این مقاله را به اشتراک بگذارید
شهر نوازندگان سفید، رمانی در ستایش زیبایی
پیام رنجبران
«میدونم این داستان برای تو هرگز تموم نمیشه.» در واپسین صفحه رمان «شهر نوازندگان سفید» با چنین عبارتی روبهرو میشویم! اما علی شرفیار گنگ و مغموم میگوید: «همهچیز تمام شد… همهچیز» بعد هم کتابش را روی میز ناشر میگذارد و میگوید:«خداحافظ ققنوس… خداحافظ…»؛ شاید این خداحافظی برای شرفیار که حالا روایتش به پایان رسیده بهمنزله خداحافظی باشد، اما از جایی که ما شاهد و خواننده داستانی بودهایم که در فرجام ما را به یکی از تاثیرگذارترین خداحافظیهای تاریخ رماننویسی رسانیده، چنین نیست.
اجازه میخواهم همرأیی خود را با گوینده آن عبارت یعنی «جلادت کفتر» (ققنوس) اعلام نمایم: «آهای جلادت جان، داستانت هیچگاه برای ما تمام نمیشود، جلادت جان تو هیچگاه تمام نمیشوی و طنین اسرارآمیز فلوت جادوییات تا همیشه در گوشمان میپیچد».
در این دنیایی که هر روز با فاجعه دهشتناکی روبهروییم، در این جهانی که رنگ غالبش سیاهی است، در این همهمه تاریکیها که گاهی زشتی آنچنان بیخ گلویت را سفت میچسبد و آنقدر تنگ میفشارد که حتی از به دنیاآمدنت بیزار میشوی و هرازگاهی از خود میپرسی اصلا چرا به دنیا آمدم؟ در همین بلبشویی که بیزار میشوی از آمدن و بودنت، گاهی اوقات مواجهه با بعضی آثار هنری، برخی قطعات موسیقی، روبهروشدن با بعضی کتابها بهمثابه تنفس است، گویی از پشیمانیِ بودنت میکاهد و خون تازهای در رگهایت جاری میسازد، با خودت میگویی حتی اگر هدف از تولدم فقط به دلیل دیدن چنین اثری، شنیدن چنین نغمهای یا خواندن چنین کتابی باشد، میتواند دلیل تسلابخش و قانعکنندهای باشد؛ این ویژگی منحصر به زیبایی و هنر و آثار بزرگ است و رمان «شهر نوازندگان سفید» از جمله این آثار.
بختیار علی خالق رمان «شهر نوازندگان سفید» برای دوستداران ادبیات داستانی و شعر نام شناختهشدهای است. «شهر نوازندگان سفید» که جزو نقاط اوج کارنامه هنری بختیار علی و به باور بسیاری بهترین اثرش تا به امروز است، از زمره شاهکارهای تاریخ ادبیات کُرد محسوب میشود؛ اثری چندلایه، به شدت تکاندهنده، سحرآمیز و گیرا که آنقدر حاوی نکات عطف فراوان است که حتی توضیح و تفسیر و پرداختن به تعدادیشان صرفا توسط نگارش یک کتاب میسر میشود. اما در این درنگ کوتاه، نخستین وجه شایانی که میبایست به آن اشاره کرد قصه فوقالعاده جذاب، متفکرانه، طناز و چالشبرانگیزش است. این داستان هدیهای است برای کسانی «که هر کدام موسیقیدان ناکام و نقاش شهید و شاعر خفهشدهای در روح خود دارند». روایت افزون بر اینکه به آنسوی زمانِ جاری پُل میزند، در برهه زمان تقویمی جنگهای خلیج فارس، خیزش مردمی عراق علیه رژیم بعث و جنگ داخلی کردستان میگذرد؛ بدینسان با وقایع هولناک تاریخی درهم تنیده شده است. همراه با جلادت و علی شرفیار دیگر شخصیتهای مهم و اصلی داستان چون دالیا، دکتر موسی بابک، مصطفی شبنم، شاهرخ شاهرخ، اسحاق زرینلب، که هر کدام داستان زندگیشان در نوع خودش خاص و شگفتانگیز است، آنقدر دوستداشتنی هستند که خواننده به سادگی فراموششان نمیکند و البته از جایی که داستان حول محور عدالت، قضاوت و انتقام نیز میگردد، نویسنده با زبردستی خواننده را برای دوستداشتن ضدقهرمان داستان سامر بابلی که درواقع یک جنایتکار نادم جنگی است و حتی دلنگرانی برای او بابت نتیجه حکم دادگاهش که از بخشهای بیاندازه درخشان و تاثیرگذار داستان است به چالش میکشاند.
