این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
نگاهی به رمان «زمرد نحس» اثر دانلد وستلیک
دارودسته نیویورکی
فرشاد رضایی*
زمردی را برای نمایش در موزهای در نیویورک از کشوری آفریقایی به ایالات متحده آوردهاند و حالا سفیر کشور همسایه چند سارق کارکشته را اجیر کرده است تا زمرد را بدزدند و در ازای دستمزدی خوب آن را تحویل سفیر دهند تا او نیز زمرد باستانی کشورش را به خیال خود از چنگ سران کشور آفریقایی درآورده باشد. و اینها همه در چند صفحه ابتدایی «زمرد نحس» مطرح میشوند: «دورتموندر با دستمال کاغذی دماغش را گرفت و گفت: «آقای رئیس زندان، نمیدونی چقدر بابت توجه شخصیای که این مدت بهم کردی ممنونم» نمیدانست دستمال کاغذی را چه کار کند، به همین خاطر همانطور گلولهکرده توی مشت نگهش داشت. اوتس، رئیس زندان، لبخندی بشاش به او زد، از پشت میزش بلند شد، کنار دورتموندر آمد، دست به بازویش زد و گفت: «دلم به آدمهایی خوشه که میتونم نجاتشون بدم.»
دانلد ای وستلیک خوب میداند چطور اطلاعات ضروری داستانش را مثل کِرم بر سر قلاب داستان بزند و مخاطب را مشتاقانه به دنبال خود بکشد. و اولین قدم برای ترغیب خواننده به خیسکردن انگشت شست و ورقزدن و ادامه خوانش رمانی در زیرژانر سرقت خلق شخصیتی منحصربهفرد، کاربلد و احتمالا کمی کلهشق است. دست وستلیک از این لحاظ اصلا خالی نیست؛ او جان آرچیبالد دورتموندر را دارد.شخصیت دورتموندر، که به نوعی بهیادماندنیترین شخصیت آثار وستلیک است، شامل یک مجموعه چهارده جلدی است که تماما به داستانهایی با محوریت او اختصاص داده شده، و در «زمرد نحس» با تکهپرانیهای سرِ ضرب و از طرف دیگر کمحرف و بیحوصلهبودنش خواننده را به یاد شخصیتهای فیلم نوآرهای دهه چهل هالیوود میاندازد. وستلیک شمایلی از دورتموندر ارائه میدهد که نمونههای متأخرش در ادبیات و سینمای ژانر جنایی و زیرژانر سرقت در دو دهه اخیر آن را به رویکردی غالب در شخصیتپردازی این گونه آثار تبدیل کردهاند، مانند شخصیت نیل مککالی با بازی رابرت دنیرو در فیلم «مخمصه» (1995).
وستلیک «زمرد نحس» را در دهه هفتاد میلادی نوشته اما حالا پس از حدود پنجاه سال راحتتر میتوان قدرت او در شخصیتپردازی و پیشبرد داستانی سرقتمحور با استفاده از ویژگیهای منحصربهفرد شخصیتهای داستان را ستود. «زمرد نحس» جدا از شخصیتی سرد اما دوستداشتنی بهنام دورتموندر از شخصیتهای فرعی دیگری نیز بهره میبرد که هر کدام میتوانند قهرمان یک رمان هیجانانگیز دیگر باشند اما در دل این قصه چنان متناسب جای گرفتهاند که نه آنقدر کماهمیتند که بتوان گفت بودونبودشان یکی است و نه آنقدر پررنگند که به نظر بیاید شخصیت دورتموندر را به سایه بردهاند. داستان دورتموندر و خلافکاران همراهش نمونه بارز «داستان دارودسته» است که نویسنده نقاط قوت و ضعف و علائق شخصی هر کدام از افراد داستان را در ارتباط با همدیگر و همینطور در راستای پیشبرد قصه درهم میتَنَد؛ مثلا این نکته که یکی از خلافکارها وراج و اهل خاطرهگویی است در کنار کمحرف و بیحوصلهبودن دورتموندر طنزی ناشی از تضاد پدید میآورد یا علاقه دیوانهوار راننده گروه به رانندگی و جزئیات خودروها و جادهها در کنار عشق معصومانه قفلشناسِ گروه به قطار و قطاربازی باعث میشود روش و طرحهای دزدی در «زمرد نحس» همواره مشمول منطقی درونداستانی و شخصیتمحور باشد.
