثار همچنین بازگشتی به فیلم عصر طلایی محسوب میشوند؛ یکی به سبب تمرکز بر طبقهای که بونوئل خود از آن برخاسته بود و دیگری در انتخاب فرمهای روایی ناپیوسته و متنوع- مثلا گسستگی روایت(در جذابیت پنهان بورژوازی و بعد شبح آزادی)، و نیز استفاده از دو هنرپیشه برای ایفای نقش یک شخصیت در میل(موضوع) مبهم هوس(۱۹۷۰).
البته آثار او همچنان واجد جنبههای انقلابی بودند، تفاوت در این بود که در همه این فیلمها سیاستورزی جنسی روی دیگر سیاستهای طبقاتی به شمار میآمد(در فیلم میل مبهم هوس، دو هنرپیشهای که نقش شخصیت زن را بازی میکنند از طبقههای مختلف اجتماعی -اقتصادی میآیند و این بر معناهای چندگانه و متنوع اثر میافزاید. )
به نظر میرسد همدلی بونوئل با شخصیتهای زن آثارش از دهه ۱۹۶۰ آغاز میشود و این با خشونت مردانهای که در کارهای اولیهاش بود( در سگ اندلسی او چشم زنی را با تیغ میبرد) در تضاد قرار میگیرد. کریر گفته است که هنگامی که آنها بر روی متنی کار میکردند، او معمولا از زبان مرد داستان سخن میگفت و بونوئل از زبان زن؛ از جمله از زبان خدمتکار(ژن مورو) در فیلم خاطرات یک کلفت، شخصیت زن اصلی زیبای روز(کاترین دنوو)، و کونچیتا( با بازی کرول بوکه و آنجلا مولینا ) در میل مبهم هوس.
آخرین فیلمی که بونوئل پیش از بازنشستگی کارگردانی کرد، میل مبهم هوس، در واقع به نوعی جنبش MeToo# را پیشبینی کرده بود. او در این اثر به درستی تشخیص میدهد که حقهای برخاسته از جنسیت مردانه و نیز حقهای ناشی از تعلق به طبقهای خاص، معمولا به شدت در تنیدهاند. آری بونوئل فرزند قرن بیستم بود، اما آثارش با جهان ما در قرن بیست و یکم همچنان مناسبت دارند.
بی بی سی