مضامین و سوالات بنیادی دیگری در رمان وجود دارد اما موضوع اصلیاش مساله «زیبایی» و محافظت از آن است، چه در قالب هنر و چه بیدارنمودن یا بیرونکشیدن آن از دهلیزهای نهانی و درونی انسان؛ همچنین آیا زیبایی، هنر، بالاخص موسیقی میتواند جلوی فجایع انسانی را بگیرد؟ بدینسان این رمان با توجه و نگاه از زوایای مختلف به این مهم و آگاهی تجربی و دانش نظری گسترده نویسندهاش به خودی خود میتواند رسالهای در باب زیباییشناسی و کارکردش نیز محسوب شود. در این رهگذر بر هنرمند اصیل و شبههنرمند، یا به دیگر زبان به وجوه تمایز زیبایی و هنر اصیل با هنر مبتذل یا به اصطلاح «کیچ» هم میپردازد. لازم به ذکر است تمامی این پیچ و قوسها و مباحث برحسب نیاز و ضرورت جهان داستان و اجزای جداناشدنی از آن هستند به گونهای که خواننده همانطور که پیگیر روایت است در کموکیف این مضامین قرار میگیرد. جهان و درونمایه این داستان میتواند مورد خوانشهای متعددی اعم از فلسفی، عرفانی، ذوقی و روانکاوانه قرار بگیرد.
اما این شهری که جلادت وارد آن شده، این برزخی که آدمها گویی بهمثابه اشباح و سایههایی در آنجا ساکناند یا رفتوآمد دارند کجاست؟ شهری که جلادت آن را «شهر رهگذران غمگین» نیز مینامد و فضا و اتمسفرش «عالم مُثل» افلاطونی و تمثیل آن غار معروفش را در ذهن تداعی میکند. انگار ما همان تماشاچیانی هستیم که بر دهانه غار نشستهایم اما بهجای سایه خودمان به این سایههای متحرک روی دیوار چشم دوختهایم که چنانچه سر برگردانیم به حقیقت سرگذشتشان پی خواهیم برد. از منظر دیگر این جهان به «عالم مُثل معلقه سهروردی میماند. عالم مثالی که وارد حیطه علم آینهها نیز میشود. شهری که گویی هم هست و هم نیست، هم حضور دارد و هم غایب است، هم اینجاست و هم دگر جا، درست بهمثابه تصویری بر آینه، که نه کاملا مادی است و نه کاملا غیرمادی، همانطور که تصویر به چشم میآید اما وجهی نهانی پوشیده میماند، که آن وجه باز هم همان وقایعی است که به چیستی و چرایی حالات و رفتارهای شخصیتهای داستان در شهر «غبارهای زرد» منجر شده است.
«شهر نوازندگان سفید» با نثری بهغایت زیبا، یکی از همان الماسهای درخشان و زیبا است؛ از همین نویسنده رمانهای «عمویم جمشیدخان» و «قصر پرندگان غمگین» نیز پیشتر با ترجمه رضا کریممجاور منتشر شده بود.
آرمان
1 Comment
امیرعلی
مقاله ای عالی و کتابی عالی تر