اما جذابیت «زمرد نحس» فقط به تکنیکهای رواییاش محدود نمیشود. وستلیک با توصیفهای موجز اما دلپذیرش از نیویورک، با ارائه طرحریزیهای جزیینگر اما غامض برای سرقت، با روایت داستانی در دهه هفتاد و به دور از فناوریزدگی قصههای سرقتمحور امروز، با نمایش شخصیتهایی قانونشکن اما همذاتبرانگیز و درنهایت با سخنگفتن از مسائل سیاسی در حاشیه داستان و البته پا را از گلیم ادبیات فراترنگذاشتن میتواند دل هر مخاطب علاقهمند به ادبیات جنایی یا نیویورک یا زیرژانر سرقت یا دهه هفتاد یا خلافکاران بامزه را در کمتر از چند صفحه ببَرد: «دورتموندر با کت و شلوار و کراوات کمی شبیه به یک کاسب خردهپا شده بود. انگار که صاحب یک رختشویخانه در محلهای فقیرنشین بود. ظاهرش برای انجام کار بانکیاش قابل قبول بود. امروز جمعه سیزدهم بود. اگر یک آدم خرافاتی جای او بود ممکن بود برای انجام این بخش از تدارکات تا دوشنبه صبر کند ولی دورتموندر خرافاتی نبود. پذیرفته بود که زمزد بالابومو یک نحسی در یک دنیای بینحسی است، و اجازه نمیداد این تناقص او را به ترس نامعقول از اعداد یا تاریخها یا گربههای سیاه یا نمک ریختهشده و یا هیچ محرک واهی دیگری که مردم به جان خود میانداختند دچار کند. تمام اشیای بیجان دیگر رام و خنثی بود، فقط زمرد بالابومو به تسخیر یک روح خبیث درآمده بود. دورتموندر کمی بعد از ساعت دو، ساعتی نستبا خلوت، وارد بانک شد و رفت طرف یکی از نگهبانهای یونیفرمپوش، مرد موسفید لاغراندامی که دندانهای مصنوعیاش را میمکید. دورتموندر گفت: «میخوام راجع به اجارهکردن یک صندوق امانت سوال کنم.» نگهبان گفت: «باید با یکی از کارمندهای بانک صحبت کنید.» و دورتموندر را به پشت یک نرده همراهی کرد. کارمند بانک مرد جوان لطیفی با کتوشلوار قهوهای روشن پوشیده از شوره بود که به دورتموندر گفت هزینه اجاره صندوق ماهی هشت دلار و چهل سنت است، و وقتی به نظر آمد دورتموندر از شنیدنش حیرت نکرده، مرد جوان فرمی به او داد تا پر کند، فرمی پر از سوالات معمول که دورتموندر با دروغهایی که از پیش برای این موقعیت آماده کرده بود به آنها جواب داد. بعد از کاغذبازی، مرد جوان دورتموندر را به طبقه پایین برد تا به صندوقش نگاه کند. مرد جوان برای دورتموندر روال ورودی را که باید با هربارسرزدن به صندوقش پست سر میگذاشت توصیح داد. بعد از آن قفل اولین در باز شد و وارد اتاق کوچکی شدند که دورتموندر به نگهبان دیگری معرفی شد. مرد جوان با دورتموندر دست دارد، یکبار دیگر ورودش را به خانواده خوشبخت C&I خوشآمد گفت و به طبقه بالا برگشت.»
وستلیک نویسندهای است که میتواند نسلی از کتابخوانهای ایرانی را مفتون ادبیاتِ پایبند به قواعد ژانر و بهتبعش نویسندگان جوان را مشتاق به ژانرنویسی کند. وستلیک شاید همان دزد کارکشتهای باشد که بتواند خواننده فارسیزبان را از شر زمرد نحسی به نام «ژانرگریزی» نجات دهد. آنطور که در نقدکتاب نیویورکتایمز میخوانیم که دانلد وستلیک، این استاد بزرگ معمانینویسان آمریکا، با معرفی شخصیت دورتموندر به دنیا، سرآغاز مجموعهای تحسینشده شد که به فیلمی کلاسیک با هنرنمانی رابرت ردفورد تبدیل شد و ژانر ادبی جدیدی را پایهگذاری کرد به نام ژانر سرقت کمیک. و «زمرد نحس» این ژانر را به حد اعلای خود میرساند: مملو از اکشن و تخیل.
* منتقد و مترجم
از آثار: نیمطبقه نوشته نیکلسن بیکر
آرمان
‘